الجزیره گزارش داده بود از حرکت جدیدی در متروهای مادرید که نشانه هایی بر در و دیوار مترو زدن و به مردها یادآوری کردن که اینقدر “گشاد” نشینید!
یعنی خلاصه این معضل “گشاد” نشستن که از همون اول چند سالگی ما رو کردن تو گونی و هی تذکر دادن موقع نشستن و پاشدن پاهات رو جمع کن و بعد توی تاکسی و اتوبوس دیدیم که بقیه! نه تنها پاهاشون جمع نشد که با دیدن ما بازتر هم شد جهانیه و همه جای دنیا زنها هی یاد می گیرن که جمع بشینن و “زشته” و “بی حیا” و “مودب باش، درست بشین” نه فقط مام میهن و در مقابل مردها یاد می گیرن که به صرف داشتن یک زائده حق دارن راحت تر نشست و برخاست کنن(قابل توجه اینها که می گن مردهای ایرانی واه واه…)
خب این البته مساله مهمی نبود، قبلا شخص شخیص خودم به این کشف نائل اومده بودم ولی بقیه خبر جالب تر بود! بقیه خبر گفته بود که تو کره جنوبی برای مقابله با این مشکل یک پسر نوجوان برچسب هایی طراحی کرده که جلوی پای مسافرها (جلوی صندلی) می چسبونن و این استیکرها دقیقا شبیه جای پاست، دو تا جای پای به هم چسبیده. به این معنی که پاهاتون رو اینجا بذارید و با این روش مردم تشویق می شن که پاها رو روی اون برچسب ها بذارن و “گشاد” نشینن (طبیعتا مرد و زن هم نداره، همه مسافرها در برابر این قانون یکی هستند)
نکته ای که توجه من رو جلب کرد این بود که اینجا هم مثل اکثر شیوه های دیگه ی شرقی کسی نمیاد مستقیم به شما بگه چه کار کنید بلکه فضا برای شما به گونه ای فراهم می شه که ناخودآگاه از قوانین پیروی می کنید. در واقع در اکثر روشهای آموزشی، اصل مطلب یا نکته ای که باید یاد بگیرید در دل یک تمرین یا داستان یا انجام کار نهفته ست و نه در دل کلمات و جملات. کتابها و دستورالعمل ها صرفا برای شفاف سازی عملکردها در فضای فراهم شده تهیه می شن و اصل انتقال مفاهیم و خصوصا فرهنگ سازی همچنان از کانالهای سینه به سینه و منتورشیپ دنبال می شه.
در مدارس و مکان های عمومی، وظیفه معلم و بقیه کارکنان این نیست که به شما نکات رو آموزش بدن بلکه فضایی فراهم می کنن تا مفاهیم اصلی مثل احترام به قوانین، کار تیمی و اولویت دادن به سالمندان و بقیه اصول و باورها طی انجام تمرین های مداوم و حتی گاهی طاقت فرسا در فرد (چه کودک و چه بزرگسال) درونی بشه و شما بعد از مدتی از بس در اون فضای یکپارچه قرار گرفتید ناخودآگاه اون شیوه ها رو دنبال می کنید. در این شیوه تغییرات اینقدر آرام آرام در فرد نهادینه می شن که در اکثر مواقع حتی خود فرد هم متوجه این تغییرات نمی شه و شاید بعد از مواجه شدن با ناظر بیرونی پی ببره که چقدر رفتار و گفتارش تغییر کرده.
این شیوه رو مقایسه می کنم با شیوه های آموزشی خودمون که چقدر بر مبنای حرف بود و نه عمل. که چقدر چیزهایی که توی کتابها خوندیم با واقعیت جامعه فرق داشت و چقدر این موضوع باعث شد ما دچار دوگانگی شخصیت و ارزشها بشیم. معلمی که سر کلاس با مقنعه و چادر حاضر می شد و در مهمانی خانوادگی با پدر و مادر بچه عرق می خورد یا خانواده ای که تمام مدت به بچه گوشزد می کردن از برنامه های ویدئو و ماهواره با همکلاسیهاش حرفی نزنه چه جور آدمی قراره تحویل اجتماع بده؟
ما که خلاف سنگینمون کتاب خوندن بود و نه بساط نوشیدن توی خونه داشتیم نه ماهواره، بارها تو گوشه و کنار خونه گیر افتادیم کتاب بزرگسال به دست و هر بار مادر با نگاه نگرانش گفت حالا که خوندی ولی حواست باشه این کتاب همه جا نیست! و این خودش اولتیماتومی بود برای لب گزیدن و مهر و موم کردن دهان ما که مبادا سر خانواده رو به باد بدی و با کسی از کتابهایی که خوندی حرف بزنی!
هر بار با جامعه سنتی شرقی اختلاط می کنم این شیوه های سنتی آموزشی که البته با ورود اینترنت و تکنولوژی کمی کمرنگتر شدن ولی همچنان قدرتمندتر از مدرنیته هستن توجهم رو جلب می کنه. این آموزشی که مبتنی بر رفتار و شیوه عملکرد شماست نه پاس کردن وصیت نامه ای که برای ما هرچقدر نمره نداشت، برای صاحب وصیتنامه لعنت و نفرین داشت…
توان و انگیزه ای برای ادامه اگر داشتم، شاید به فکر می افتادم موسسه آموزشی بزنم و شیوه های شرقی رو پیاده کنم یا طبق اون آرزوی دور به خاک نشسته، شاید یک پرورشگاه تاسیس می کردم و بچه ها رو اونجور بار می آوردم ولی خب… این زندگی که به گل نشست، شاید باید مثل شرقی ها خودم رو با اعتقاد به زندگی بعدی دلداری بدم و بگم زندگی بعدی حتما معلم و مدیر یک موسسه آموزشی برای بچه های بی سرپرست خواهم شد…
لینک ویدئو
https://www.facebook.com/Nazli1980/posts/10213429611125505?pnref=story