من یک مشاورم

بارها در برابر جمله ی “من مشاور مدیریت هستم” با واکنش تدافعی افراد روبرو شدم: همممم، یعنی پول می گیری که به بقیه بگی چه کار کنن؟ یعنی حرف مفت می زنی ولی مفت حرف نمی زنی؟ یعنی… نهایتا واکنش متعادل این بوده که با چهره یی مملو از سوءظن از من می پرسن: یعنی دقیقا چه کار می کنی؟ بازخوردهای اولیه تا مدتها من رو گیج و ناامید می کرد تا اینکه یاد گرفتم در برابر چنین سوالاتی با خنده یی کوتاه بگم دقیقا همینطوره! به نکته ی خوبی اشاره کردی! می دونی…

هنوز هم بسیاری از آدمها در برابر مشاورها جبهه می گیرن شاید چون شما بعد از یک جلسه ی مشاوره فقط ایده ها و راهکارهایی توی ذهن تون دارید که بعضا هیچ تضمینی هم برای موفقیت شون نیست و در نهایت هیچ دستاورد فیزیکی ملموسی هم جلوی چشمتون نمی بینید. اکثر ما حاضریم پولهای زیادی بابت محصولات مختلف مثل لباس یا ماشین و…بپردازیم ولی خیلی وقتها در برابر مشاوران سازمانی، روانشناسها و وکلا از پرداخت حق مشاوره طفره می ریم چون واقعا نمی دونیم جطور باید ارزش سروریس ارائه شده رو اندازه گرفت. دوستی داشتم که می گفت من هربار با تو حرف می زنم سوالاتی که دارم بیشتر می شه اما حداقلش اینه که می دونم سوالاتم رو در چه جهت و با چه هدفی بپرسم! خوشبختانه با هرچه تخصصی تر شدن رشته های مختلف اهمیت سواد و تخصص (ترکیب دانش و تجربه) این روزها پررنگ تر شده و قدر مشاورها هم بیشتر دونسته می شه.

اما….

معمولا مشاورها مجبورن زیاد بدونن! دلیلش اینه که باید یاد بگیری به مسائل همه جانبه نگاه کنی. تا وقتی از اقتصاد و منابع انسانی و استراتژی و آی تی حداقلی از درک و اطلاعات رو نداشته باشی نمی تونی و نباید مشاوره بدی. شاید هم این تفکر که مشاور یه اقیانوسه با عمق سواد یه بند انگشت از همینجا ناشی می شه که ما مجبوریم حداقلی از دانش رو در اکثر زمینه ها کسب کنیم. اعتراف می کنم کار آسونی نیست و اتفاقا کلی پیامد منفی هم داره که شاید بعدا توی یک نوشته ی جدا بهش اشاره کنم. اما راستش رو بخواید مشاوریک ه سوادش در همون سطح و اندازه ی اقیانوس کم عمق باقی بمونه نهایتا می تونه به اندازه ی محدودی موفق باشه و توان انجام کارهای بزرگ رو نخواهد داشت (کارهای بزرگ منظورم پرژه های بزرگ نیست، تاثیرات مثبت و پایدار در افراد و سازمان مد نظرم ه…. بله، با پارتی بازی هم آشنام… ) به نظرم سرمایه ی اصلی یک مشاور توانمندی اون در ایجاد اعتماد آدمها به خودش و کارش ه و لاغیر. برای ایجاد اعتماد باید بدونید چطور از سواد و تجربه تون (هرچند ناچیز) به نحو احسن استفاده کنید. مشاورها برای پیشرفت شغلی شون باید در بکارگیری “ابزار” افراد توانمندی باشن؛ ابزارهایی شامل اطلاعات، تئوری ها و تکنولوژِ های روز… با استفاده ی هوشمندانه از این ابزار یک مشاور به شما کمک می کنه سوالات بهتر و موثرتری از خودتون بپرسید و در نهایت مناسب ترین (نه لزوما بهترین) تصمیم رو درباره ی کار و زندگی تون بگیرید.

