یک شهروند

human-914135_1920

بچه‌ی چهارساله کیک رو باز کرد و سلفونش رو پرت کرد بیرون، تذکر دادم، مادرش میگه آره خب باید هم به قالیباف خدمت کنیم :/

 

این متن یک توییته….فردی که ذکرش کرده هم آدم معقول و راستگوییه و من باور می کنم چنین اتفاقی افتاده باشه. مشابه این اتفاق رو بارها دیدم و شنیدم. آدمها قانون رو می شکنن به بهانه لج و لجبازی. به بهانه و نه به دلیل… قوانین شهری حتی اگر ناکارآمد و پرخطا وضع شده باشن معمولا در جوامع سالم با هدف سروسامون دهی به جامعه و آسان سازی وضعیت شهری ایجاد می شن. اجراسازی قوانین اما خودش چالش دیگه ای محسوب می شه در کشوری که مردمش شکستن قوانین رو نوعی دهن کجی به حکومت می بینن.

بارها از دوستان و آشنایان حتی خوشفکر شنیدم که اینجا ایرانه پس… و با خیال راحت از خط قرمزها عبور کردن. راستش مساله من عبور از خط قرمزهای کوچیکی مثل رد کردن چراغ قرمز در یک کوچه خلوت نیست، من به پیامدهای چنین کارهایی فکر می کنم. به اینکه مغز فرمان می گیره که چراغ قرمز همیشه هم ایست نیست و می تونم به رفتن ادامه بدم و در لحظاتی که باید پیام لازم رو به پاها و دستها نمی رسونه. من بارها خم شدم و زباله دیگران رو از کف خیابون توی سطل آشغال یا حتی کیسه ای که همیشه به همین منظور توی کیفم داشتم گذاشتم تا بعدا به یه سطل زباله برسونم و هرگز هم فکر نکردم این کار کسر شان منه ولی مشکل من برداشتن اون زباله نیست، مشکل شکل گرفتن شالوده تفکریه که به جای ارتقا سطح شعور عمومی و مدنی جامعه و در نهایت جایگزین کردن سیستمهای ناکارآمد با سیستمهای مدرن و متمدن شهری توسط افراد کارآمدی که در همین تجربیات ارتقادهی تجربه کسب کردن و “دانا” شدن، به بهانه دهن کجی کردن به سیستم و فرد رفتار زشت و کاهلانه ای رو پی می گیره که نتیجه ای جز بی سامانی و فرسودگی و دور شدن از شاهراه بالندگی نداره و خب… همه توی یک کشتی نشستیم!

 

راستش من با خیلی از شیوه های مبارزه مدنی بسیار موافقم. در کل وظیفه همه شهروندها می دونم که حق و حقوقشون رو از دولتها بخوان و جامعه بهتری رو طلب داشته باشن. باید از سیستم آموزشی بخوایم افراد توانمندتری تربیت کنه، از شهرداری بخوایم شهر سالمتری بسازه یا به عملکرد وزارتخونه ها و سازمانها اعتراض کنیم، جلوی پایمال شدن حقوق انسانی و شهروندی بایستیم و… من اما با دهن کجی مشکل دارم. با این تفکر که جامعه رو به سمت بی قانونی و بی شعوری ببریم مشکل دارم و هرگز هضم نمی کنم که اگر ما معتقدیم شایسته حکومت و دولت بهتری هستیم چرا رفتارهامون روز به روز بیشتر به لجبازیهای کودکانه شبیه می شه تا تظلم خواهی و حق طلبی بالغانه؟ من با شیوه این مثلا اعتراضها مشکل دارم…

تکه‌ای از آسمان

 20160427_162241
Hash

یا جنگل نوردی از سالها پیش در مالزی شروع شد. اروپایی ها که مالزی رو مستعمره کرده بودند و تو این آب و هوای شرجی و خیس! هفته ای یک بار دور هم جمع می شدن به شادنوشی و آبجوخوری به فکر افتادن که یه فعالیتی هم بکنن تا عذاب وجدان بزرگ شدن شکم رو خفه کنن… حالا این ایده پا گرفته و تو دنیا پراکنده شده و تو خیلی از کشورها گروه های هش به راه افتادن. شما تو هر کشوری باشید می تونید برید بگید سلام علیکم و باهاشون برید جنگل رو بنوردید! می دونی که من و کارول هم توی هش با هم آشنا شدیم؟ می دونی جان و جین هم تو هش همدیگه رو دیدن؟ اینها چیزایی هستن که ریچارد پیرمرد آمریکایی برام گفت.

