چگونه بیاموزانیم؟

این نامه را در پاسخ به دانشجویی نوشتم که پرسیده بود چگونه می تواند خود را برای تدریس آماده کند.

 

 

هر بار شیوه های تدریس یا هنر سخنوری درس می دهم با افراد مشتاقی روبرو شده ام که از من می پرسند چه کنیم تا در تدریس و آموزش بهتر باشیم. لمس کردن میل به تعالی و سرآمد شدن در حرفه ی خودشان در دانشجویانم یکی از موتورهای محرکه ی زندگی من است. بسته به میزان اشتیاق دانشجو منابعی برای خواندن یا تمرین به آنها معرفی می کنم یا در مواردی سعی می کنم با همراه کردن آنها در کلاسهای شخصی ام نقش منتور و مربی را برای آنها به عهده بگیرم.
طبعا اولین پیشنهاد من خواندن و لبالب شدن آدمهاست. برای برگزاری هر کلاس یا کارگاه (حتی اگر بارها آن را برگزار کرده باشم) مدت کوتاهی به اینترنت گردی در سایتهای آموزشی مرتبط خواندن مقاله ها در مجله های معتبر و رجوع به کتابهایم می گذرانم. معتقدم تا چندین برابر مطلب اصلی بر موضوع اشراف نداشته باشم حق تدریس ندارم پس با برگزاری هر کلاس من هم باید از آخرین تحولات و یافته ها مطلع شوم و آن را در کنار موضوع اصلی و چهارچوب طراحی شده با دانشجویانم در میان بگذارم. مطلع بودن استاد اگر با فروتنی همراه شود معمولا جو احترام و دوستی را بر کلاس غالب خواهد کرد.
واقعیت این است که در بسیاری از موارد ما با دانشجویی مواجه می شویم که لزوما دانش “جو” نیست بلکه به هزار و یک دلیل مجبور شده است در کلاسهای ما شرکت کند. مسوول منابع انسانی سازمان آنها را برای آموزش می فرستد یا حتی پدر مادرشان. برای ارتقا شغلی مجبورند تعداد ساعات مشخصی کلاس بگذرانند یا نیاز دارند مدرک لیسانس بگیرند تا پایه حقوقشان بالا رود. خلاصه با هزار هزار دانشجوی دانش نجو مواجه می شویم که شوق تدریس را در ما به یغما می برند ولی در نهایت ما هم به هزار و یک دلیل باید درس بدهیم.
من معمولا در جلسه ی اول درس از دانشجو می پرسم که یادگیری این درس در زندگی روزمره به چه دردش خواهد خورد و برایش توضیح می دهم که این درس چطور به خوشحال کردنش کمک خواهد کرد. کسی هست که شادی را دوست نداشته باشد؟ در کنار تئوری ها به او می گویم که چطور آنها را کاربردی کند تا برایش ارزش درس ملموس تر شود و در پایان به او می گویم هر کدام از ما می توانیم به دیگری چیزی بیاموزیم. من هدفم اینست که تو در این ساعات موظفی از بودن در کلاس بهره ببری تو هم تلاش کن به من چیزی یاد بدهی. به جای ایستادن در پشت میز راه رفتن در کنار دانشجو یکی از بهترین تجربیات تدریس هر فردیست.

از خواندن و خواندن و خواندن که بگذریم معمولا چند پیشنهاد برای دوستان مشتاق دارم:
در دوره های آموزشی شرکت کنید. گرچه این روزها با هجوم دوره های آموزشی و بعضا بی کیفیت مواجهیم اطلاع یافتن از آخرین شیوه های آموزشی چندان هم کار سختی نیست. عضویت در یکی دو انجمن مرتبط (انجمن تسهیلگران، انجمن سخنرانان حرفه ای، انجمن مشاوران) و استفاده از تجربیات و دانسته های دیگران به من کمک می کند چرخ را از نو اختراع نکنم و بدانم در حوزه کاری من چه اتفاقاتی می افتد. ضمنا سر هر کلاس و هر سخنرانی همزمان با گوش کردن به محتوای آموزشی به متدهای برگزاری بازیهای اجرا شده استفاده از کلمات قصار و داستانها شیوه ی برخورد مدرس با دانشجویان و علی الخصوص مدیریت دانشجویانی که به هر طریقی خواسته یا ناخواسته باعث اخلال در تدریس می شوند زبان بدن مدرس کنایه ها شوخی ها و نحوه ی برخورد مدرس با تعریف و تمجیدها را مد نظر قرار می دهم و حتما یادداشت برمی دارم. یادداشتهای کلاسی من نه تنها نکات مثبت را در بر می گیرد بلکه به خودم یادآوری می کنم چه کارهایی نباید انجام شود و تاثیر رفتار مشخص مدرس بر روی من به عنوان دانشجو چه خواهد بود.

