عوام‌ تاریخ ساز

سندروم روشنفکر دشمن پندار

Vs
سندروم همه ی عوام ایران زمین را روشنفکر خواستن!
 
 
این روزها باب شده به جای فحش و فضیحت و شعبان بی مخ پنداشتن که قدیم باب بود، بقیه تو را مفتخر کنند به صفت روشنفکر. چنان خطابت می کنند که گویی تمام معنای اولیه لغت در تک تک هجاهای با تحقیر ادا شده شان مضمحل می شود. روشنفکر دیگر یک قدم و چهار ذرع پیش از تو راه نمی رود، کتابهای سنگین نمی خواند، به مسائل با دیدی فراتر از نوک بینی نمی نگرد و بیشتر از “تو”ی عامی نمی فهمد بلکه دشمنی ست بیرون از جهان تو ایستاده که مثل و مانند تو فکر نمی کند پس لابد بر تو و بدخواه توست. این روزها اپیدمی ست که بگویند یا با من یا بر من، کافیست منویات هزارتوی ذهنی را آشکارا نشخوار کنی تا پتک ها و دشنه ها تو را ببوسند، چنان که به فاصله چند ساعت و یک نوشته ناگهان یا قرتی خارج نشین دیده می شوی یا عامل رژیم… یا بخت و یا اقبال!
 
از آن سو رسم هم شده است گروهی دفتر و کتاب و سیاه مشق به رخ می کشند و دائم فریاد وااسفاها سر می دهند که چرا اقبال توده مردم به خواننده روی کشتی بیشتر است تا مثلا استاد و ربنا و… که همه باید به کل تاریخ از بر باشند و نام نوه های سلسله فلانک را بدانند و تمدن بر باد رفت ای داد بیداد چرا اینقدر سطحی و عوامانه و چرا به دنبال لذات دنیوی و چرا سطحی نگر و چرا و چرا و چرا…
 
خلاصه که این روزها خیلی چیزها باب شده است… از قِبَل هر بابی مای خانقاه نشین هم ترکه ای می خوریم و فحشی می شنویم و برچسبی بر پیشانی می پذیریم… باشد که این قبای انگ ها یک روز اگر در گردش روزگار قرار است بر تن تحقیرگران فهم و شعور یا منزه طلبان انگشت جوهری بنشیند، از قبل موریانه های افکار مشوش ما آن را جویده باشند و دیگر نفرت نفهمیده ها بر تن آنان سنگینی نکند که ما برای هیچ کدام از فحاشین نیز جز خیر نمی پسندیم…