تو مدرسه پناهنده ها، من مهارتهای حل مساله و ارتباط انسانی درس می دادم و ریچارد ریاضی. مهندسی که هم حقوق خوند و هم مهندسی و هم مدیریت و سالها در آمریکا مدیر شرکتهای مختلف بود تا وقتی که برای ماموریت فرستادنش سنگاپور و عاشق این قسمت دنیا شد. از شرکت استعفا داد و برای خودش تو سنگاپور شرکت زد و جزو گروه های جنگل نوردی شد و با زنی مالزیایی که تو سنگاپور پرستار بود ازدواج کرد. حالا تو دوران بازنشستگی اومدن مالزی زندگی می کنن و از اقبال بلند من خونه شون تا خونه من راهی نیست. زن و شوهر مهربونی که سه تا سگ قشنگ دارن و برای مادر آلزایمری کارول (همسر ریچارد) و خواهر عقب مونده ش پرستار گرفتن و یک طبقه خونه رو بهشون اختصاص دادن و خودشون یه خونه قشنگ دارن با کلی گل کاغذی و ریچارد وقتش رو با درس دادن به بچه های پناهنده و سر و سامون دادن به خانواده هاشون می گذرونه…
هر هفته یکی دو تا از پسرها رو با مسوولیت خودش میاره جنگل نوردی. برای من و برای همه بچه ها یه پدر مهربون و جدیه و وقتی دید تو بالا پایین رفتن از سراشیبی ها مشکل دارم برام یه باتوم کوهنوردی خرید. کارول بهم یه چراغ قوه داده که اگر هوا تاریک شد و تو جنگل تنها موندم گم نشم یا نترسم و هر بار تو جیبم شکلات و آبنبات می ذاره و سگش کریسمی (چون کریسمس دنیا اومده) تا من رو می بینه می دوه می یاد دور و برم می رقصه!
اینها بخشی از خوشبختی من هستن و هر هفته عاشقم می کنن…

ارتباطات انسانی از زیباترین هدیه های دنیاست برای من… آدمها، آدمهای نازنینی که هر کدوم مثل یک کتاب می مونن و من از شنیدن قصه های زندگیشون سیر نمی شم هر روز و هر ساعت به من جرات مبارزه و پیش رفتن می دن و غرق در لذتم می کنن.

تو گروه جنگل نوردی ما پیرمرد قدبلندی هست که عکاسی حرفه ای می کنه. مردی استرالیایی و قد بلند و خوش هیکل که حدود هفتاد سالشه ولی ظاهرا به پنجاه ساله ها می مونه و چست و چابک و خوش اخلاق و مهربونه، جان. مدیر یک شرکت بین المللی بوده و در کنار همسر زیباش خیلی از کارهای مدیریتی و هماهنگی گروه رو انجام می دن. همسرش جین یک زن آمریکایی بسیار توانمند و مهربونه که هر بار می بینمش غرق در لذت و انرژی می شم. داستان این دو نفر رو چند روز پیش کارول برام تعریف کرد.

جان با همسرش سالها پیش به مالزی اومدن برای زندگی و کار. جان از همسرش جدا شد و اون سالها تبدیل شد به غمگین ترین و بی حوصله ترین پیرمرد دنیا
جین با مردی مالزیایی ازدواج کرد و به مالزی اومد ولی مرد نه تنها کار نمی کرد بلکه روی اون دست بلند کرد و بعد از مدتی هم ناپدید شد. بعدها فهمیدن که رفت به شهر دیگه ای و اونجا دوباره ازدواج کرد و بچه و…

جین بچه ها رو بزرگ کرد و در همین حین گاهی هم سری به گروه جنگل نوردی می زد و جان هم بعضی وقتها به اصرار گروه تو برنامه ها شرکت می کرد تا اینکه…