توجه به حواشی تدریس در بسیار از مواقع از محتوای ارایه شده نیز بیشتر است. حضور ذهن مدرس در هر لحظه و تسلط او بر اداره ی جو کلاس باعث می گردد دانشجو به مدرس اعتماد کند و روابط حرفه ای و یادگیری کمتر تحت تاثیر نبایدها قرار گیرد.

دیدن فیلمهای آموزشی از کلاسها یا سخنانی ها نیز بسیار موثر است. گاه بعضی سخنرانی ها را بارها تماشا کرده ام. بار اول فقط به محتوا و مطلب ارایه شده توجه کرده ام و بارهای بعدی به شیوه ی ارایه ی مطلب. برای سخنرانی می توانی از
TED Talk
استفاده کنی وبرای تدریس آنلاین از سایت
Coursera
یا سایتهای آموزشی مشابه کمک بگیری

از همه ی اینها مهمتر اما تمرین و آمادگی ست. علاوه بر اینکه برای هر کلاس (بدون استثنا) طرح درس می نویسم و به آن تا حد امکان پایبند می مانم هرگز از برگزاری کلاس و دوره برای هیچ گروهی سر بار نمی زنم مگر بدانم برای اهداف غیرانسانی از آموزشهای من استفاده خواهند کرد. بسیار پیش آمده که کلاسهایی با دستمزد پایین را قبول کرده ام چون مخاطب متفاوتی داشته ام (مثلا برای وکلا یا زنان خانه دار یا کارگرهای کارخانه ی مبل سازی کلاس برگذار کرده ام). علاوه بر اینکه تدریس را کار و حرفه ی خودم می دانم آن را تفریح هم قلمداد می کنم پس بارها به صورت داوطلبانه برای خیریه ها کلاسهای آموزشی برگزار کرده ام. این کارها علاوه بر اینکه تجربه ی من را بالا می برد و باعث افزایش اعتماد به نفس من می شود به نوعی یادگیری اداره ی آدمهای مختلف را به من می آموزد. اولین هنر هر مدرس اداره ی کلاس است و بعد ارایه ی محتوا.

پیشنهاد من برای تو دوست عزیز اینست که برای تبحر و سرآمد شدن در هر موضوعی اگر یک درصد استعداد را داری صد برابر استعدادت تلاش کن و اگر آن یک درصد را نداری صد و بیست برابر تلاشت را با کنجکاوی پایان ناپذیر یادگیری گره بزن

ریوز

آموزش

می دونید که از وقتی با خیریه همکاری می کنم نسبت به بازیافت و رفتارهای زیست محیطی حساس شدم و سعی می کنم به دیگران هم ایده بدم که مواد رو کمتر دور بریزن و از وسایل دورریز چیزی بسازن و ایده های استفاده ی دوباره از مواد دورریز رو تو کانال تلگرام “ریوز” به اشتراک می ذارم.

امروز ویدئویی از بازیافت تکه پاره های به جا مونده از جنگ (تکه های خمپاره و راکت و موشک و…) دیدم که فردی در سوریه برای بچه ها با استفاده از این اشیا چرخ و فلک و الاکلنگ درست کرده بود. واقعا قلبم به درد اومد ولی وقتی به صورت بچه ها نگاه کردم، جمله طلایی کتاب “موج بزرگ” پرل باک به ذهنم اومد: “زندگی از مرگ قویتر است” و به این فکر کردم که این باور یکی از مهمترین سلاح های زندگی پرتلاطم من و شاید هزاران نفر دیگه بوده.

ذهنم دور و بر جنگ و تجربیات جنگی و نیمه جنگی خودمون چرخ می خورد که یک ویدئوی دیگه دیدم از درست کردن جامدادی با پاکت شیر و با خودم گفتم چقدر این جامدادی ساده برای یک بچه می تونه بامعنا باشه. یاد روزهای مدرسه خودم افتادم و ذهنم بازی بازی کرد تا رسید به روز معلم کلاس چهارم ابتدایی و هدیه ای که یادم نیست چی بود و برای معلم آورده بودم ولی یادم مونده که دختری که دوست من بود و من باهاش ریاضی کار می کردم برای معلممون سه تا صابون آورده بود و من شاید از اینکه هدیه م از هدیه اون گرونتر بود خجالت می کشیدم و هر دو زار زار گریه می کردیم… و بعد باز ذهن بازیگوش من هی زد که کاش این کارها و کاردستی ها و ساختنی ها رو اون زمان بلد بودم یا کسی بود که به ما یاد می داد تو دنیای بچگی مون با مقوا برای خودمون آشپزخونه و توپ و جامدادی درست می کردیم و کاش کسی باشه که الان به بچه های کوچولوی جنگ زده این چیزها رو یاد بده یا براشون درست کنه و بعد خنده های زیرجلکی و ریزریزشون رو ببینه و قند تو دلش آب بشه و…

 

…*

و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی

زن و مرد و جوان و پیر،

همه با یکدگر پیوسته، لیک از پای

و با زنجیر

اگر دل می‌کشیدت سوی دلخواهی

به سویش می‌توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود

تا زنجیر…

***

نشستیم

و

به مهتاب و شب روشن نگه کردیم

و شب شط علیلی بود.

 

*کتیبه. م اخوان ثالث

آموزش کودکان

baby-84626_1280

آداب معاشرت، شعور و فرهنگ مجموعه ای از کدهای شکل گرفته در گذر زمان هستند که مراودات و تبادل افکار را در چهارچوب قوانین نانوشته (وبعضا نوشته شده) سهل تر و کم ریسک تر می نمایند. این مجموعه به طور مشخص ابتدا در خانواده و سپس در جامعه آموزش مستقیم یا غیرمستقیم داده می شوند و با استفاده ی هرچه بیشتر و پراکندن مم های مربوط به مراحل تکامل و بلوغ –فارغ از مثبت یا منفی بودن آنها- نزدیکتر می شوند. در جوامع امروزی که خانه و خانواده جایگاه اصلی را به جامعه و سایر نهادهای متولی واگذار کرده است، کارکرد سیستمهای فرهنگ سازی و تکامل بخشی دوره ی جدید و پرخطری را تجربه می کند. گرچه شمشیر دولبه ی قدرت گرفتن نهادهای اجتماعی می تواند روی فرخنده ی خود را به شکل کاهش نقش پررنگ خانواده هایی که تعلیم مناسب برای آموزش کودکان و شکوفایی توانمندی های مستتر در آنان ندیده اند نشان دهد، اگر نهادهای سامان یافته و آزاداندیش متولی آموزش و تعلیم نسل جدید نگردند، چه بسا که این نسل به بیراهه رفته تمام دستاوردهای منتج از گذر سالیان را بر باد دهد.

نبود مراکز توانمندساز و آگاه گرچه دغدغه ی سالیان من بوده است، این روزها با نگرانی بیشتری به اتفاقات نامیمونی چون قدرت گرفتن تفکرات افراطی و متولی امور شدن بعضی نهادها در جامعه فکر می کنم. نتیجه ی بذر ورود افراطیون به مهدها و دبستانها چند ده سالی بعد مشخص خواهد شد. دریغ که اینگونه خاموش به تماشای ویرانی خویش نشسته ایم…

شیوه های یادگیری ترجیحی

book-15584_1280

خیلی از داستان ها و خاطرات پدرمادرها با این جمله شروع می شه: زمان ما که… حالا منم توی سی و شش سالگی شاید اونقدری عمر کرده باشم که بخوام بگم زمان ما که اینقدر کلاس زبان نبود!

زبان انگلیسی یکی از کابوسهای زندگی من بود. کلاس سوم بودم که برای اولین بار پدرم اسم من رو نوشت توی تنها موسسه ی زبان کرج، موسسه ی طیرانی. کلاسها غروب بود، توی شلوغی و تاریکی زمستون. از مهرشهر کرج سه روز هفته باید می کوبیدم می رفتم خیابونی نزدیک میدون کرج که مغازه ها کله پاچه می فروختن و لباس نظامی و همین کافی بود تا برای من جای ترسناکی باشه. تنها نمی رفتم ولی حتی وقتی دست بزرگترها رو می گرفتم هم ترس رهام نمی کرد و همین بود که از همون اول کلاس زبان رفتن رو دوست نداشتم. (هنوز هم از میدون کرج بیزارم…هنوز هم کله پاچه فروشی ها سر جاشون هستن با ردیف سرهای بریده حیوانات که نگاه نافذشون تا عمق استخونت می ره و اون بوی وحشتناک لعنتی) اون کتابهای زشت و سیاه و سفید و معلمی که هی به ما می گفت آواز بخونیم و من که چون بلد نبودم، خجالتی بودم و در یادگیری همه چیز خوب جز زبان هم مزید بر علت شده بودن و کلا زبان شد کابوس زندگی! معلم ها در تمام سه ترمی که کلاس رفتم عملا توجه چندانی به من نداشتن چون نه تنها شاگرد تاپی نبودم که سر کلاس زبونم هم می رفت توی شکمم و صم بکم تخته سیاه رو نگاه می کردم. (من در کودکی و حتی همین حالا جزو پرحرف ترین انسانهای روی زمین بودم و هستم)
بعد از سه ترم البته کلاس های دیگه رو ترجیح دادم و تا مدتها به زبان فکر نکردم.

