برای مامان عکس گل و گیاه های توی ایوون نقلیم رو فرستادم میگم
ببین چه قشنگن
میگه عجب گل عجیب غریب و خوشگلی داده، گلهاش شبیه برگ هستن که!
میگم مامان این قرمزه “بِگونیا”ست، گل نیست که، گیاهه خودش به تنهایی… چون رطوبت و سایه دوست داره قایمش کردم زیر برگهای بقیه گیاهها…. بعد یه مکث یهو میگه: “عین زنهای قدیم… راستی این دختره که با….”
فکر میکنم: زنهای قدیم تو سایه بودن رو دوست داشتن لابد… به سر و صورت آفتابسوخته خودم نگاهی میندازم با خودم میگم قدیم خشکسالی نبود که، برگ و بار اینقدر زیاد بود از زیر سایه وقت نمیکردی دربیای اصلا… نهایت تو اون رطوبت، زیر اون همه سایه لپهات گل مینداختن، وقت برای چیز دیگه نبود کلا!
** بگونیاها دوست ندارن آب بپاشی روشون، باید یه بشقاب پر آب کنی بذاری زیر گلدون، خاک آب رو به قدر احتیاج بکشه به جونش….