بقیه ش رو خودتون می دونید و من چیزی نمی گم. دلیل نوشتنم این بود که دو هفته بود جان و جین تو جنگل نوردیها نبودن. امروز صبح تو فیس بوک دیدم که جان عکس ازدواجش با جین رو از چند سال پیش گذاشته و چیزی نوشته تو مایه های اینکه دلیل اینکه صبحها با شادی چشم باز می کنم و هر روز پرانرژی و شاد هستم و زندگی رو دوست دارم همسرمه… این دو هفته دوتایی رفته بودن مسافرت کشورهای دیگه و کلی عکس از سفر و خوشگذرونی و خنده های ناب جین…

دلم خندیدن از ته دل خواست. دلم خواست جین رو ببوسم و بهش بگم چقدر دیدن خنده هاش حالم رو خوب کرد. دلم خواست به جان بگم عاشق انرژی تو و همسرت هستم. دلم خواست جفتشون رو بغل کنم و بگم چقدر از بودنشون خوشحالم…

دلم خواست اینجا بنویسم که دیدن خوشبختی و شادی ادمها چقدر خوبه و چقدر کمیابه و چقدر ارزشمنده و چقدر زندگی زیباست…

دیوانگی را بیاموزیم

man-794514_1280

در زندگی تمام آدمها لحظه های غم، اندوه، خستگی، بیزاری، کلافگی و عصبانیت وجود دارن. در زندگی تمام آدمها لحظه های شاد و رنگارنگ، خنده های از ته دل، رقصیدن و شوق پر کشیدن فراوونن…به نظرتون تو زندگی چند نفر از آدمها لحظات دیوانگی مجالی برای عرض اندام و مورد تقدیر قرار گرفتن پیدا می کنن؟ چند نفر از ما با ساعتهایی که دوست داریم خود خودمون باشیم یا دیوانه شیم، راحت کنار می یاییم؟ با خودمون، کودک درونمون، با اون ایده های شیطنت آمیز که ازت می خوان خودخواه، لجباز، مغرور، اخمو یا حتی بدجنس باشی… شاید شما هم سالها این حس رو سرکوب کرده باشید.

در اکثر جوامع -فارغ از نوع فرهنگ و باورهاشون- کدهای رفتاری خاصی به عنوان هنجارهای حاکم بر هر موقعیت و مناسبتی شناخته می شن و تخطی از این خطوط چندان پسندیده و مرسوم نیست. جامعه ی سنتی و بالاخص شرقی اما در بسیاری از موارد آدمها رو به سمت نهان سازی خواسته های فردی و دلخواه در پستوی خونه سوق می ده. در پستو می تونی خودت باشی (یا به عبارتی با خودت و دوستانی که به حریم خودت راه دادی، راحت باشی) ولی در ملاءعام حتی در غیررسمی ترین مکان ها و موقعیت ها هم باید پیرو هنجارهای اجتماعیِ اتوکشیده و بایدها و نبایدها باشی. در جامعه ی مدرن که فردیت آدمها بیشتر به رسمیت شناخته می شه، شاید آشکار کردن این خواسته های مبتنی بر لذت با این شدت و حدت هم مذموم شناخته نشه ولی به طور خاص در جوامعی که حکومت سعی در کنترل و دیکته ی تفکر خاصی در بین مردم داره نه تنها لذت بردن و لذت بخشیدن که هر کنش مبتنی بر پررنگ کردن هویت فردی به شدت عملی ضد قدرت حاکم و محکوم به نابودی شمرده می شه. پیروی از هنجارها جدای از اینکه برای حاکمیت از افراد یک شهروند خوب و بی دردسر می سازه وقتی شکل افراط به خودش بگیره باعث می شه آدمها دچار یک زندگی دوگانه بشن. دنبال کردن معیارهای مرسوم و اندازه گیری ابعاد خود با متر تعریف شده ی دیگران تا جایی که بر خلاف ارزشهای بنیادین تفکر آدم نباشه شاید باعث نظم و پیشرفت بشه ولی وقتی هنجاری برخلاف ذات آدمیزاد و تحمیلی باشه (مثال بارز اونچه در حکومت های توتالیتر اتفاق می یفته) در دراز مدت نه تنها بیگانگی فردی رو دامن می زنه و حس تعلق افراد به اون جامعه  (واحد اجتماعی) رو کم می کنه، بلکه باعث افزایش حس نارضایتی در افراد و در نهایت پرخاشگری، نابسامانی روحی و بی مسوولیتی در اونها می شه. از این رو معمولا مدیرهای سیاستمدار سوپاپ های اطمینان و درجات مختلف آزادی برای افراد مجموعه شون تعریف می کنن که ضمن کنترل اوضاع از مدیریت میکروسکوپی و محدودیت های بی مورد خودداری کنن. این مهارت مدیریتی در زندگی شخصی هم بسیار کاربردی و انرژی زاست و منجر به هم افزایی می شه. هر فردی باید بدونه که تا کجا و چطور باید با هنجارهای مرسوم کنار بیاد و کجا باید در برابر اونجه که توسط دیگران تعریف شده بایسته.