از جمله انتقاداتی که به مشاورها می شه اینه که فقط حرف می زنن! خب طبیعیه که حرف زدن یکی از ابزارهای انتقال اطلاعات و دانش به مشتری های ماست ولی ما “فقط” حرف نمی زنیم. ما با حرف زدنمون بهتون کمک می کنیم “بهتر” فکر کنید. مشاورها معمولا در سازمان (یا حتی زندگی شخصی شما) تصمیم گیرنده ی اصلی نیستند. ما مثل بولدزری هستیم که جاده ی سنگلاخ فکر کردن رو براتون کمی هموار می کنیم. اگر زمین خورده باشید دستتون رو می گیریم و حتی ممکنه کمک کنیم خاک شلوارتون رو بتکونید. مشاورها چون تئوری ها و ایده آل ها رو می دونن و با ابزارهای اجرایی سازی آشنا هستند، کمکتون می کنن تو مرداب دست و پا نزنید.

 

مشاوره های سازمانی امروزه روز مثل اکثر مشاغل دیگه بیشتر و بیشتر به سمت تخصصی شدن پیش می رن. گرچه هنوز هم می بینیم افرادی رو که پشت کارت ویزیت شون از ختنه اطفال گرفته تا آب حوض کشی رو جزو تخصص هاشون اعلام می کنن ولی خوشبختانه تعداد این افراد روزبه روز کمتر می شه و مشاورهای حرفه یی یک تخصص اصلی دارن که معمولا توی اون حیطه و حواشی مرتبط باهاش کار می کنن. من هم مثل مشاورهای دیگه شاید بتونم کمی از جنبه های متفاوت تجارت رو درک کنم ولی مشخصا کارم رو تو حیطه ی منابع انسانی و توانمندسازی فردی قرار داده م و سعی می کنم در این سه حیطه فعالیت کنم:

  • شناسایی استعدادها: سوال خیلی مهمی که اکثر آدمها توی ذهنشون دارن اینه که “من به چه دردی می خورم؟” آدمها دوست دارن بدونن چه استعدادهایی دارن، نقاط قوت و ضعف شون چیه و به تعریف روشنی از خودشون و هویت شون برسن. دونستن این موارد کمک بسزایی به پیشرفت و افزایش انگیزه های شغلی و فردی می کنه. گرچه هرگز جواب قطعی و راهکار تدوین شده یی برای این سوالات وجود نداره، با استفاده از بحث ها و تئوری های مرتبط تا حد زیادی می شه از سردرگمی و پیچیدگی این موضوع کم کرد. در مقام یک مشاور با ایفای نقش یک مشاهده گر و ارزیاب به افراد کمک میک نم متوجه بشن در چه زمینه هایی استعداد بیشتری دارن و چطور می تونن روی استعدادهاشون سرمایه گذاری کنن.
  • توانمندسازی: تا حالا موجود زنده یی رو ندیدم که خواهان کمال نباشه. هر گیاه، حیوون و انسانی به شیوه ی خودش سعی داره به اون غایت و کمال تعریف شده در ذهنش برسه و چه بسا هزینه های گزافی رو هم بپردازه. وقتی افراد به استعدادها و توانمندی هاشون آگاه بشن کم خطرتر و امیدوارانه تر می تونن روی پرورش نقاط مثبت سرمایه گذاری کنن و حتی از خطرات ناشی از نقاط ضعفشون هم دوری کنن. بخشی از برنامه های آموزشی من در راستای توانمندسازی آدمهاست. بهشون کمک می کنم برای شغل و زندگیشون برنامه ریزی کنن، توانمندی هاشون رو بهبود ببخشن و نقاط ضعف شون رو کمرنگ کنن.
  • ارائه: نکته ی اصلی اینه که شما هرچقدر هم توانمند، کوشا، کاردان، باسواد، مستعد و باهوش باشید تا وقتی برای صاحب کار، رییس، دوست و فامیل مسجل نشه که توانمند هستید و تا وقتی به اصطلاح نتونید اونجه که هستید یا دارید رو به بهترین نحو عرضه کنید، ارزش افزوده ی چندانی نصیب شما نخواهد شد. وقتی حرف از فروش می زنیم، معمولا کالاها به ذهن متبادر می شن ولی اگر کمی دقت کنیم متوجه می شیم که ما هر روز در حال فروش ایده ها، رفتار و مسکل و از همه مهمتر خودمون هستیم. در ازای فروش این مهارتها اعتماد و مقبولیت به دست می یاریم و نیاز “پذیرفته شدن” و “ارزشمند بودن” در ما ارضا می شه. بخشی از آموزشهای من برمی گرده به این موضوع که “چطور مهارتهای خودتون رو بفروشید” و یا “برند شخصی”

 

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *