این روزها کتاب دیگردوستی موثر نوشته ی پیتر سنگه رو می خونم و بیشتر از هر زمان دیگه ای درک می کنم چرا تعداد خیرین و افراد دیگردوست و بخشنده در دنیا اینقدر کمه
تعریف کتاب رو چندجا خونده بودم و دیدن اسم مصطفی ملکیان روی جلد که مقدمه ای بر کتاب نوشتن بیشتر ترغیب شدم که کتاب رو بخرم
به عنوان کسی که خودم رو یک دیگردوست فوق العاده می دونستم و سالها با خیریه های مختلف کارهای خوبی انجام دادم، مشتاق بودم بدونم چطور آدمهای بیشتری رو می تونم متقاعد کنم در کنار پرداختن به شیوه ی زندگی معمول اولویتی هم برای رسیدگی به دیگران و توجه به برآوردن نیازهای اونها قائل بشن.
مقدمه ی مصطفی ملکیان همونطور که انتظار داشتم جالب بود و با هیجان به خوندن خود کتاب پرداختم.
همون چند صفحه اول اما کلی سوال برام پیش اومد و ناخودآگاه در برابر نظرات از دید من افراطی نویسنده گارد گرفتم. حتی قبل از اینکه برم سراغ کمک کردن به کسی، ایده ی کمک کردن به صورت موثر برای من جذابه و واقعا مهمه بدونم کسی موثر رو چی تعریف می کنه.
از دید نویسنده اگر یک نفر زندگی دو کیلومتر زیر خط فقر داشت و کسی پنج کیلومتر زیر خط فقر بود وظیفه داریم اول اونی که بیشتر زیر خط فقر هست رو نجات بدیم که زنده بمونه. این یعنی کمک موثر، یعنی من تا جایی که می تونم تعداد آدمهای بیشتری رو زنده نگه دارم. آیا این نظر به دیدگاه های چپ که برابری برای همه در هر صورتی رو از واجبات می دونند نزدیک نیست؟ همه با هم برابر و همه با فقیر!