از طرفی نوع این ایستادن هم مهمه. اینکه بدونیم با چه شیوه هایی برخورد موثر در جهت تغییر اونچه که نمی خوایم، داشته باشیم. در بسیاری از موارد جنگیدن با شیوه های پرخاشگرانه یا آمرانه و یا حتی لجبازی راه حلی کوتاه مدت با عوارض نامناسب درازمدت محسوب می شه. شاید بشه گفت حفظ خونسردی و مدیریت احساسات یکی از اساسی ترین گامها در برابر بایدها و نبایدهاییه که تحت عنوان شرع، عرف یا فرهنگ به خورد ما می دن. در واقع برخورد احساسی و چکشی در خیلی از موارد منجر به نتیجه ی عکس اونچه که مد نظر ماست می شه و در نهایت چیزی جز اتلاف وقت و هزینه برای ما در پی نخواهد داشت. این گام اول در باور اینکه هدف از کنار زدن محدودیت های وضع شده صرفا رها بودن و احترام به وجود  فردیه و نه جنگیدن، در انتخاب شیوه های رفتاری تاثیر بسزایی داره. هرچقدر حس احترام ما برای خویشتن فردی مون قویتر باشه، شیوه های عقب زدن و محو کردن محدودیت ها شفاف تر، موثرتر و کم هزینه ترخواهند بود.

خانه‌های شاد

ivy-529767_1920

گرچه “طفلی به نام شادی این روزها گم شده ست” اما یه کارهای خوبی هم می شه کرد برای برگردوندنش به امن ترین جای جهان، به خونه هامون…

نظر محققین و متخصصین شادی رو در این باره بخونید:

رنگ بندی توی خونه: رنگ دکوراسیون، دیوارها و اسباب خونه توی روحیه افراد تاثیر زیادی داره. اگر می خواید خونه تون شاد و پرانرژی جلوه کنه پیشنهاد متخصصین دانشگاه آمستردام رنگ دیوار سبز یا زرده… البته نه همه ی دیوارها، یک دیوار رو به رنگ سبز یا زرد در بیارید و دیوارهای دیگه رو سایه ای از اون رنگ… مثلا یکی از دیوارهای هال یا پذیرایی زرد باشه و بقیه کرم خیلی کمرنگ!

گل های تازه: محقق ها برای ده ماه روی شادی و حس و حال یه گروه تحقیق و مطالعه انجام دادن و به این نتیجه رسیدن که گلهای تازه اثر فوری بر میزان شادی افراد، اثر درازمدت بر خلق و خوی آدمها و نقش بسیار پررنگی در ایجاد صمیمیت بین آدمها دارن. کافیه یکی دو تا شاخه گل تازه روی میز آشپزخونه یا توی هالو  پذیرایی بذارید یا از گیاهان سبز توی خونه نگهداری کنید.
اینم لینک تحقیقشون

عکس ها: عکس هایی از لحظات شاد زندگی در کنار عزیزانتون تاثیر بسزایی در عوض کردن حال و هوای خونه داره. یه میز قدیمی و از کار افتاده رو بردارید، با یک سفره قلمکار یا حتی یک ملافه خوشرنگ بپوشونید و چندتا عکس شاد از لحظات خوشی رو روش بذارید. با هربار نگاه کردن به عکس عزیزان تون دلتون از شادی غنج می ره…
محقق ها می گن یه عکس از عزیزانتون حتما روی میز کنار تختخواب بذارید تا هربار با به یادآوردن مهر و محبت شون با احساسات مثبت به خواب برید.

