من نوت رو درباره ی آموزش سازمانی نوشتم ولی به راحتی می تونید به بقیه آموزش های زندگی هم تعمیمش بدید… فقط قبلش از خودتون بپرسید هدف تون از “یادگیری” توی زندگی چیه…
یکی از نگرانی های من در مبحث مدیریت استعدادها پیشبرد سیستم ارتقا به شیوه ایه که علاوه بر آموزش مهارت های رفتاری، آموزش مهارت های فکری رو هم دربربگیره. معمولا در برنامه های آموزشی بر روی بهبود مهارت های رفتاری تاکید بیشتری می شه (شاید چون نتایج کوتاه مدت ملموس تری رو به ارمغان می یاره). شما به یک کارمند یاد می دید که چطور لبخند بزنه، چطور دست بده، چطور زبان بدنش رو کنترل کنه و …. اما به اینکه چقدر درباره ی دلایل این کار به طور کامل مجاب می شه و به انجام این کارها چقدر اعتقاد پیدا می کنه معمولا چندان توجهی نمی شه. در واقع آموزش ها در حد اطلاعات باقی می مونن و تبدیل به ارزش های فکری درونی نمی شن که متاسفانه نتایج منفی این موضوع معمولا خودشون رو در درازمدت و سر بزنگاه تصمیم های آنی و پراسترس یا سرنوشت ساز نشون می دن. فردی که بنا بر تشخیص و انتخاب اولیه و بعد از مدتها آموزش خاص به مقام مدیریت منصوب شده، دقیقا وقتی که باید تمام اون مهارت های آموخته شده رو به کار ببره و تصمیمیات حیاتی برای سازمان متبوعش بگیره، دچار تزلزل می شه و احتمالا تحت تاثیر عوامل بیرونی تصمیم های نادرستی اتخاذ می کنه که نتایج بسیار زیان آوری خواهند داشت. این چالش باعث می شه درصد باور مدیرهای کارکشته و باسابقه ی سازمانی به آموزش های مدیریتی بسیار ضعیف بشه و بعضا مورد قبولشون نباشه… خب! اینم یکی از دردسرهای شغل ما؛ مجاب کردن مدیران به موثربودن و ایجاد تغییرات مفید در سازمان!