می دونید که از وقتی با خیریه همکاری می کنم نسبت به بازیافت و رفتارهای زیست محیطی حساس شدم و سعی می کنم به دیگران هم ایده بدم که مواد رو کمتر دور بریزن و از وسایل دورریز چیزی بسازن و ایده های استفاده ی دوباره از مواد دورریز رو تو کانال تلگرام “ریوز” به اشتراک می ذارم.
امروز ویدئویی از بازیافت تکه پاره های به جا مونده از جنگ (تکه های خمپاره و راکت و موشک و…) دیدم که فردی در سوریه برای بچه ها با استفاده از این اشیا چرخ و فلک و الاکلنگ درست کرده بود. واقعا قلبم به درد اومد ولی وقتی به صورت بچه ها نگاه کردم، جمله طلایی کتاب “موج بزرگ” پرل باک به ذهنم اومد: “زندگی از مرگ قویتر است” و به این فکر کردم که این باور یکی از مهمترین سلاح های زندگی پرتلاطم من و شاید هزاران نفر دیگه بوده.
ذهنم دور و بر جنگ و تجربیات جنگی و نیمه جنگی خودمون چرخ می خورد که یک ویدئوی دیگه دیدم از درست کردن جامدادی با پاکت شیر و با خودم گفتم چقدر این جامدادی ساده برای یک بچه می تونه بامعنا باشه. یاد روزهای مدرسه خودم افتادم و ذهنم بازی بازی کرد تا رسید به روز معلم کلاس چهارم ابتدایی و هدیه ای که یادم نیست چی بود و برای معلم آورده بودم ولی یادم مونده که دختری که دوست من بود و من باهاش ریاضی کار می کردم برای معلممون سه تا صابون آورده بود و من شاید از اینکه هدیه م از هدیه اون گرونتر بود خجالت می کشیدم و هر دو زار زار گریه می کردیم… و بعد باز ذهن بازیگوش من هی زد که کاش این کارها و کاردستی ها و ساختنی ها رو اون زمان بلد بودم یا کسی بود که به ما یاد می داد تو دنیای بچگی مون با مقوا برای خودمون آشپزخونه و توپ و جامدادی درست می کردیم و کاش کسی باشه که الان به بچه های کوچولوی جنگ زده این چیزها رو یاد بده یا براشون درست کنه و بعد خنده های زیرجلکی و ریزریزشون رو ببینه و قند تو دلش آب بشه و…
…*
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر،
همه با یکدگر پیوسته، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل میکشیدت سوی دلخواهی
به سویش میتوانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر…
***
نشستیم
و
به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود.
*کتیبه. م اخوان ثالث
Great content! Super high-quality! Keep it up! 🙂