شمع های وانیلی: در اینکه شمع ها نماد گرمی و آرامش هستند که شکی نیست ولی اگر زیاد حس و حال خوبی ندارید برید سراغ شمع هایی با عطر وانیل… رایحه درمانی یه علم ثابت شده و پرطرفداره، جدی بگیریدش…

دفتر خاطرات: شاید کمی عجیب به نظر بیاد ولی نوشتن احساسات و تفکرات روزانه می تونه تاثیر بسیار مثبتی روی روحیه آدمها بذاره. حتی شده یک خط یا یک جمله ولی…بنویسید. حتما هم با خودکارو  مداد و روی کاغذ بنویسید. خیلی فرق داره!

پ.ن: من رسید خریدها و قبض هایی که در طول روز به دستم می رسن رو نگه می دارم و این افکار پراکنده رو پشت اونها می نویسم. صرفه جویی تو کاغذ هم هست!

حیوانات خانگی: نگهداری کردن از حیوانات تاثیرات بسزایی در شاد کردن خونه داره. حیوانات به صاحبانشون کمک می کنن حس تنهایی رو فراموش کنن، ایزوله نشن و با تبادل محبت حالشون بهتر شه.

پ.ن: قابل درکه که چون در مملکت ما چندان نگهداری از حیوون خونگی جا نیفتاده بعضی ها بترسن یا خوششون نیاد یا حتی بعضی ها ممکنه معذوریت دینی داشته باشن و نخوان سگ نگهداری کنن. تو کشور مالزی اکثر مسلمونها از گربه نگهداری می کنن. می تونید یه گربه رو از پناهگاه های مخصوص به خونه بیارید و هم اون گربه دوست داشتنی رو از وضعیت بی خانمانی نجات بدید و هم خودتون و بچه هاتون کلی شادتر بشید. تحقیقات نشون دادن بچه هایی که از یک حیوون خونگی نگهداری می کنن در بزرگسالی مسوولیت پذیرتر و سالمتر خواهند بود.
اگر از حیوون می ترسید به طور موقت برای یکی دو هفته سرپرستی ش رو قبول کنید. معمولا آدمها بعد از این مدت به حیوون خو می گیرن و با هم دوست می شن.

خوشبوکننده ها: بو در تغییر خلق و خوی آدمها تاثیر شگرفی داره. اگر دنبال خوشبوکننده هستید ترجیحا بوی گل رو انتخاب کنید. بوی گل حالتون رو بهتر می کنه!
انجمن علوم روانشناسی معتقده که بوی گلها شادی آوره، اینجا

رختخواب: باورش برای آدمهای تنبل یه کم سخته ولی هفتاد و یک درصد مردم گفتن وقتی رختخوابشون مرتب باشه حالشون بهتر می شه. صبحها حتما رختخوابتون رو مرتب کنید…

سادگی: یه عبارتی تو انگلیسی هست می گن
Less is More
تو دکوراسیون خونه این اصل رو حتما رعایت کنید. تحقیقات نشون می دن هرچقدر خونه شلوغتر باشه استرس بیشتری به افراد و خصوصا خانمها وارد می شه چون تو ذهن اکثر ما شلوغ بودن خونه به شلختگی تعبیر می شه! یکی از اصولی هم که ما دائم یادآوری می کنیم همینه اتفاقا…
یادتون می یاد
Reuse, Recycle, Refuse, Reduce

کاهش مصرف نابجای مواد و لوازم، دور و بر خودمون رو شلوغ نکردن و ساده زندگی کردن!

راه دهم توی این لینک اصلی نیست ولی پیشنهاد خودمه که سالهاست در درمان استرس دیگران و مدیتیشن تجربه ش می کنم؛ موسیقی… هرکس ذائقه ی خاص خودش رو در موسیقی داره ولی پیشنهاد شخصی من به شماها اینه که یک آلبوم موسیقی مدیتیشن یا به هر حال بسیار آروم بی کلام  رو انتخاب کنید و در ساعتهای شلوغ و خستگی بذارید برای خودش پیش بره. موسیقی بدون اینکه متوجه بشید حال افراد خونه رو بهتر می کنه، مهمانها از شنیدن صدای موسیقی بسیار آروم حس بهتری بهشون دست می ده و خونه بسیار شادتر و زیباتر به نظر می یاد.

از همه مهمتر اینکه خونه رو آدمها شاد می کنن. تمام این راهکارها فقط پیش زمینه ی کوچیک (ولی موثری) هستند برای فراهم شدن شادی ماها که مهمترین مهره ی چیدمان زندگی هستیم.