این روزها در دنیای مجازی برچسب های عجیب و غریب زیاد شده اند. به طرفه العینی سکسیست خطاب می شویم یا جدایی طلب یا نژادپرست یا… مرزهای تعاریف و کلمات جابجا شده اند و چه بسا رفتارهایی که تا دیروز هنجار مثبت یا حتی بی اهمیت تلقی می شده اند، امروز مستوجب تکفیر و نشان تحجر شناخته شوند. البته در جامعه ای که سخن گفتن و اندیشیدن همواره یکی از اصلی ترین خطوط قرمز آن بوده، گذر از نیندیشیدن به پرسشگربودن همواره با کنش ها و واکنش های افراط و تفریطی همراه بوده است ولی ظاهرا به جز حرکت رو به جلو و تکرار سعی و خطا، هنوز راه کوتاه تر و یا احیانا بی دردسرتری برای رسیدن به بلوغ فکری پیشنهاد نشده و ما همچنان باید پیامدهای حرکت های پاندول وار و سرگیجه های ناشی از آن را به جان بخریم. در این میان اما یکی از برچسب ها شایع تر از بقیه است: نژادپرستی. حدود و ثغور نژادپرستی مثل اکثر تعاریف رایج در سالهای اخیر شاید دچار دگردیسی شده و حتی برای من که سالهاست روی این موضوع حساس هستم، گاه واکنش های افراد (بخصوص دردر شبکه های مجازی) گمراه کننده بوده.
ماجرا از اینجا شروع شد که چند وقت پیش در جمعی با استناد به نتایج تحقیق تز دانشگاهی خود اعلام کردم که جامعه ی ایرانی مورد مطالعه ی من بسیار فردگراتر از جامعه ی مالزیایی مورد مطالعه بودند و از جانب هموطنان متهم به نژادپرستی شدم! دوستان اعلام کردند که بخاطر چنین گفته هایی ست که ما ایرانی ها باور و اعتماد به نفس مان کم شده و در عرصه های مختلف دچار ناکامی می شویم و اظهار داشتند که بهتر است سیاه نمایی نکنم! (فردگرایی صفت بد یا سیاهی محسوب می شود؟ نمی دانم)
من در تز فوق لیسانس درباره ی فرهنگ سازمانی تحقیق کردم. فرهنگ سازمانی جامعه ی نمونه ای از ایران را با جامعه ی نمونه ای از مالزی مقایسه کردم و ابعاد پنج گانه ی فرهنگ سازمانی را اندازه گرفتم.
(پنج عامل فرهنگ از دید Hofsted را در انتهای مطلب آورده ام*)
فرهنگ سازمانی قطعا با فرهنگ به معنای عام متفاوت است و نمی تواند مبنای عمومیت سازی مطلق قرار بگیرد ولی چندان هم از آن جدا نیست. اگر شما بدانید که در فرهنگ سازمانی نمونه ی مورد تحقیق از دویست شرکت متفاوت یافته ها بطور معناداری خبر از حاکمیت فرهنگ مردسالار داده اند، بعید است بتوانید بگویید مردسالاری در آن جامعه اصلا جایی ندارد. اما آیا این موضوع بدین معناست که تک تک افراد آن جامعه یا حتی افراد همان شرکت های مورد مطالعه حتما مردسالار هستند؟ قطعا خیر
یکی از دلایل انجام تحقیقات در رشته ی من بطور مشخص اینست که بتوانیم رفتارها و خصوصیات موارد مورد مطالعه را فرمول سازی کرده، درنهایت به صورت تئوری عرضه کنیم. گرچه این امر در علوم اجتماعی به سختی صورت می پذیرد و به ضرس قاطع نمی توان فرمولهایی مشابه ریاضیات به دست آورد، با تعیین پارامترهای موثر در رفتارها و بررسی واکنش ها می توان تئوری ها و مدل های رفتاری مشخصی با قطعیت بالا ارائه کرد و مسلم ست که چنین کاری در نهایت به طبقه بندی رفتاری و طبقه بندی آدمها منجر می گردد. مثالهای این موارد زیادند. ما تئوری های بسیار گسترده و عمومیت یافته یی درباره ی شیوه های انگیزشی کارکنان، مدیران، شخصیت شناسی و غیره در دست داریم که در بسیاری از موارد پاسخگوی مشکلات درون سازمانی هستند. در واقع یک مشاور با کنار هم قراردادن داده ها و چیدمان مناسب آنها در چهارچوب تئوری مناسب می تواند راهکارهایی برای حل مسائل شرکت بیابد و درد و درمان شرکت را پیدا کند. استفاده از این تئوری های رفتاری و قرار دادن افراد در طبقه های خاص نه تنها نژادپرستی نیست بلکه بخشی از دانش مدیریت منابع انسانی در سازمان است. مثال پررنگ این موضوع را در شرکت های چندملیتی مشاهده کرده ام که بنا بر فرهنگ کارکنان آن کشور مزایا و پاداش و حتی شیوه های تنبیهی کارکنان متفاوت است و این تفاوت ناشی از آگاهی سیاستگذاران منابع انسانی شرکت به تفاوتهای خاص و ترجیحات فرهنگی افراد است. در مثال های کوچکتر می توان به استراتژی های متفاوت رفتاری که مدیر تیم در برابر هر یک از افراد تیم اتخاذ می کند اشاره کرد. فرهنگ، شخصیت، رویکرد و هر کدام از این عوامل افراد را در طبقه بندی های مستقلی قرار می دهد و از آنجا که معمولا ما در شناسایی و ارزیابی های افراد فقط به نوک کوه یخی دسترسی داریم، برآورد آنها از فرد یک موجود پیچیده و حتی بعضا غیرقابل پیش بینی می سازد. طبقه بندی رفتاری و فرهنگی به مدیران کمک می کند رفتار زیردستان خود را راحت تر و دقیق تر پیش بینی کنند و بدانند چه تصمیماتی منجر به افزایش بهره وری و یا احیانا کاهش آن می شوند.
ازین منظر این برچسب ها نه تنها مضر نیستند بلکه بسیار کارآمد و مفید فایده می باشند. نکته ی اصلی اما در این مبحث که می تواند پاشنه ی آشیل مدیران هم تلقی گردد بی توجهی به این نکته است که در علوم اجتماعی و رفتاری هیچ چیز مطلق نیست و تئوری های ارائه شده تنها در “اکثر” مواقع کارسازند و نه در همه ی موارد. بیان اینکه جامعه ی ایران از مردسالاری مزمن رنج می برد تنها بدین معناست که معیارهای تعریف شده در مفهوم مردسالاری در بسیاری از موارد در جامعه ی ایرانی صدق می کنند ولی هرگز بدین معنا نیست که تک تک مردم ایران مردسالار هستند. به همین شکل تعمیم دهید یافته های مطالعاتی مبنی بر میزان بالای خشونت در فلان شهر که مطلقا بدین معنا نیست که صددرصد مردمان آن شهر بیمار هستند بلکه مشخصا اشاره دارد به خصیصه ی رفتاری فرهنگی یک جمع که برآمد رفتارهای اکثریت افراد تشکیل دهنده ی آن جمع است.
در تمامی دنیا مرسوم است مزاح هایی درباره ی شهرهای مشخص شکل می گیرد و حتی خصیصه ی رفتاری خاصی سمبل آن شهر بخصوص و مردمانش می گردد. جدای از افراط ها و تحقیرهای احتمالی که توسط برخی بیمار فکر صورت می گیرد معمولا شهرت این خصایص دلایل تاریخی و فرهنگی خاصی دارند و تنها توصیف کننده ی برداشت دیگران از مم های فرهنگی حاکم بر فضای آن منطقه می باشند و لاغیر (در این معنا کذب بودن این خصایص و یا حتی صدق نمودن آنها هرگز مورد بحث نیست، برداشتی ست که به دلیلی هرچند احیانا ناصواب رایج گشته). اما جدای از این موارد، بیان خصوصیات اگر همراه با تحقیر، توهین و استهزا نباشد و بر پایه علمی صورت گیرد به گمان نگارنده فرسنگ ها از نژادپرستی فاصله دارد و تنها موجبات تفکر بیشتر هر عقل سلیم و ذهن کنجکاو را باعث می گردد و حتی ممکن ست تلنگری باشد برای افراد آگاه که از خود بپرسند چه باید کرد.
Five independent dimensions of national culture differences:
- Power distance, that is the extent to which the less powerful members of organizations and institutions (like the family) accept and expect that power is distributed unequally. This represents inequality (more versus less), but defined from below, not from above. It suggests that a society’s level of inequality is endorsed by the followers as much as by the leaders. Power and inequality, of course, are extremely fundamental facts of any society and anybody with some international experience will be aware that ‘all societies are unequal, but some are more unequal than others’.
- Individualism on the one side versus its opposite, collectivism, that is the degree to which individuals are inte-grated into groups. On the individualist side we find societies in which the ties between individuals are loose: everyone is expected to look after him/herself and his/her immediate family. On the collectivist side, we find societies in which people from birth onwards are integrated into strong, cohesive in-groups, often extended families (with uncles, aunts and grandparents) which continue protecting them in exchange for unquestioning loyalty. The word ‘collectivism’ in this sense has no political meaning: it refers to the group, not to the state. Again, the issue addressed by this dimension is an extremely fundamental one, regarding all societies in the world.
- Masculinity versus its opposite, femininity refers to the distribution of roles between the genders which is another fundamental issue for any society to which a range of solutions are found. The IBM studies revealed that (a) women’s values differ less among societies than men’s values; (b) men’s values from one country to another contain a dimension from very assertive and competitive and maximally different from women’s values on the one side, to modest and caring and similar to women’s values on the other. The assertive pole has been called ‘masculine’ and the modest, caring pole ‘feminine’. The women in feminine countries have the same modest, caring values as the men; in the masculine countries they are somewhat assertive and competitive, but not as much as the men, so that these countries show a gap between men’s values and women’s values.
- Uncertainty avoidance deals with a society’s tolerance for uncertainty and ambiguity; it ultimately refers to man’s search for Truth. It indicates to what extent a culture programs its members to feel either uncomfortable or comfortable in unstructured situations. Unstructured situations are novel, unknown, surprising, different from usual. Uncertainty avoiding cultures try to minimize the possibility of such situations by strict laws and rules, safety and security measures, and on the philosophical and religious level by a belief in absolute Truth; ‘there can only be one Truth and we have it’. People in uncertainty avoiding countries are also more emotional, and motivated by inner nervous energy. The opposite type, uncertainty accepting cultures, are more tolerant of opinions different from what they are used to; they try to have as few rules as possible, and on the philosophical and religious level they are relativist and allow many currents to flow side by side. People within these cultures are more phlegmatic and contemplative, and not expected by their environment to express emotions.
- Long-term versus short-term orientation: this fifth dimension was found in a study among students in 23 countries around the world, using a questionnaire designed by Chinese scholars It can be said to deal with Virtue regardless of Truth. Values associated with Long Term Orientation are thrift and perseverance; values associated with Short Term Orientation are respect for tradition, fulfilling social obligations, and protecting one’s ‘face’. Both the positively and the negatively rated values of this dimension are found in the teachings of Confucius, the most influential Chinese philosopher who lived around 500 B.C.; however, the dimension also applies to countries without a Confucian heritage.