شیوه های یادگیری ترجیحی

book-15584_1280

خیلی از داستان ها و خاطرات پدرمادرها با این جمله شروع می شه: زمان ما که… حالا منم توی سی و شش سالگی شاید اونقدری عمر کرده باشم که بخوام بگم زمان ما که اینقدر کلاس زبان نبود!

زبان انگلیسی یکی از کابوسهای زندگی من بود. کلاس سوم بودم که برای اولین بار پدرم اسم من رو نوشت توی تنها موسسه ی زبان کرج، موسسه ی طیرانی. کلاسها غروب بود، توی شلوغی و تاریکی زمستون. از مهرشهر کرج سه روز هفته باید می کوبیدم می رفتم خیابونی نزدیک میدون کرج که مغازه ها کله پاچه می فروختن و لباس نظامی و همین کافی بود تا برای من جای ترسناکی باشه. تنها نمی رفتم ولی حتی وقتی دست بزرگترها رو می گرفتم هم ترس رهام نمی کرد و همین بود که از همون اول کلاس زبان رفتن رو دوست نداشتم. (هنوز هم از میدون کرج بیزارم…هنوز هم کله پاچه فروشی ها سر جاشون هستن با ردیف سرهای بریده حیوانات که نگاه نافذشون تا عمق استخونت می ره و اون بوی وحشتناک لعنتی) اون کتابهای زشت و سیاه و سفید و معلمی که هی به ما می گفت آواز بخونیم و من که چون بلد نبودم، خجالتی بودم و در یادگیری همه چیز خوب جز زبان هم مزید بر علت شده بودن و کلا زبان شد کابوس زندگی! معلم ها در تمام سه ترمی که کلاس رفتم عملا توجه چندانی به من نداشتن چون نه تنها شاگرد تاپی نبودم که سر کلاس زبونم هم می رفت توی شکمم و صم بکم تخته سیاه رو نگاه می کردم. (من در کودکی و حتی همین حالا جزو پرحرف ترین انسانهای روی زمین بودم و هستم)
بعد از سه ترم البته کلاس های دیگه رو ترجیح دادم و تا مدتها به زبان فکر نکردم.

خاطره ی بد کلاس زبان توی راهنمایی با اون دفترچه های لغت که از هزارتا کلمه حتی یکی ش رو بلد نبودم ادامه پیدا کرد، به دبیرستان رسید و هربار من که محبوب معلم های ادبیات بودم، نمره های زبانم تعجب و عصبانیت رو روی صورت پدرم مهمون کرد تا دانشگاه.

ترم اول زبان عمومی برای اکثر همکلاسی های من زنگ استراحت و تفریح بود جز من که به جرات می تونم بگم تمام ترم از بیست و چهار ساعت قبل کلاس مریض می شدم تا چند روز بعدش. از استاد که تمام مدت من رو مسخره می کرد متنفر بودم. هربار وادار می شدم برم جلوی کلاس بایستم و هربار هیچی نمی گفتم و جلوی همکلاسی هام گریه م می گرفت. با اینحال این شکنجه ادامه داشت و هر جلسه مجبور بودم حساب پس بدم. یک بار هم که خارج از کلاس به استاد گفتم که از حرف زدن جلوی جمع خجالت می کشم (دروغ بزرگی بود، من همون موقع مجری کلی مراسم و سمینار و برنامه بودم ولی به زبان فارسی و نه انگلیسی) گفت اینقدر می کشونمت جلوی کلاس که دیگه خجالت نکشی.
زبان دانشگاه البته با یازده پاس شد. چند سال بعد هم در تلاش بیهوده با کلاسهای زبان و معلم ها و …گذشت تا اینکه چند سال بعد وقتی توی موسسه مشاوره مدیریت کار می کردم به تئوری انواع شیوه های ترجیحی یادگیری برخوردم.

بطور خلاصه افراد یکی از روشهای زیر رو برای یادگیری ترجیح می دن: دیداری، شنیداری و عملی

خیلی از ماها با دیدن یاد می گیریم. حرکاتی که در فیلمها نشون داده می شن، کلیپ های آموزشی، نمودارها، وقتی کسی یک عملی رو انجام می ده و ما به شیوه ی انجام اون کار نگاه می کنیم و…

بعضی ها با شنیدن یاد می گیرن. به پادکست های آموزشی گوش می دن، اهل موسیقی هستند و ترجیح می دن بار اول کسی بهشون بگه چه کاری رو چطور انجام بدن.

بعضی هامون هم با انجام دادن یاد می گیریم. ترجیح می دیم یه وسیله ی جدید رو بریزیم به هم، دل و روده ش رو دربیاریم تا بفهمیم چطور کار می کنه. شاید اگر کسی بهمون یاد بده هم تا وقتی خودمون با دستگاه ها سر و کله نزنیم چیز زیادی یاد نگیریم و ….

معمولا آدمها از تمام شیوه های یادگیری استفاده می کنن ولی شیوه ی یادگیری “ترجیحی” دارن یعنی با استفاده از اون شیوه بیشتر و بهتر و سریعتر یاد می گیرن. یکی از دلایلی که معلم ها حتما باید در مدرسه هر بحثی رو به هر سه شیوه ارائه بدن اینه که کلاسها از دانش آموزانی با شیوه های یادگیری مختلف تشکیل شده و لزوما شیوه ی یادگیری همه یکسان نیست.

القصه جنگ من با زبان انگلیسی ادامه داشت چون شیوه ی ترجیحی یادگیری من عملگراست و من با انجام دادن کاری اون رو بهتر یاد می گیرم و از پسش برمی یام. مثلا سوالات ریاضی رو حتما باید خودم حل می کردم تا یاد می گرفتم. همین بلا تو درس شیمی هم سرم اومد ولی خوشبختیم این بود که معلم شیمی داشتم که متوجه ماجرا شد و شروع کرد با شیوه های منحصر به فرد با من شیمی کار کردن (فرمولها توی درس شیمی آلی رو با خمیر بازی می ساختیم و تغییر می دادیم و تمام مساله ها رو اول خودم حل می کردم و ایشون فقط نگاه می کردن. همین سر و کله زدن و فکر کردن درباره ی راه حل منجر به این شد که توی کنکور شیمی رو نود و چهار درصد بزنم و مهندسی شیمی هم قبول بشم).

اما… خوشحالم که این جنگ با زبان انگلیسی بالاخره تموم شد. اومدم اینجا و مجبور شدم حرف بزنم و یاد بگیرم و اینقدر از خودم کلمات غلط و غولوط ساختم، اینقدر گرامرهای فضایی اختراع کردم و تصحیح شدم تا راه افتادم. امتحان آیلتس هم که دادم بالاترین نمره م همین حرف زدن بود و الان هم سر کلاسها انگلیسی درس می دم. ادعای زبان بلد بودن نمی کنم ولی تنها چیزی که می دونم اینه که گلیم خودم رو از آب بیرون کشیدم و اون چیزی که روزی کابوس من بود ابزاری شده برای کمک به امرار معاش…

این متن رو مخصوصا اینقدر قصه ی حسین کرد وار نوشتم که اگر بچه یی دور و برتون هست که در برابر یاد گرفتن درس بخصوصی مقاومت می کنه یا مطالب مربوط به درسی رو دیرتر یاد می گیره حتما به شیوه ی آموزشش توجه کنید. امتحان کنید ببینید به چه شیوه یی بهتر یاد می گیره. این جداست که هرکس در رشته یی استعداد بیشتری داره ولی درسهای مدرسه در حدی نیستن که بچه یی که ریاضی رو بیست می گیره فارسی رو چهار بگیره. اگر تفاوت مشهودی در نمرات مشاهده می کنید حتما به شیوه های آموزش هم فکر کنید.

پ.ن: هنوز از استاد زبان دانشگاه دلخورم….

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *