بهاریه‌ام در روزنامه ابتکار

 

«کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر/بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد….»
مولوی
دور که می شی، انگار همه‌ی باورهات، رسم و رسوم، فرهنگت، حتی رنگ خنده‌هات یه جایی اون دوردست‌ها قایم می‌شن و رنگ می‌بازن. دور که می‌شی، انگار همه‌ی سنت‌ها که تا همین دیروز بابت‌شون کلی غر می‌زدی یهو برات عزیز و خوشایند می‌شن. دور که می‌شی، آسمون همون رنگه ولی دل تو، نه!سالهاست عید نوروز و آمدن بهار برای من کمرنگ شده است. زیستن در سرزمین سبزی که تنها تابستان رو تجربه می‌کند، خشکی شاخه‌های زمستانی، شکفتن و جوانه زدن به یکباره‌ی درخت‌ها و گل‌ها را به خاطره‌ای دوردست تبدیل می‌کند که تو در عکس‌ها قابشان کرده‌ای و بر در و دیوار خانه نشانده‌ای. به حکم دانشجو بودن و مشغله کاری سال‌هاست از سفر به ایران در عید نوروز محرومم، اما هر سال عید نرم نرمک بر در خانه‌ام می‌کوبد، بوسه‌ای می‌دهد و ستاره‌وار درین ظلام بر جانم می‌نشیند. گرچه بهار و عیدنوروز برای آنها که داخل ایرانند رنگ و بویی مثل هر سال دارد برای ما که درگیر اختلاف ساعت زمان تحویل سال و هزار کلاس و کار دیگر هستیم چالش مدیریت زمان و هیجانات آن را نیز به همراه می‌آورد. یک سال موقع سال تحویل در کلاس به تئوری‌های اقتصاد خرد گوش می‌دهی و سال دیگر خود در حال تدریس روش‌های استعدادیابی در سازمان‌ها هستی. یک سال نیمه‌های شب به تنهایی بر سفره هفت‌سین کوچکت می‌نشینی و با ماهی قرمز باهم حول حالنا می‌خوانید و سال دیگر با دوستان در رستوران ایرانی سبزی پلو ماهی خوران روبوسی عید می‌کنی. زندگی فرسنگ‌ها دور از وطن ادامه دارد. سنت‌ها در قلب تو لانه کرده‌اند و دلخوشیت می‌شود خریدن ماهی قرمز و شرط کردن با فروشنده که سه روز دیگر برایت پس می‌آورم تا در تنگ کوچکش تنها نماند. تنهایی را چشیده‌ای و قلبت راضی نمی‌شود هیچ موجود زنده‌ای را به چنان عذاب الیمی مهمان کنی. پارسال درگیرودار فکر کردن به سبزه‌هایی که نرسیده به عید در شرجی هوای اینجا پوسیده بودند و نمی‌شد بر سر سفره گذاشتشان چشمم افتاد به مغازه‌ی آبمیوه فروشی و یک سینی بزرگ سبزه‌ی پرپشت و خندان برای فروش. شاید بدانید که سبزه‌ها را در ماشین‌های مخصوص می‌ریزند و آبشان را می‌گیرند و معتقدند که اکسیر جوانی‌ست. علی‌ای‌حال به فروشنده گفتم می‌توانی سبزه‌ها را همینطور بدون آبگیری به من بفروشی؟ از من پرسید: ایرانی هستی؟ نوروز مبارک! جا خوردم. پرسیدم چطور؟ گفت هرسال یکی دو روز مانده به عید ایرانی تمام سبزه‌های شعبه‌های مختلف ما بدون آبگیری به فروش می‌روند. ایرانیها عاشق سبزه‌های ما هستند! خنده‌ام گرفته بود. ما ایرانی‌ها هرکجا برویم هفت‌سینمان به راه است، گیریم با سبزه‌های مغازه‌ی آبمیوه‌فروشی!امسال اما حتما هفت‌سینم قشنگتر خواهد بود. از دوستان کوچکم در مدرسه‌ی پناهنده‌ها دعوت کرده‌ام شب عید سبزی پلو با ماهی را مهمان من باشند و با هم حاجی فیروز بشویم. امسال به خودم قول داده‌ام به میمنت حضور شاگردان کوچکم و آغاز به کار در مدرسه مثل بچه‌ها بخندم؛ بی‌دغدغه، رها و سرخوشانه! کاش شما هم امسال بیشتر بخندید! داخل یا خارج از ایران، کاش همه با هم بخندیم!

 

http://ebtekarnews.com/?newsid=38055

کلاس درس من

مدیریت کلاسهای کودکان (بچه های چهار تا ده سال)

کلاس درس من
از طرف
UNHCR
دعوت شدیم تو کارگاه آموزشی “مدیریت کلاسهای کودکان” شرکت کنیم. حدود سی نفر داوطلب که به جز من و دو نفر دیگه بقیه هیچ کدوم آموزش حرفه اصلی شون نبود و از زن خانه دار بگیر تا مادربزرگ بازنشسته و پسر دانشجوی نیجریه ای از ملیت های مختلف سرتاسر دنیا و اکثرا غیربومی تو این کارگاه آموزشی شرکت کردیم. چون داوطلب خیلی کم و پناهنده اینجا خیلی زیاده متاسفانه مجبور هستن از وجود هر داوطلبی استقبال کنن و خودشون هم اشاره کردن که این موضوع براشون کلی دردسرساز شده.
کارگاه بسیار پرجنب و جوش و پربار بود و تعداد زیادی بازی و کار گروهی داشت که عمدتا تصویرسازی درس دادن به بچه ها و مشابه سازی وضعیت اونها بود. حتی یک بار مربی شروع کرد آلمانی حرف زدن و ما باید از روی زبان بدن و مثالهاش می فهمیدیم که منظورش چیه!

لیست نکات مهمی که بهشون اشاره شد رو اینجا می نویسم و امیدوارم که برای معلم های دیگه و حتی پدر مادرها مفید باشه. اول کلاس مربی که یه خانم المانی بسیار مشهوری در زمینه آموزش کودکان پناهنده هستن و کارشون همینه که به سرتاسر دنیا سفر می کنن و معلمها رو آموزش می دن (عجب کار هیجان انگیزی) ازمون خواستن چشمهامون رو ببندیم و کلاسهای درس خودمون در کودکی رو تصور کنیم. بعد گفتن حالا چشمهاتون رو باز کنید و هرچی تو ذهنتون هست رو نقاشی کنید. من یه مکعب کوچیک کشیدم با یک عالمه دایره ریز که مثلا کله های بچه ها بود و انگار مکعب از این حجم دایره در حال انفجار بود. بیرون مکعب یه معلم خیلی ریز نقاشی کردم که قیافه ش عصبانی بود و یه خط کش دستش بود….

خب، من دوره جنگ درس خوندم.کلاسها پر از دانش آموز و نیمکت ها چهارنفره بودن. موقع امتحان کیف می ذاشتیم بین مون و یکی باید می رفت پایین که من هیچ وقت زیر نیمکت جا نمی شدم از بس قدبلند بودم. معلمها خشک و جدی بودن و من سال چهارم ابتدایی به خاطر اینکه نوزده شده بودم کتک خوردم (یک ضربه وسط دست) و گرچه پدر مادرم با مدرسه و معلمها برخورد کردن ولی اون خط کش همیشه ته ذهن من باقی موند….بگذریم…

اهم نکاتی که باید در طی کلاس مدیریت بشن در هفت گروه مختلف طبقه بندی می شن که همه به یک اندازه مهم هستن و اولویت و ترتیب خاصی تو لیست کردنشون لحاظ نمی کنم:

اول. زمان بندی
دوم. اعتمادسازی
سوم. تخته سیاه (یا وایت برد یا…)
چهارم. بازخورد
پنجم. دستورالعمل ها
ششم. نحوه صحبت کردن معلم
هفتم. نظارت

اول. زمان بندی. نکته مهم در زمان بندی اینه که وقتی با بجه کار می کنید بهش زمان رو یادآوری کنید. مثلا بگید برای انجام این کار سه دقیقه وقت داری. چون اکثر بچه ها هیچ برآوردی از زمان ندارن این زمان دادن و یادآوری باعث می شه که کم کم به موقع انجام دادن (و مثلا در بزرگسالی خوش قولی در زمان ملاقات و…) در اونها بدون استرس و فشار نهادینه بشه. وقتی زمان تموم شد بهش اعلام کنید و ازش بخواید که کار رو به شما نشون بده. اینطوری اون در برابر کاری که می کنه در مدت زمان مشخص شده احساس مسوولیت می کنه.
وقتی به کل کلاس کاری می دید و اعلام می کنید که پنج دقیقه وقت دارید همیشه ته ذهنتون باشه که ممکنه یکی یا دو نفر زودتر اون کار رو تموم کنن و با حرف زدن یا سر و صدا کردن تمرکز بقیه رو به هم بریزن پس یه کار اضافه ی کوچولو هم برای اینجور مواقع کنار بذارید که بچه ها رو مشغول نگه دارید.  نکته اصلی در زمان بندی اینه که کارها کوتاه باشن، پشت سر هم باشن و در کل مدت آموزش بچه ها رو با انجام کارهای قطاری شکل مشغول نگهدارید. بین کارها وقت اضافه برای هیچ کاری نکردن وجود نداشته باشه. در هر لحظه بدونید باید چه کارک نید که این خودش آماده سازی زیادی نیاز داره. همیشه دو سه تا برنامه، بازی و کار جایگزین و اضافه برای هر کلاس داشته باشید.

دوم. اعتمادسازی. بچه ها بسیار باهوش هستند و به سرعت ارتباط برقرار می کنند ولی اگر متوجه بشن دارید فریبشون می دید به سرعت هم اعتمادشون رو از دست می دن.
برای اعتمادسازی اسمشون رو یاد بگیرید و اونها رو با اسمی که دوست دارن صدا بزنید. کار خوبی که انجام می دن رو تشویق کنید و با مشغول کردنشون به یه کار دیگه و پرت کردن حواسشون مانع از انجام کارهای ناخوشایند بشید. مراقب زبان بدنتون باشید. رابطه چشمی با بچه ها رو همیشه حفظ کنید و حالت بدن رو در وضعیت مثبت قرار بدید.

سوم. تخته سیاه (وایت برد). برای جلب توجه بچه ها همیشه یه تخته سیاه یا وایت برد در گوشه کنار محل آموزش بذارید. نکات مهم و مثالها رو روش بنویسید و بذارید بچه ها در حین تمرین به تخته نگاه کنن که بهشون یادآوری بشه. مثلا اگر سوالی پرسیدن از خودشون بپرسید با توجه به مثال روی تخته نظر خودت چیه؟
تخته رو چند بخش کنید و حتما از رنگ های متفاوت استفاده کنید. کلمات رو کامل بنویسید تا دیکته ی اونها هم یادشون بمونه. از شلوغ کردن تخته و درهم نویسی جدا خودداری کنید.

چهارم. بازخورد. قبل از شروع هر کار جدیدی (تسک: کار؟ وظیفه؟) مطمئن بشید که همه بچه ها مستقیم به شما نگاه می کنن و حواسشون به شماست. مثلا یه شیوه می تونه این باشه که در ابتدای هر قسمت جدید به شکل خاصی دست بزنید. بعد از چندبار بچه ها متوجه می شن که این نوع خاص دست زدن یعنی عزیزم به من نگاه کن (خب من اینجا مشخصا یاد کاپیتان افتادم که تو فیلم اشکها و لبخندها بچه هاش رو با سوت صدا می زد ولی دست زدن فکر کنم بهتر از سوت زدنه و بهتر از تک تک صدا کردن بچه ها)
حتما در هر کلاسی یه سری کار یا بازی مربوط به شنیدن بگنجونید و بچه ها رو تشویق کنید در مورد اون بازی یا تکلیف با هم حرف بزنن. مثلا گروه های دو یا سه نفره تشکیل بدید. بچه ها وقتی با هم حرف می زنن و برای هم توضیح می دن بیشتر درس رو می فهمن. نکته مهم اینکه اجازه بدید بچه ها موقع حرف زدن بین خودشون با زبان اصلی شون حرف بزنن که کل معنا و مطلب رو بفهمن (مثلا بچه های کلاس من می تونن به زبان میانماری حرف بزنن)

پنجم. دستورالعمل ها. دستورالعمل ها رو در جملات کوتاه بیان کنید. بین جملات یک یا دو ثانیه مکث کنید. مطمئن باشید حواسشون جمع شماست. لاینقطع حرف نزنید بچه ها سردرگم می شن. به توضیح دادن بسنده نکنید همیشه بهشون شیوه انجام کار رو نشون بدید. مثالهای عملی بزنید و خودتون انجام بدید که کامل متوجه بشن. هیچ وقت بعد از توضیح نپرسید همه فهمیدن؟ چون معمولا همه می گن بله حتی اگر نفهمیده باشن و وقتی هم همه می گن بله اون یکی نفری که دلش می خواد سوال کنه خجالت می کشه و سوال نخواهد پرسید. به جای پرسیدن این سوال سوالهایی ازشون بپرسید که مفهومی باشه و متوجه بشید مطلب رو کاملا درک کردن.
برای هر مطلبی که بهشون یاد می دید اجازه بدید توی گروه های کم تعداد با هم تمرین کنن و شما نظارت کنید.

ششم. نحوه صحبت کردن معلم. فراموش نکنید سکوت شما بسیار معنادارتر و گویاتر از حرفهای شماست پس پشت سر هم و تند تند حرف نزنید و به بچه ها فرصت حرف زدن بدید. جملات رو تکرار نکنید چون به بچه ها می فهمونه که اگر بار اول حواسشون نبود باز هم فرصت برای دنبال کردن سیر کلاس هست. به جاش از یه همکلاسی دیگه بخواید که برای کل کلاس توضیح بده. با خودتون حرف نزنید. نگید خب حالا می خوایم فلان کار رو بکنیم یا چطوره اول بریم سراغ اون یکی بازی یا بذار ببینم چقدر وقت داریم. زبان شما باید ساده ولی کامل و درست باشه. جمله ها و کلمات رو نخورید و با گرامر نادرست ادا نکنید. لزومی نداره سرعت حرف زدنتون رو کاهش بدید ولی جملات رو کوتاه کنید و بین شون مکث داشته باشید. با صدای یکنواخت حرف نزنید، صدا رو بلند و کوتاه کنید ولی هیچ وقت داد نزنید. از زبان بدن زیاد کمک بگیرید. قول هایی که می دید و دستوراتی رو که وضع می کنید از یاد نبرید.

هفتم. نظارت. بچه ها رو در حین انجام فعالیت های متفاوت چندباره ارزیابی کنید تا نقاط قوت و ضعفشون دستتون بیاد. اونها رو یادداشت کنید و در گذر زمان بازبینی کنید تا برای هر بچه برنامه پیشرفت و آموزش خودش رو داشته باشید. مثلا اگر بدونید علی بیشتر با انجام دادن یاد می گیره تا نگاه کردن ازش بخواید برای نشون دادن مثال به بقیه بیاد باهاتون همکاری کنه و….

برچسب نژادپرستی

 

این روزها در دنیای مجازی برچسب های عجیب و غریب زیاد شده اند. به طرفه العینی سکسیست خطاب می شویم یا جدایی طلب یا نژادپرست یا… مرزهای تعاریف و کلمات جابجا شده اند و چه بسا رفتارهایی که تا دیروز هنجار مثبت یا حتی بی اهمیت تلقی می شده اند، امروز مستوجب تکفیر و نشان تحجر شناخته شوند. البته در جامعه ای که سخن گفتن و اندیشیدن همواره یکی از اصلی ترین خطوط قرمز آن بوده، گذر از نیندیشیدن به پرسشگربودن همواره با کنش ها و واکنش های افراط و تفریطی همراه بوده است ولی ظاهرا به جز حرکت رو به جلو و تکرار سعی و خطا، هنوز راه کوتاه تر و یا احیانا بی دردسرتری برای رسیدن به بلوغ فکری پیشنهاد نشده و ما همچنان باید پیامدهای حرکت های پاندول وار و سرگیجه های ناشی از آن را به جان بخریم. در این میان اما یکی از برچسب ها شایع تر از بقیه است: نژادپرستی. حدود و ثغور نژادپرستی مثل اکثر تعاریف رایج در سالهای اخیر شاید دچار دگردیسی شده و حتی برای من که سالهاست روی این موضوع حساس هستم، گاه واکنش های افراد (بخصوص دردر شبکه های مجازی) گمراه کننده بوده.

ماجرا از اینجا شروع شد که چند وقت پیش در جمعی با استناد به نتایج تحقیق تز دانشگاهی خود اعلام کردم که جامعه ی ایرانی مورد مطالعه ی من بسیار فردگراتر از جامعه ی مالزیایی مورد مطالعه بودند و از جانب هموطنان متهم به نژادپرستی شدم! دوستان اعلام کردند که بخاطر چنین گفته هایی ست که ما ایرانی ها باور و اعتماد به نفس مان کم شده و در عرصه های مختلف دچار ناکامی می شویم و اظهار داشتند که بهتر است سیاه نمایی نکنم! (فردگرایی صفت بد یا سیاهی محسوب می شود؟ نمی دانم)

من در تز فوق لیسانس درباره ی فرهنگ سازمانی تحقیق کردم. فرهنگ سازمانی جامعه ی نمونه ای از ایران را با جامعه ی نمونه ای از مالزی مقایسه کردم و ابعاد پنج گانه ی فرهنگ سازمانی را اندازه گرفتم.

(پنج عامل فرهنگ از دید  Hofsted را در انتهای مطلب آورده ام*)

فرهنگ سازمانی قطعا با فرهنگ به معنای عام متفاوت است و نمی تواند مبنای عمومیت سازی مطلق قرار بگیرد ولی چندان هم از آن جدا نیست. اگر شما بدانید که در فرهنگ سازمانی نمونه ی مورد تحقیق از دویست شرکت متفاوت یافته ها بطور معناداری خبر از حاکمیت فرهنگ مردسالار داده اند، بعید است بتوانید بگویید مردسالاری در آن جامعه اصلا جایی ندارد. اما آیا این موضوع بدین معناست که تک تک افراد آن جامعه یا حتی افراد همان شرکت های مورد مطالعه حتما مردسالار هستند؟ قطعا خیر

یکی از دلایل انجام تحقیقات در رشته ی من بطور مشخص اینست که بتوانیم رفتارها و خصوصیات موارد مورد مطالعه را فرمول سازی کرده، درنهایت به صورت تئوری عرضه کنیم. گرچه این امر در علوم اجتماعی به سختی صورت می پذیرد و به ضرس قاطع نمی توان فرمولهایی مشابه ریاضیات به دست آورد، با تعیین پارامترهای موثر در رفتارها و بررسی واکنش ها می توان تئوری ها و مدل های رفتاری مشخصی با قطعیت بالا ارائه کرد و مسلم ست که چنین کاری در نهایت به طبقه بندی رفتاری و طبقه بندی آدمها منجر می گردد. مثالهای این موارد زیادند. ما تئوری های بسیار گسترده و عمومیت یافته یی درباره ی شیوه های انگیزشی کارکنان، مدیران، شخصیت شناسی و غیره در دست داریم که در بسیاری از موارد پاسخگوی مشکلات درون سازمانی هستند. در واقع یک مشاور با کنار هم قراردادن داده ها و چیدمان مناسب آنها در چهارچوب تئوری مناسب می تواند راهکارهایی برای حل مسائل شرکت بیابد و درد و درمان شرکت را پیدا کند. استفاده از این تئوری های رفتاری و قرار دادن افراد در طبقه های خاص نه تنها نژادپرستی نیست بلکه بخشی از دانش مدیریت منابع انسانی در سازمان است. مثال پررنگ این موضوع را در شرکت های چندملیتی مشاهده کرده ام که بنا بر فرهنگ کارکنان آن کشور مزایا و پاداش و حتی شیوه های تنبیهی کارکنان متفاوت است و این تفاوت ناشی از آگاهی سیاستگذاران منابع انسانی شرکت به تفاوتهای خاص و ترجیحات فرهنگی افراد است. در مثال های کوچکتر می توان به استراتژی های متفاوت رفتاری که مدیر تیم در برابر هر یک از افراد تیم اتخاذ می کند اشاره کرد. فرهنگ، شخصیت، رویکرد و هر کدام از این عوامل افراد را در طبقه بندی های مستقلی قرار می دهد و از آنجا که معمولا ما در شناسایی و ارزیابی های افراد فقط به نوک کوه یخی دسترسی داریم، برآورد آنها از فرد یک موجود پیچیده و حتی بعضا غیرقابل پیش بینی می سازد. طبقه بندی رفتاری و فرهنگی به مدیران کمک می کند رفتار زیردستان خود را راحت تر و دقیق تر پیش بینی کنند و بدانند چه تصمیماتی منجر به افزایش بهره وری و یا احیانا کاهش آن می شوند.

ازین منظر این برچسب ها نه تنها مضر نیستند بلکه بسیار کارآمد و مفید فایده می باشند. نکته ی اصلی اما در این مبحث که می تواند پاشنه ی آشیل مدیران هم تلقی گردد بی توجهی به این نکته است که در علوم اجتماعی و رفتاری هیچ چیز مطلق نیست و تئوری های ارائه شده تنها در “اکثر” مواقع کارسازند و نه در همه ی موارد. بیان اینکه جامعه ی ایران از مردسالاری مزمن رنج می برد تنها بدین معناست که معیارهای تعریف شده در مفهوم مردسالاری در بسیاری از موارد در جامعه ی ایرانی صدق می کنند ولی هرگز بدین معنا نیست که تک تک مردم ایران مردسالار هستند. به همین شکل تعمیم دهید یافته های مطالعاتی مبنی بر میزان بالای خشونت در فلان شهر که مطلقا بدین معنا نیست که صددرصد مردمان آن شهر بیمار هستند بلکه مشخصا اشاره دارد به خصیصه ی رفتاری فرهنگی یک جمع که برآمد رفتارهای اکثریت افراد تشکیل دهنده ی آن جمع است.

در تمامی دنیا مرسوم است مزاح هایی درباره ی شهرهای مشخص شکل می گیرد و حتی خصیصه ی رفتاری خاصی سمبل آن شهر بخصوص و مردمانش می گردد. جدای از افراط ها و تحقیرهای احتمالی که توسط برخی بیمار فکر صورت می گیرد معمولا شهرت این خصایص دلایل تاریخی و فرهنگی خاصی دارند و تنها توصیف کننده ی برداشت دیگران از مم های فرهنگی حاکم بر فضای آن منطقه می باشند و لاغیر (در این معنا کذب بودن این خصایص و یا حتی صدق نمودن آنها هرگز مورد بحث نیست، برداشتی ست که به دلیلی هرچند احیانا ناصواب رایج گشته). اما جدای از این موارد، بیان خصوصیات اگر همراه با تحقیر، توهین و استهزا نباشد و بر پایه علمی صورت گیرد به گمان نگارنده فرسنگ ها از نژادپرستی فاصله دارد و تنها موجبات تفکر بیشتر هر عقل سلیم و ذهن کنجکاو را باعث می گردد و حتی ممکن ست تلنگری باشد برای افراد آگاه که از خود بپرسند چه باید کرد.

Five independent dimensions of national culture differences:

  1. Power distance, that is the extent to which the less powerful members of organizations and institutions (like the family) accept and expect that power is distributed unequally. This represents inequality (more versus less), but defined from below, not from above. It suggests that a society’s level of inequality is endorsed by the followers as much as by the leaders. Power and inequality, of course, are extremely fundamental facts of any society and anybody with some international experience will be aware that ‘all societies are unequal, but some are more unequal than others’.
  2. Individualism on the one side versus its opposite, collectivism, that is the degree to which individuals are inte-grated into groups. On the individualist side we find societies in which the ties between individuals are loose: everyone is expected to look after him/herself and his/her immediate family. On the collectivist side, we find societies in which people from birth onwards are integrated into strong, cohesive in-groups, often extended families (with uncles, aunts and grandparents) which continue protecting them in exchange for unquestioning loyalty. The word ‘collectivism’ in this sense has no political meaning: it refers to the group, not to the state. Again, the issue addressed by this dimension is an extremely fundamental one, regarding all societies in the world.
  3. Masculinity versus its opposite, femininity refers to the distribution of roles between the genders which is another fundamental issue for any society to which a range of solutions are found. The IBM studies revealed that (a) women’s values differ less among societies than men’s values; (b) men’s values from one country to another contain a dimension from very assertive and competitive and maximally different from women’s values on the one side, to modest and caring and similar to women’s values on the other. The assertive pole has been called ‘masculine’ and the modest, caring pole ‘feminine’. The women in feminine countries have the same modest, caring values as the men; in the masculine countries they are somewhat assertive and competitive, but not as much as the men, so that these countries show a gap between men’s values and women’s values.
  4. Uncertainty avoidance deals with a society’s tolerance for uncertainty and ambiguity; it ultimately refers to man’s search for Truth. It indicates to what extent a culture programs its members to feel either uncomfortable or comfortable in unstructured situations. Unstructured situations are novel, unknown, surprising, different from usual. Uncertainty avoiding cultures try to minimize the possibility of such situations by strict laws and rules, safety and security measures, and on the philosophical and religious level by a belief in absolute Truth; ‘there can only be one Truth and we have it’. People in uncertainty avoiding countries are also more emotional, and motivated by inner nervous energy. The opposite type, uncertainty accepting cultures, are more tolerant of opinions different from what they are used to; they try to have as few rules as possible, and on the philosophical and religious level they are relativist and allow many currents to flow side by side. People within these cultures are more phlegmatic and contemplative, and not expected by their environment to express emotions.
  5. Long-term versus short-term orientation: this fifth dimension was found in a study among students in 23 countries around the world, using a questionnaire designed by Chinese scholars It can be said to deal with Virtue regardless of Truth. Values associated with Long Term Orientation are thrift and perseverance; values associated with Short Term Orientation are respect for tradition, fulfilling social obligations, and protecting one’s ‘face’. Both the positively and the negatively rated values of this dimension are found in the teachings of Confucius, the most influential Chinese philosopher who lived around 500 B.C.; however, the dimension also applies to countries without a Confucian heritage.

نکات کلیدیِ زبان بدن

 

با توجه به این پنج نکته کلیدی در زبان بدن، دیگران به شما بیشتر اعتماد خواهند کرد:

الف. چشمان شما می تونن خیلی چیزها رو لو بدن. وقتی با کسی مکالمه می کنید نگاهتون رو به جاهای دیگه معطوف نکنید. سعی کنید تماس چشمی داشته باشید و از نگاه کردن به اطراف (مثلا در خروج یا آدمهای عبوری دیگه) خودداری کنید. با بالا بردن ابروها به هنگام گوش کردن می تونید علاقه خودتون رو نشون بدید.

ب. به جایگاه قرار گرفتن بازوهاتون توجه کنید. اگر دستها یا بازوها رو در پشت قرار بدید حالت پنهان کردن رو القا می کنید. اگر دست به سینه بایستید معمولا نشانه ی اینه که چندان نسبت به ایده های جدید یا طرز تفکر طرف مقابل همراهی ندارید و موافق نیستید (گارد گرفتن). دستها رو آزادانه حرکت بدید و بازوهاتون رو باز نگه دارید.

ج. موقعیت شانه ها بسیار مهم هستند. اگر عادت دارید قوز کنید و خمیده بنشینید یا آرنج ها رو روی ران ها قرار بدید، این شکل بدن وضعیت خمودگی و فرسودگی رو به طرف مقابل القا می کنه. صاف بنشینید و شانه ها رو رو به جلو نگه دارید. اگر در حالت ایستاده هستید پاها رو در جهت بدن فردی که باهاش صبحت می کنید نگه دارید. سمت و سوی پا اگر به سمت بیرون باشه نشانه ی عدم تمایل به ادامه ی بحث و ترک موضع ه. مثل ژست قهرمانها سینه رو جلو بدید و پاها رو در حالت

A

نگه دارید.

د. آینه باشید.

به حرکات بدن فرد مقابل نگاه کنید و اونها رو تکرار کنید. معمولا در مواقع بروز مشکلات یا تناقضات پیشنهاد می شه میمیک صورت فرد رو تقلید کنید تا تنش به حداقل برسه.

و. لبخند زدن رو فراموش نکنید. لبخند زدن به اطرافیان شما این حس رو می ده که همه چیز کنترل شده ست و اعتماد به نفس خودتون رو هم بالا می بره.

 

لینک مطلب اصلی

http://www.entrepreneur.com/article/245046

 

سه نکته درباره‌ی اعتماد به نفس

اعتماد به نفس رو یکی از مهمترین عوامل رسیدن به موفقیت می دونن و با این حال هنوز آدمهای زیادی پیدا می‌شن که یا از اون سمت بوم کمبود اعتماد به نفس قل می‌خورن پایین یا از این ور بوم توهم. اعتماد به نفس سالم هرگز به شما نمی‌گه که بهترین هستید ولی در عین حال که بهتون کمبودها رو یادآوری می کنه، باورهای بهبود رو هم در شما بیدار می کنه. مهمه که نقاط ضعفمون رو بشناسیم و مهمتره که بدونیم راهکارهایی برای بهبود هر ضعفی وجود دارن و مهمترین نکته اینکه اون راهکارها رو پیدا کنیم و اجراشون کنیم. این قسمت آخر سخت ترین و در عین حال تنها کلید داشتن یک اعتماد به نفس سالمه. شما هرچقدر هم به توانمندی ها یا نقاط ضعفتون اگاهی داشته باشید و هرچقدر هم در مورد راه های بهبود مطالعه کنید تا وقتی راهکارها رو اجرا نکنید و ندونید که کدوم راهکار برای شما بهتر جواب می ده، عملا هیچ قدمی برای بهبود اعتماد به نفس برنداشتید. مثل این می مونه که من تصمیم بگیرم تو رشته دومیدانی قهرمان المپیک بشم و صرفا به خوندن کتابهایی در مورد چگونه قهرمان شویم یا چگونه بدویم اکتفا کنم.

راهکارهای زیادی برای افزایش اعتماد به نفس پیشنهاد کردن (ما سر کلاسها حدود شصت راهکار رو توضیح می دیم) ولی برای شروع شما این سه راهکار که از بقیه به نسبت عمومی تر هستند رو تو ذهنتون داشته باشید و اجرا کنید تا بعدی ها رو هم در گذر زمان باهاتون درمیون بذارم.

اول. یکی از راهکارهای افزایش اعتماد به نفس در مواقعی که قراره تصمیمی بگیرید یا کاری رو شروع کنید اینه که خودتون رو در انتهای راه تصور کنید. لذت و شادی رسیدن به هدف رو بچشید و کاملا بدونید قراره به چی برسید.
می گن دو راه محرک برای تغییر وجود داره، احساس درد از وضعیت موجود و امید به وضعیت بهتر. وقتی خودتون رو در انتهای راه تصور می کنید در واقع وضعیت بهتر رو تو ذهنتون تصویرسازی می کنید. اهمیت تصویرسازی در رسیدن به موفقیت بسیار زیاده که به طور جداگانه سر فرصت براتون می نویسم ولی فعلا بدونید که تصویرسازی ذهنی از اونچه که می خواید بهش برسید اگر در مرز خیال پردازی حرکت کنه و نه به توهم منجر بشه نه به ناامیدی بسیار قدرت معجزه آسایی داره.

دوم. یکی از مواردی که زیاد توی مشاوره ها بهش برخورد می کنیم اینه که افراد باور به توانمندی بهبود رو با باور به خوب بودن اشتباه می گیرن. یک فرد با اعتماد به نفس سالم باور داره که مجموعه ای از توانمندی ها و نقاط ضعفه و در کنارش به این هم باور داره که توانمندی بهبود بخشیدن به وضعیت موجود رو داره و در همه حال دنبال راهکارهای مناسب می گرده. باور به اینکه ما با وجود تمام نقطه ضعف هامون برای خودمون و دیگران دوست داشتنی هستیم نباید به خودخواهی و خودبرتربینی منجر بشه. شاید بهتر باشه در گام اول نقاط ضعف و قدرت خودمون رو لیست کنیم و راهکارهای بهبود رو برای هر کدوم در نظر بگیریم. با انجام این کار به نوعی خودآگاهی می رسیم که در مواقع تلخ و شاد به کمک مون می یاد. نه در موفقیت به خودمون می بالیم و نه در شکست ناامید می شیم.
در فرهنگ های مختلف این باور به دوست داشتن رو به اشکال مختلفی ابراز می کنن. فرهنگ غربی که بیشتر روی فردیت تاکید می کنه راهکارهای فردی تر، برون گرایانه تر و شاید به عبارتی جسورانه تری برای ابراز شادی و محبت به خود رو در جامعه جا انداخته تا فرهنگ شرقی که دائم تاکید بر یکدستی با اجتماع و همسان سازی داره. به هر حال در هر فرهنگی که هستیم مهم اینه که بدونیم مهمترین توانایی ما بهبود بخشیدن به توانمندی هاست. ما کامل نیستیم ولی این مشخصا به معنای بد بودن ما نیست همونطور که به معنای قهرمان بودن و برتر بودن ما هم نیست. ما صرفا یک پازل هستیم، تیکه های مفقوده رو بذارید سر جاش…

سوم. گفتن اینکه بعد از شکست سرت رو بالا بگیر و ادامه بده و بلند شو و کوتاه نیا و… خیلی آسونه! هر روز هزار تا جمله مثبت به در و دیوار دنیای حقیقی و مجازی می کوبن که تو می تونی، ادامه بده و… ولی وقتی شکست می خوریم و به نظرمون دنیا تیره و تار می شه تمام این جملات معنای خودشون رو از دست می دن. به طور وضوح حالمون بده، عصبانی می شیم و در اون وضعیت نامتعادل عصبی دلمون می خواد سر به تن گوینده های اینهمه جمله ی قشنگ نباشه… خب، اصل ماجرا هم همینه! اینکه ما اکثرمون تو وضعیت بعد از شکست که عصبانی و خسته و ناامید و غمگین هستیم تکرار این جملات عین نشتر به قلبمون می ره و تقریبا اکثرمون در این حس و حال مشترکیم! نکته مهم اما اینه که بعد از هر شکست به خودمون فرصت ترمیم بدیم. راهکارهای خالی کردن غم و خشم رو به شکل مناسب و معقول پیدا کنیم و زمان مناسب برای دوباره سرپا بلند شدن رو هم پیدا کنیم. بعضی شکست ها زمان بیشتری برای سوگواری می طلبن و بعضی کمتر. راهکارهای برخورد با هر شکستی و نحوه ی سوگواری هم متفاوته. اگر بدونیم که داشتن حس غم و اندوه بعد از شکست تا اندازه ای (و نه به شکل افراطی) قابل قبوله و یاد بگیریم چطور در زمان لازم خودمون رو نوازش کنیم یا از افراد و ابزارهای بیرونی کمک بگیریم بعد از دوره ی سوگواری راحت تر به راهکارهای جدید فکر می کنیم. مهمترین تفاوت آدمهای با اعتماد به نفس با بقیه هم همینجاست که بعد از اتمام سوگواری بلند می شن و به راه رفتن و دویدن و امتحان راه های جدید ادامه می دن.
خوبه که خودمون رو بشناسیم. به خودمون حق بدیم به اندازه و شیوه ی معقول ناراحت یا خشمگین بشیم و یه خط قرمز بکشیم دورمون که وقتی در حالت ناپایدار احساسی هستیم تصمیمی نگیریم یا رفتاری نکنیم که باعث آزار دیگران بشه. ما حق داریم غصه بخوریم ولی اینکه تیر ترکش غصه باید دامن بقیه رو هم بگیره یا نه خودش یه موضوع جداست.

موفقیت هاتون رو تو ذهنتون به تصویر بکشید، باور کنید که مهمترین توانمندی شما توانمندی تغییر و بهبوده و هرگز در سوگواری شکست درجا نزنید… اولین شرط رسیدن، رفتنه!

این ویدئو رو هم ببینید:

پادکست‌هایی برای زنان کارآفرین

 

از من بپرسید این خط های زن و مرد و مناسب مردان و مناسب زنان این روزها خیلی کمرنگتر شده ولی به عنوان زنی که در رده ی مدیریت میانی و مدیریت استراتژیک سازمان کار کردم بهتون می گم که هر یک قدم که می خواید توی سازمان بردارید باید به هزار نکته ی ریز و درشت توجه کنید و کلی نکته ی تاثیرگذار رو برای هر تصمیم در نظر بگیرید. در انتها هم همچنان کسانی پیدا می شن که بخوان شکست یا اشتباهات بزرگ و کوچیک شما رو به جنسیت تون ربط بدن و نه خطای معقول و جایز هر آدمیزاد! اینجور آدمها رو با لبخند نابود کنید. هرچقدر لبخندتون روی صورتتون پهن تر باشه اینا زودتر مضمحل می شن!
🙂

کلا چه زن و چه مرد از حد متوسط روزمره که بخواید بالاتر برید دو تا توصیه رو باید هر روز سه وعده هر وعده بیست و هفت بار روبروی آینه با خودتون تکرار کنید:

کم نیار، مبارزه کن

و

هر روز یک قدم بیشتر

این پادکست ها رو برای زنهای کارآفرین تهیه کردن ولی شنیدنش رو به همه توصیه می کنم حتی اگر در دنیای تجارت نیستید و یک کارمند ساده یید. به نظرم آشنایی با طرز تفکر آدمهایی که جلو می رن و می سازن و تلاش مثبت دارن هیجان انگیزه و بهترین درمان در مواقع ناامیدی محسوب می شه. همیشه به دیگران می گم به جای اینکه نگاه به پایین تر از خودتون بندازید و بگید به به آفرین به خودم، به موفق ها نگاه کنید و از خودتون بپرسید چه چیزی می تونم ازش یاد بگیرم و چطور می تونم موفق تر باشم. همین باور که شما توانایی بهبود و پیشرفت رو دارید خودش کلی اعتماد به نفس و شادی در آدمها ایجاد می کنه. برای ایجاد حس شادی نیازی نیست فکر کنید بهترین هستید، همین که بدونید تو یه جاده قشنگ در حال حرکتید، خودش کلی شادی بخشه. لزومی نداره همه با سرعت یک چیتا حرکت کنن، لاک پشتی هم قبوله…

http://www.inc.com/leonard-kim/the-5-best-podcasts-for-women-entrepreneurs.html?cid=sf01001&sr_share=twitter

پ.ن: انگلیسی یاد بگیرید جان هر کس که دوست دارید، خیلی مهمه… حتی اگر قرار نیست تا آخر عمر از دروازه غار اونطرفتر برید باز هم خواهش می کنم انگلیسی یاد بگیرید.

یک انتخاب، یک راه

تو زندگی همه آدمها لحظات ناامیدی هست. اصلا این روزها غم بیداد می کنه! اینها رو امروز به یکی می گفتم که…

یکی از قوانین خیلی خوب توی خیریه ما برقراری روابط سرپرستی و کارآموزیه. هر فردی وقتی به رده خاصی تو خیریه برسه می تونه چند نفری رو سرپرستی کنه و کارهاشون رو هماهنگ کنه که چطور و چه کارهایی توی خیریه انجام بدن. معمولا این روابط بسیار عمیقتر می شه. ما توی خیریه همدیگه رو خواهر و برادر صدا می کنیم و عملا در بسیاری از موارد روابط به همین سطح خواهرانه می رسه و بسیار نزدیک و عمیق می شه. من هنوز به سطح سرپرستی نرسیدم ولی به خاطر درس مرتبط با مشاوره که خوندم و شغلم معمولا کسانی که کمی راهنمایی شغلی، تحصیلی یا کلا مسیر زندگی نیاز داشته باشن به من معرفی می شن که بهشون مشاوره بدم و براشون برنامه ریزی کنم.

مدتیه زن جوونی رو بهم معرفی کردن. زن همسایه ی منه. اندونزیاییه. انگلیسی رو در حد کلمات اولیه بلده و بسیار ناتوان و بی اعتماد به نفسه. سر کار نمی ره. می گفت همسرم نمی ذاره. حتی تنها از خونه هم بیرون نمی ره. درس زیادی نخونده و بسیار نحیف و زار و نزار به نظر می رسه… بهم گفتن که این زن معشوقه ی مردیه که صاحب یک هتل بزرگه. اونجا کار می کرده و حالا که معشوقه ی مرد شده مرد گفته لازم نیست کار کنی. براش خونه گرفته و بهش کمی پول توجیبی می ده و هفته ای چند بار بهش سر می زنه…

اول که بهم گفتن معشوقه ی یک مرد متاهل شده چندشم شد. عالم و آدم می دونن سفت و سخت ترین خط قرمز زندگی من نفر سوم بودن توی زندگی یک زوجه. از هیچ چیز به اندازه ی مرد هوسباز بیزار نیستم و هرگز زنی رو که آگاهانه وارد زندگی کسی می شه (با هر بهانه و توجیهی) نمی بخشم. برای همین موقعی که به من معرفیش می کردن رفقا با کلی من و من بهم ماجرا رو گفتن که نکنه من قبول نکنم. گفتن که دو ماهه یکی از منتورها سعی کرده بهش نزدیک بشه و بی فایده بوده و می خوان جذبش کنن به خیریه که بتونن کمکش کنن و نذارن تو منجلاب بمونه و… دو روز تمام با خودم کلنجار رفتم. چرا باید به زنی کمک کنم که زندگی یکی رو خراب کرده؟ چی باید به کسی گفت که به خاطر خودش بقیه رو نادیده گرفته؟ در نهایت دوستم حرف خوبی زد. گفت اتفاقا همچین آدمی بیشتر به کمک تو نیاز داره. باید بفهمه چقدر کارش شنیع و غیراخلاقی بوده…

و من قول دادم کمک کنم…سه ماه تمام من به هر ترفندی متوسل شدم تا اعتمادش رو جلب کنم. بسیار کم حرفه و غمگین. اینقدر با صبر و حوصله جلو رفتم که خودم هم تعجب کردم. امروز اما مزد تمام این صبرها داده شد. از خیریه برمی گشتیم که پیشنهاد کردم بریم شام بخوریم. ناهار نخورده بودم و هفت شب بود. قبول کرد و من تا غذا رو بیارن از زندگی خودم براش گفتم. که چقدر عذاب کشیدم و چند بار شکست خوردم و چقدر تنهایی گریه کردم و… چشمهاش هی پرتر شدن و یک دفعه بغضش ترکید و زار زد… تمام غمش رو رها کرد توی بغل من. گفت زیر دست خاله و عمه و… بزرگ شده و پدر و مادرش تو بچگیش مردن و خواهرش معتاده و برادرش مواد فروشه و تو زندان و کسی رو نداره و درسی نخونده و زبان بلد نیست و وقتی رییسش بهش پیشنهاد معشوقه بودن داده گفته که زنش رو داره طلاق می ده و حالا مدتهاست زنش رو طلاق بده و خبری نیست و از خرجی خونه می زنه و برای خواهرش می فرسته و می ترسه اگر به رییسش که حالا دوست پسرشه نه بگه از مالزی بیرونش کنن و نمی خواد برگرده اندونزی و نمی دونه چه کار کنه و دوست پسرش دائم می گه که اون خیلی خنگ و بی عرضه ست و تنهایی از پس زندگی برنمی یاد و….

منم و یه دل پردرد و حرص از دست آدمهای هوسباز و اشکهایی که نمی دونم کجا بریزم و کلی برنامه برای توانمندسازی این زن و…
هنوز هم منفورتر از وارد زندگی کسی شدن برام نیست اما… من اگر شرایط این زن رو داشتم و اینقدر بی اعتماد به نفس بودم و یتیم بودم و بی پول بودم و اینهمه تحقیر شده بودم و… آیا می تونستم درست فکر کنم؟
**

بچه ها تقبل کردن پول کلاس ورزش رفتن این زن رو بدن. من روی اعتماد به نفسش کار می کنم و هنوز از خودم متعجبم که چطور زنی که منفور من بود رو امروز اینقدر خواهرانه در آغوش گرفتم و بهش می گفتم من کنارت هستم، تا تهش… نترس!
کاش زندگی مهربونتر بود…

بیست کلید برای پیشبرد بی‌دردسر کارها

چند روز پیش دوستی از من پرسید جه کنم که بتونم کارهام رو “منظم و مرتب” پیش ببرم؟ اگر شما هم جزو افرادی هستید که برای پیش رفتن و انجام کار نیاز به برنامه دارید و وظیفه گرا هستید توصیه های زیر برای شماست:

 

اول: ساعت خوابتون رو تنظیم کنید. در بازه ی زمانی مشخصی بخوابید و در بازه ی زمانی مشخصی از خواب بیدار شید تا تنظیمات هوشیاری بدنتون در ساعات مختلف روز زیاد نوسان نداشته باشن. اگر یک دفعه دو شب پشت سر هم سه ساعت بخوابید و چهار شب بعدی هم شبی دوازده ساعت بدن تنظیمات خودش رو گم می کنه و بازدهی شما در طی روز کاهش پیدا می کنه.

 

دوم: تا حد امکان صبحانه ی سالم بخورید. میزان قند و کربوهیدرات رو به حداقل برسونید و پروتئین ها رو جایگزین کنید. صبحانه ی سنگین یا چرب  یا بسیار کم و از اون بدتر نخوردن صبحانه به سلولهای مغزی آسیب می رسونه. با خودتون مهربون باشید

 

سوم: حتی اگر شده به مدت ده دقیقه تمرینات کششی انجام بدید. نرمش بین یک ساعت تا چهل و پنج دقیقه بسیار ایده آله ولی اگر امکان نرمش کردن رو ندارید به حرکات ساده ی کششی بسنده کنید

 

چهارم: دوش بگیرید. در روزهای گرم دوش آب سرد یا در روزهای زمستونی دوش آب داغ ممکنه بسیار لذتبخش به نظر برسن ولی تحقیقات نشون می دن دوش آب ولرم از هر دوی اینها بهتر و موثرتره، خواب رو از سرتون می پرونه و هوشیاری تون رو بالاتر می بره. ضمن اینکه به حرکت بهتر خون در رگها کمک می کنه و باعث بهبود راندمان کاری می شه.

 

پنجم: قبل از شروع کار میزان تمام مزاحمت ها رو به حداقل برسونید. نوتیفیکیشن های روی موبایل رو خاموش کنید، دسترسی خودتون رو در حالت حداقلی قرار بدید و سراغ شبکه های اجتماعی نرید.

 

ششم: لیستی از کارهایی که باید انجام بدید رو در انتهای روز آخر هفته (جمعه غروب مثلا) تهیه کنید که بدونید هر روز هفته تقریبا اصلی ترین کارهاتون چی هستند. برنامه ی روز بعد رو شب قبل از خواب توی ذهن مرور کنید تا مغز در حینی که به خواب می رید اون رو مرتب و طبقه بندی کنه. اول هر روز لیست مخصوص اون روز رو با جزییات بنویسید، بهشون به ترتیب اهمیت اولویت بدید و براشون زمان در نظر بگیرید. سه تا چهار اولویت اول هر روز رو مشخص کنید. زمانی که حدس می زنید باید به اون کار اختصاص بدید رو بیست درصد کمتر در جلوی کار یادداشت کنید و سعی کنید به برنامه ی زمان بندی وفادار بمونید.

 

هفتم: اگر مدیر، مسوول یا هماهنگ کننده ی پروژه هستید کارهای ارتباطی و صادر کردن دستورات رو به اول صبح موکول کنید تا دیگران بدونن چه وظایفی رو در طی روز باید انجام بدن. انتظارات و خواسته هاتون رو شفاف و حتی الامکان رودررو بیان کنید تا از درک خواسته هاتون از جانب طرف مقابل مطمئن بشید. ارتباط فردی روابط شما رو هم بهبود می بخشن پس سعی کنید به جای ای میل در مواردی که امکانش هست رودررو صحبت کنید. نکته ی مهم اینه که این دیدارها باید کوتاه، مختصر و بسیار وظیفه گرا باشند وگرنه تبدیل به اتلاف وقت می شن. به زمانبندی هر ملاقات دقت کنید.

 

هشتم: ای میل هایی که از دیروز بعد از ترک کار تا امروز صبح دریافت کردید رو در چند پوشه ی جدا ذخیره کنید. پوشه ی کاری با اولویت بالا، پوشه ی کاری با اولویت متوسط و پوشه ی متفرقه. ای میل های پوشه ی اول رو صبحها، ای میل های پوشه ی دوم رو ظهر بعد از ساعت ناهار و ای میل های متفرقه رو عصرها پاسخ بدید.

 

نهم: اگر امکانش رو دارید از قبل برای حدود دو تا سه ساعت بعد از شروع کار یک خوردنی سالم مثل میوه تازه یا چای در نظر بگیرید.

 

دهم: کارها و پروژه های بزرگ رو به کارهای کوچکتر تقسیم کنید. بعضی کارهای کوچکتر رو می تونید برون سپاری کنید. از انجام دادن چند کار همزمان و پیش بردن چندین پروژه خودداری کنید. تحقیقات نشون می دن موازی کاری یا مالتی تسکینگ نه تنها باعث استرس شما می شه و به جسم و روح و روانتون آسیب می زنه، بلکه روی بهره ی هوشی و میزان سرعت شما در واکنش مناسب نشون دادن در مواقع تصمیمات آنی هم تاثیر می ذاره. در زمان تعیین شده روی فقط یک کار تمرکز کنید و اون رو به سرانجام برسونید. برای این کار قبل از اینکه شروع به انجام کار کنید مطمئن بشید تمام اطلاعات و وسایل موردنیاز رو جمع اوری کردید و در دسترس شما قرار دارن.

 

یازدهم: به خودتون بازه ی زمانی بدید و در اون بازه روی فقط همون کاری که باید تمرکز کنید. معمولا بازه های زمانی موثر حدود بیست دقیقه هستند. سه تا پنج دقیقه استراحت کنید و بعد به سراغ بازه ی زمانی بعدی برید. از به تعویق انداختن کارها خودداری کنید. مغز انسان در لحظات اولیه شاید در برابر انجام اون کار بی میلی نشون بده ولی به محض اینکه روی کار تمرکز کنید اون بی میلی اولیه از بین می ره. اگر امکانش رو دارید در این چند دقیقه ی استراحت حرکات کششی انجام بدید تا عضلاتتون دچار کوفتگی ناشی از کار زیاد نشن.

 

دوازدهم: قبل از اینکه برای ناهار از پشت میز بلند شید یه ارزیابی سریع از کارهایی که انجام دادید بکنید و ببینید چقدر از برنامه ای که ریختید رو انجام دادید و چقدرش مونده. اگر برنامه ی بعدازظهر نیاز به بازبینی داره نکات مربوط رو یادداشت کنید

 

سیزدهم: گرچه زمانبندی و برنامه ریزی برای انجام کارها بسیار مهم هستن، باید بدونید که تا چه حدی می تونید انعطاف پذیر باشید. بدونید در مواقع اتفاقات پیش بینی نشده کدوم کار رو چقدر و تا کی می تونید عقب بندازید و اولین فرصتی که برای جبران عقب ماندگی خواهید داشت چه زمانیه. به عبارتی پلن بی داشته باشید.

 

چهاردهم: برای بعضی از ادمها هیچ چیز به اندازه ی مهلت پایان پروژه استرس زا نیست. مهلت ها رو کمی جلوتر از موعد تحویل به مشتری بیرونی در نظر بگیرید و سعی کنید در عین دقت کیفیت رو فدا نکنید تا مجبور به دوباره کاری نشید.

 

پانزدهم: برای اینکه تشویق بشید یکی دو تا از دستاوردهای مهم پروژه رو برای خودتون جایی که جلوی چشمتون باشه بنویسید و هر روز مرور کنید. با این کار دستاوردها در ذهنتون تصویرسازی می شن و دستیابی بهشون آسونتر به نظر می رسه. در انتهای هر روز هم می تونید درصد انجام پروژه رو جلوی اون اهداف یادداشت کنید تا میزان پیشرفتتون در ذهن تون به صورت تصویری ذخیره بشه. این تصویر ذهنی به پیشبرد پروژه بسیار کمک خواهد کرد.

 

شانزدهم: معمولا میز کار آشفته مانع تمرکز بهتر می شه. میز کارتون رو از وسایل بی ربط خالی کنید. بهترین کار اینه که وسایل مربوط به پروژه ی جاری رو روی میز بذارید و بقیه وسایل رو در پوشه ها یا طبقات زیر یا کنار میز جا بدید.

 

هفدهم: آدمها با هم بسیار متفاوت هستند. خودتون رو بشناسید و بدونید پربازده ترین زمان کاری شما در چه محدوده یی قرار داره و کارهای مهم که نیاز به دقت و کیفیت دارن رو در اون زمان انجام بدید.

 

هجدهم: اگر کار تکراری انجام می دید که گامهای مشخصی داره، یه چک لیست تهیه کنید و از روی اون پیش برید تا کاری رو از قلم نندازید.

 

نوزدهم: اگر انجام کاری زیر دو دقیقه طول می کشه همون موقع انجامش بدید. نظم های کوچیک گاهی معجزه می کنن.

 

بیستم: یاد بگیرید به شیوه ی محترمانه “نه” بگید. اگر بدونید چطور می شه توقعات دیگران رو محترمانه و بدون دلخوری مدیریت کرد گام بزرگی در پیشبرد کارها و روابط تون برداشتید. غرض از “نه” گفتن رنجوندن دیگران نیست بلکه مدیریت انتظارات اونهاست، کسی هم دوست نداره “نه” بشنوه پس شیوه ی خودتون رو برای مدیریت روابط تون پیدا کنید. این شیوه شامل دو بخش می شه؛ احترام به خود و احترام به دیگران. هر دو رو مد نظر قرار بدید. نه گفتن به منزله به احترام به خود و خواسته ها و ترجیحات شخصی شماست ولی نحوه ی این نه گفتن توانمندی شما و هوش اجتماعی تون رو در برخورد با دیگران نشون می ده. مهارت استفاده از این شمشیر دولبه رو پیدا کنید.

 

 

تاکید دوباره اینکه این پیشنهادات برای افراد وظیفه گرا و با ذهنیتی برنامه خواه و داوری کننده تدوین شدن. اگر رابطه گرا و ملاحظه کننده هستید شیوه های پیشبرد کارها قطعا متفاوت خواهد بود.

داوری کننده و ملاحظه کننده از تیپ های شخصیتی مایربریگز هستند، از لینک زیر بیشتر درباره شون بخونید:

http://www.migna.ir/vdcdkk0x.yt0jo6a22y.html

 

 

بعضی از منابع:

http://www.entrepreneur.com/article/242359

http://www.canadianliving.com/life/work/10_simple_ways_to_get_organized_at_work.php

http://people.rice.edu/uploadedFiles/People/TEAMS/Getting%20Organized%20at%20Work.pdf

http://www.careerealism.com/be-more-organized-work/

http://quickbase.intuit.com/blog/2013/08/14/5-ways-to-get-organized-at-work/

http://www.wikihow.com/Get-Organized-and-Concentrate-on-Your-Work

۲۷ Great Tips to Keep Your Life Organized

من یک مشاورم

بارها در برابر جمله ی “من مشاور مدیریت هستم” با واکنش تدافعی افراد روبرو شدم: همممم، یعنی پول می گیری که به بقیه بگی چه کار کنن؟ یعنی حرف مفت می زنی ولی مفت حرف نمی زنی؟ یعنی… نهایتا واکنش متعادل این بوده که با چهره یی مملو از سوءظن از من می پرسن: یعنی دقیقا چه کار می کنی؟ بازخوردهای اولیه تا مدتها من رو گیج و ناامید می کرد تا اینکه یاد گرفتم در برابر چنین سوالاتی با خنده یی کوتاه بگم دقیقا همینطوره! به نکته ی خوبی اشاره کردی! می دونی…

هنوز هم بسیاری از آدمها در برابر مشاورها جبهه می گیرن شاید چون شما بعد از یک جلسه ی مشاوره فقط ایده ها و راهکارهایی توی ذهن تون دارید که بعضا هیچ تضمینی هم برای موفقیت شون نیست و در نهایت هیچ دستاورد فیزیکی ملموسی هم جلوی چشمتون نمی بینید. اکثر ما حاضریم پولهای زیادی بابت محصولات مختلف مثل لباس یا ماشین و…بپردازیم ولی خیلی وقتها در برابر مشاوران سازمانی، روانشناسها و وکلا از پرداخت حق مشاوره طفره می ریم چون واقعا نمی دونیم جطور باید ارزش سروریس ارائه شده رو اندازه گرفت. دوستی داشتم که می گفت من هربار با تو حرف می زنم سوالاتی که دارم بیشتر می شه اما حداقلش اینه که می دونم سوالاتم رو در چه جهت و با چه هدفی بپرسم! خوشبختانه با هرچه تخصصی تر شدن رشته های مختلف اهمیت سواد و تخصص (ترکیب دانش و تجربه) این روزها پررنگ تر شده و قدر مشاورها هم بیشتر دونسته می شه.

اما….

معمولا مشاورها مجبورن زیاد بدونن! دلیلش اینه که باید یاد بگیری به مسائل همه جانبه نگاه کنی. تا وقتی از اقتصاد و منابع انسانی و استراتژی و آی تی حداقلی از درک و اطلاعات رو نداشته باشی نمی تونی و نباید مشاوره بدی. شاید هم این تفکر که مشاور یه اقیانوسه با عمق سواد یه بند انگشت از همینجا ناشی می شه که ما مجبوریم حداقلی از دانش رو در اکثر زمینه ها کسب کنیم. اعتراف می کنم کار آسونی نیست و اتفاقا کلی پیامد منفی هم داره که شاید بعدا توی یک نوشته ی جدا بهش اشاره کنم. اما راستش رو بخواید مشاوریک ه سوادش در همون سطح و اندازه ی اقیانوس کم عمق باقی بمونه نهایتا می تونه به اندازه ی محدودی موفق باشه و توان انجام کارهای بزرگ رو نخواهد داشت (کارهای بزرگ منظورم پرژه های بزرگ نیست، تاثیرات مثبت و پایدار در افراد و سازمان مد نظرم ه…. بله، با پارتی بازی هم آشنام… ) به نظرم سرمایه ی اصلی یک مشاور توانمندی اون در ایجاد اعتماد آدمها به خودش و کارش ه و لاغیر. برای ایجاد اعتماد باید بدونید چطور از سواد و تجربه تون (هرچند ناچیز) به نحو احسن استفاده کنید. مشاورها برای پیشرفت شغلی شون باید در بکارگیری “ابزار” افراد توانمندی باشن؛ ابزارهایی شامل اطلاعات، تئوری ها و تکنولوژِ های روز… با استفاده ی هوشمندانه از این ابزار یک مشاور به شما کمک می کنه سوالات بهتر و موثرتری از خودتون بپرسید و در نهایت مناسب ترین (نه لزوما بهترین) تصمیم رو درباره ی کار و زندگی تون بگیرید.

از جمله انتقاداتی که به مشاورها می شه اینه که فقط حرف می زنن! خب طبیعیه که حرف زدن یکی از ابزارهای انتقال اطلاعات و دانش به مشتری های ماست ولی ما “فقط” حرف نمی زنیم. ما با حرف زدنمون بهتون کمک می کنیم “بهتر” فکر کنید. مشاورها معمولا در سازمان (یا حتی زندگی شخصی شما) تصمیم گیرنده ی اصلی نیستند. ما مثل بولدزری هستیم که جاده ی سنگلاخ فکر کردن رو براتون کمی هموار می کنیم. اگر زمین خورده باشید دستتون رو می گیریم و حتی ممکنه کمک کنیم خاک شلوارتون رو بتکونید. مشاورها چون تئوری ها و ایده آل ها رو می دونن و با ابزارهای اجرایی سازی آشنا هستند، کمکتون می کنن تو مرداب دست و پا نزنید.

 

مشاوره های سازمانی امروزه روز مثل اکثر مشاغل دیگه بیشتر و بیشتر به سمت تخصصی شدن پیش می رن. گرچه هنوز هم می بینیم افرادی رو که پشت کارت ویزیت شون از ختنه اطفال گرفته تا آب حوض کشی رو جزو تخصص هاشون اعلام می کنن ولی خوشبختانه تعداد این افراد روزبه روز کمتر می شه و مشاورهای حرفه یی یک تخصص اصلی دارن که معمولا توی اون حیطه و حواشی مرتبط باهاش کار می کنن. من هم مثل مشاورهای دیگه شاید بتونم کمی از جنبه های متفاوت تجارت رو درک کنم ولی مشخصا کارم رو تو حیطه ی منابع انسانی و توانمندسازی فردی قرار داده م و سعی می کنم در این سه حیطه فعالیت کنم:

  • شناسایی استعدادها: سوال خیلی مهمی که اکثر آدمها توی ذهنشون دارن اینه که “من به چه دردی می خورم؟” آدمها دوست دارن بدونن چه استعدادهایی دارن، نقاط قوت و ضعف شون چیه و به تعریف روشنی از خودشون و هویت شون برسن. دونستن این موارد کمک بسزایی به پیشرفت و افزایش انگیزه های شغلی و فردی می کنه. گرچه هرگز جواب قطعی و راهکار تدوین شده یی برای این سوالات وجود نداره، با استفاده از بحث ها و تئوری های مرتبط تا حد زیادی می شه از سردرگمی و پیچیدگی این موضوع کم کرد. در مقام یک مشاور با ایفای نقش یک مشاهده گر و ارزیاب به افراد کمک میک نم متوجه بشن در چه زمینه هایی استعداد بیشتری دارن و چطور می تونن روی استعدادهاشون سرمایه گذاری کنن.
  • توانمندسازی: تا حالا موجود زنده یی رو ندیدم که خواهان کمال نباشه. هر گیاه، حیوون و انسانی به شیوه ی خودش سعی داره به اون غایت و کمال تعریف شده در ذهنش برسه و چه بسا هزینه های گزافی رو هم بپردازه. وقتی افراد به استعدادها و توانمندی هاشون آگاه بشن کم خطرتر و امیدوارانه تر می تونن روی پرورش نقاط مثبت سرمایه گذاری کنن و حتی از خطرات ناشی از نقاط ضعفشون هم دوری کنن. بخشی از برنامه های آموزشی من در راستای توانمندسازی آدمهاست. بهشون کمک می کنم برای شغل و زندگیشون برنامه ریزی کنن، توانمندی هاشون رو بهبود ببخشن و نقاط ضعف شون رو کمرنگ کنن.
  • ارائه: نکته ی اصلی اینه که شما هرچقدر هم توانمند، کوشا، کاردان، باسواد، مستعد و باهوش باشید تا وقتی برای صاحب کار، رییس، دوست و فامیل مسجل نشه که توانمند هستید و تا وقتی به اصطلاح نتونید اونجه که هستید یا دارید رو به بهترین نحو عرضه کنید، ارزش افزوده ی چندانی نصیب شما نخواهد شد. وقتی حرف از فروش می زنیم، معمولا کالاها به ذهن متبادر می شن ولی اگر کمی دقت کنیم متوجه می شیم که ما هر روز در حال فروش ایده ها، رفتار و مسکل و از همه مهمتر خودمون هستیم. در ازای فروش این مهارتها اعتماد و مقبولیت به دست می یاریم و نیاز “پذیرفته شدن” و “ارزشمند بودن” در ما ارضا می شه. بخشی از آموزشهای من برمی گرده به این موضوع که “چطور مهارتهای خودتون رو بفروشید” و یا “برند شخصی”

 

هر سلام سرآغاز یک دلبستگی‌ست*

نوشتن یکی از ابزارهای مورد علاقه ی من برای ایجاد ارتباط با دنیای بیرونه و خیلی وقته که فکر نوشتن به صورت رسمی و جدی من رو رها نمی کنه. واقعیت اینه که مدتهاست می نویسم. از روزی که الفبا یاد گرفتم و شاید حتی قبل از اون کلمات در ذهن من همواره در کار رقص و جادوگری‌ن. از روزهای مدرسه که انشاهام رو به تقلید از پدرم پر از کلمات سخت و نامانوسی می کردم که معنی هیچ کدوم رو نمی دونستم و مثلا زیر نامه هام می نوشتم “با اعتذار از تصدیع” تا این روزها که بین زبان ها سرگردونم و راه رفتن خودم رو هم دارم از یاد می برم، نوشتن برای من حکم خمیر بازی رو داشته. بازی با کلمات در نهایت برای من به نوعی اعمال قدرت و چیرگی بر معناهاست و در این مسیر بارها و بارها مغلوب شدم! می تونم ساعتها مسحور یک صفحه ی ادبی بشم، روزها در فضای تخیلی یک داستان زندگی کنم و بعضی لحظه ها یا تصویرهای ناب ساخته شده با کلمات رو تا ابد تو گوشه ی ذهنم گردگیری کنم یا عاشقانه بپرستمشون.

با اینحال ادبیات هرگز برای من جدی تر از یک معشوقه ی فرازمینی نبوده و به عنوان یک شغل بهش نگاه نکردم. نه توانمندی آنچنانی برای نویسنده شدن دارم و نه اشتیاقی چنان سوزان برای دود چراغ خوردن. توشه ی من از ادبیات همین بس که بخونم و لذت ببرم و عرش رو به فرش بکشم حین عشقبازی با جادوی داستانها. اما اون چیزی که این روزها ذهن من رو مشغول کرده، به خدمت گرفتن کلمات و استفاده از این ابزار معجزه گر برای ارتباط سازی و گفتگو با دنیای اطرافه. نوشتن رسمی به این شکل که برداشت شخصی خودم از علوم مدیریت، تئوری ها و یا مشکلات پیاده سازی این علم در سازمانها و یا حتی گاهی فراتر، صرفا اتفاقات روزمره رو در دنیای مجازی منتشر کنم وسوسه‌ی جدید این روزهای ذهن بازیگوش منه. البته مدتی می شه که به دلیل مشغله های فراوون دنیای واقعی کمرنگ تر شدم و جدی نمی نویسم ولی حالا این وبسایت که هدیه ی دوست خوبم ” امید محمدی”ه شاید بهانه یی باشه برای یک شروع یا منظم و مدون کردن کارهایی که انجام می دم. بسیاری از مطالبی که تدریس می کنم برای سازمانهای خاصی طراحی می شن و مجاز به انتشارشون توی وبسایت شخصیم نیستم ولی مطالبی که اینجا می ذارم رو با تغییر و بهسازی اسلایدها و نوت های توضیحی منتشر خواهم کرد که برای همه قابل استفاده باشه. ناگفته پیداست که مطالب تدریس شده به زبان انگلیسی هستند و چون ترجمه هم برای من که حرفه یی نیستم کار وقت گیری خواهد بود روند به روزسازی و مطلب نویسی رو کند خواهد کرد. سعی می کنم ترجمه ی بعضی مقاله های جالب رو هم در برنامه کاریم قرار بدم و چون تمام پروسه ی یادگیری و تدریس و کار من در حیطه ی مدیریت به زبان انگلیسی بوده و هست، ممکنه معادل مصطلح و مناسب برای اون کلمه رو نتونم پیدا کنم که پیشاپیش از کمک و نظر دوستان استقبال می کنم. چند نکته به نظرم می رسه که در اول کار باید بهشون اشاره کنم:

اول اینکه معتقدم تغییرات بنیادین با تغییر در لایه های زیرین باورهای فردی شروع می شن و در جوامع این قشر متوسطه ه که بار اصلی پیشبرد فرهنگ رو به دوش می کشه. هرچقدر فضا برای بحث و تبادل نظر بیشتر و بازتر باشه رشد مردم عادی متعادل تر و سالم تر خواهد بود. با این حساب ترجیح می دم سطح نوشتار و مباحث رو در حد بسیار معمولی و همه فهم نگه دارم پس مخاطب اصلی من مردم عادی خواهند بود و نه صرفا مدیران. اگر تئوری یا مبحث جذاب مدیریتی هم به نظرم برسه مطرح خواهم کرد ولی ترجیح شخصی من مطرح کردن مطالبیه که اولا با قصد ایجاد سوال در ذهن افراد به مباحث بسیار بنیادین ابتدایی تفکر و آگاهی رسانی می پردازن و ثانیا مخاطب عام دارن. در واقع خیلی خوشحال خواهم شد اگر بدونم افراد جوان و کم تجربه این نوشته ها رو دنبال می کنن.

دوم مطالبی که می نویسم قسمت اعظمشون حاوی نظرات شخصی نگارنده و برداشت من از دنیا و مافیهاست و اگر از کسی نقل قول کنم حتی الامکان منبع و مرجع رو ذکر خواهم کرد. مشخصه که نظرات من هم وحی منزل نیستن، ممکنه نارسا، بی معنا و یا نادرست باشن. از نقدهای سازنده و بدور از تحقیر و تخریب استقبال می کنم.

سوم با توجه به حوصله ی مخاطب سعی می کنم اکثر مطالب رو به صورت کوتاه و یا حتی دنباله دار منتشر کرده، عامدانه از بحث های طولانی پرهیز کنم. نهایتا تلاشم بر این خواهد بود اکثر مطالب از سیصد کلمه تجاوز نکنن. نیازی به تاکید نیست که اگر مطلبی ارزش بازنشر و همرسانی داشت، حتی بدون ذکر منبع هم مختارید نقل قول کنید. هدف گفتن و شنیدنه و لاغیر

چهارم این نوشتن ها به من کمک خواهند کرد افکارم رو منظم کنم و باورهام رو محک بزنم. تا کجا پیش خواهم رفت، نمی دونم!

و در انتها… قرار نیست اینجا هر روز مطلب جدیدی بنویسم ولی تمام تلاشم رو می کنم که ماهی حداقل یک نوشته ی مفید توی یادداشت ها قرار بدم. اگر مشترک بشید لینک مطلب براتون ارسال خواهد شد.

  • عنوان نوشته از نادر ابراهیمی