پیچیدگی مقوله ی احساسات آدمی و نحوه کنترل اونها روز به روز برای من جذاب تر می شه. اخیرا کتابی سفارش دادم در همین باره و بی صبرانه منتظرم دریافتش کنم و اینجا بنویسم مطالبی که برام جالب تر هستند. نحوه مدیریت احساسات دیگران حداقل دو ساله که به شکل بسیار پررنگ تری در قالب هیات اجرایی و کمیته های مختلف کلاب های متفاوت برای من رنگ و بوی جدی تری گرفته. می بینم که چطور آدمها با خودخواهی های باورنکردنی خودشون رو در هر چیزی محق می دونن و خیلی ها حاضر نیستند به طرف دیگه ی قضیه هم نگاهی بندازن. کج خلقی های باورنکردنی و کودکانه ای در رفتارها می بینم که شگفت زده و در عین حال ناامید می شم و… اوایل می گفتم خب من که مادر کسی نیستم بهش رفتار کردن یاد بدم یا اینکه من که توان تغییر آدمها رو ندارم یا نهایتا گزینه ی دوری گزیدن رو انتخاب می کردم ولی واقعا این استراتژی ها در دراز مدت جوابگو نیستند و برای رهبری و مدیریت باید فکر دیگه ای کرد.
یکی از چیزهایی که به نظرم رسید این بود که شیوه های تاثیرگذاری بر دیگران رو جدی بگیرم (این عبارت مدیریتی این کار هست که اصطلاحا رنگ و لعابش دادیم و قشنگ و مدرنش کردیم) و یا به عبارت عامیانه آدمها رو به راهی که خودم می خوام بکشونم بدون اینکه بدشون بیاد و مقاومت کنن یا حتی بعضی وقتها خودشون متوجه بشن که من ایده م رو بهشون القا کردم یا حرفی که می زنن همون حرف منه. در نگاه اول خیلی دیکتاتوری و نفرت انگیز بود برای من این کار! کشوندن آدمها به جایی که “من” می خوام و وادار کردنشون به اینکه کاری که “من” می گم رو انجام بدن چه فرقی با بردگی داره؟ حالا مستقیم یا غیرمستقیم… ولی بعد فکر کردم اصلا کل دنیا رو این پایه ی “فروش” بنا شده، فروش عقیده ی خودت به دیگران و اونها رو به راه خودت کشوندن. هرچقدر قویتر و بانفوذتر باشی آدمهای بیشتری دلشون می خواد به حرفت گوش بدن فارغ از اینکه چی می گی حتی!
برخلاف اونچه که به ما یاد دادن دیکتاتور بودن بسیار زشت و نفرت انگیزه، تحقیقات نشون دادن آدمهای خودشیفته و خودخواه در عمل به موفقیت های بیشتری در زندگی می رسن و زندگی دلخواه تری دارن.
(توضیح اینکه خودخواهی وقتی شکل افراطی می گیره به حالت ناپسند مطرح می شه وگرنه تمام ما رگه هایی از خودخواهی رو به طور طبیعی در خودمون داریم و امکان نداره بگیم کسی اصلا خودخواه نیست. اینجا وقتی از خودخواهی حرف می زنم، جنبه ی مثبت حفظ و حمایت کردن از خود و خویشتن (روح و روان) مطرحه نه لزوما آزار دادن دیگران و نابود کردن حق و حقوق اونها.)
به شخصه، برای من که متاسفانه از طرف دیگر بوم یعنی دیگرخواهی افتادم، خودخواه شدن بسیار سخته. به دلایل متعدد از جمله تاوان های وحشتناکی که بخاطر این خصیصه ی ویرانگر پرداختم مدتیه تصمیم گرفتم خودخواهانه تر عمل کنم و در هر کاری اول ببینم نفع کار برای من چیه و از هر موضوعی چه سودی می تونم ببرم. اعتراف می کنم این کار از کار کردن در معدن هم سخت تره. یعنی شما در هر لحظه ای که تصمیم می گیرید، دایم باید ارزشهای نهادینه شده ی چهل ساله رو پس بزنید و علاوه بر اینکه به شیوه جدید تصمیم می گیرید، فکر و عمل می کنید با حس گناه هم کنار بیایید.
علی ایحال، این یک ماه اخیر که اینطور عمل کردم (سعی کردم تاتی تاتی کنم البته) نتایج اینها بودن
کمتر در درون خودم غر می زنم چون توقعم از بقیه کمتر شده. با خودم می گم خب اونها هم بر اقتضای منافع خودشون عمل می کنن پس جای گله ای نیست
تا حدی دایره نفوذم رو گسترش دادم و یکی دو بار این عبارت مناسب رهبری گروه و تاثیرگذار رو از عملکردم بازخورد گرفتم
کمتر به خودم سخت می گیرم، با خودم مهربون تر شدم
در این راه خوندن مطالب مختلف بسیار به تغییر روحیه من کمک کرد. یکی هم نگاه کردن به سخنرانی خانم برت در تد که من رو به فکر فرو برد و همچنان دلم می خواد چند بار دیگه نگاهش کنم و مطالبش رو با دقت دنبال کنم.
حالا ته هر بار خوندن این مطالب می گم کاش روانشناسی خونده بودم و این مطالب رو حرفه ای دنبال می کردم ولی باز به یاد دوره ی تغییر ذهن پروفسور باربارا اوکلی* می افتم و با خودم می گم اگر این راه رو نیومده بودم الان درک متفاوتی از قضایا داشتم پس بهتره که شکرگزار باشم…
اسم کتابی که سفارش دادم و منتظرش هستم اینه
How Emotions Are Made: The Secret Life of the Brain
Barrett Ph.D, Prof. Lisa Feldman
***********************************
دوره فوق العاده عالی تغییر ذهن پروفسور اوکلی رو از توی کورسرا می تونید پیدا کنید.
Mindshift
https://www.coursera.org/learn/mindshift/home/welcome