خاطره ی بد کلاس زبان توی راهنمایی با اون دفترچه های لغت که از هزارتا کلمه حتی یکی ش رو بلد نبودم ادامه پیدا کرد، به دبیرستان رسید و هربار من که محبوب معلم های ادبیات بودم، نمره های زبانم تعجب و عصبانیت رو روی صورت پدرم مهمون کرد تا دانشگاه.

ترم اول زبان عمومی برای اکثر همکلاسی های من زنگ استراحت و تفریح بود جز من که به جرات می تونم بگم تمام ترم از بیست و چهار ساعت قبل کلاس مریض می شدم تا چند روز بعدش. از استاد که تمام مدت من رو مسخره می کرد متنفر بودم. هربار وادار می شدم برم جلوی کلاس بایستم و هربار هیچی نمی گفتم و جلوی همکلاسی هام گریه م می گرفت. با اینحال این شکنجه ادامه داشت و هر جلسه مجبور بودم حساب پس بدم. یک بار هم که خارج از کلاس به استاد گفتم که از حرف زدن جلوی جمع خجالت می کشم (دروغ بزرگی بود، من همون موقع مجری کلی مراسم و سمینار و برنامه بودم ولی به زبان فارسی و نه انگلیسی) گفت اینقدر می کشونمت جلوی کلاس که دیگه خجالت نکشی.
زبان دانشگاه البته با یازده پاس شد. چند سال بعد هم در تلاش بیهوده با کلاسهای زبان و معلم ها و …گذشت تا اینکه چند سال بعد وقتی توی موسسه مشاوره مدیریت کار می کردم به تئوری انواع شیوه های ترجیحی یادگیری برخوردم.

بطور خلاصه افراد یکی از روشهای زیر رو برای یادگیری ترجیح می دن: دیداری، شنیداری و عملی

خیلی از ماها با دیدن یاد می گیریم. حرکاتی که در فیلمها نشون داده می شن، کلیپ های آموزشی، نمودارها، وقتی کسی یک عملی رو انجام می ده و ما به شیوه ی انجام اون کار نگاه می کنیم و…

بعضی ها با شنیدن یاد می گیرن. به پادکست های آموزشی گوش می دن، اهل موسیقی هستند و ترجیح می دن بار اول کسی بهشون بگه چه کاری رو چطور انجام بدن.

بعضی هامون هم با انجام دادن یاد می گیریم. ترجیح می دیم یه وسیله ی جدید رو بریزیم به هم، دل و روده ش رو دربیاریم تا بفهمیم چطور کار می کنه. شاید اگر کسی بهمون یاد بده هم تا وقتی خودمون با دستگاه ها سر و کله نزنیم چیز زیادی یاد نگیریم و ….

معمولا آدمها از تمام شیوه های یادگیری استفاده می کنن ولی شیوه ی یادگیری “ترجیحی” دارن یعنی با استفاده از اون شیوه بیشتر و بهتر و سریعتر یاد می گیرن. یکی از دلایلی که معلم ها حتما باید در مدرسه هر بحثی رو به هر سه شیوه ارائه بدن اینه که کلاسها از دانش آموزانی با شیوه های یادگیری مختلف تشکیل شده و لزوما شیوه ی یادگیری همه یکسان نیست.

القصه جنگ من با زبان انگلیسی ادامه داشت چون شیوه ی ترجیحی یادگیری من عملگراست و من با انجام دادن کاری اون رو بهتر یاد می گیرم و از پسش برمی یام. مثلا سوالات ریاضی رو حتما باید خودم حل می کردم تا یاد می گرفتم. همین بلا تو درس شیمی هم سرم اومد ولی خوشبختیم این بود که معلم شیمی داشتم که متوجه ماجرا شد و شروع کرد با شیوه های منحصر به فرد با من شیمی کار کردن (فرمولها توی درس شیمی آلی رو با خمیر بازی می ساختیم و تغییر می دادیم و تمام مساله ها رو اول خودم حل می کردم و ایشون فقط نگاه می کردن. همین سر و کله زدن و فکر کردن درباره ی راه حل منجر به این شد که توی کنکور شیمی رو نود و چهار درصد بزنم و مهندسی شیمی هم قبول بشم).

اما… خوشحالم که این جنگ با زبان انگلیسی بالاخره تموم شد. اومدم اینجا و مجبور شدم حرف بزنم و یاد بگیرم و اینقدر از خودم کلمات غلط و غولوط ساختم، اینقدر گرامرهای فضایی اختراع کردم و تصحیح شدم تا راه افتادم. امتحان آیلتس هم که دادم بالاترین نمره م همین حرف زدن بود و الان هم سر کلاسها انگلیسی درس می دم. ادعای زبان بلد بودن نمی کنم ولی تنها چیزی که می دونم اینه که گلیم خودم رو از آب بیرون کشیدم و اون چیزی که روزی کابوس من بود ابزاری شده برای کمک به امرار معاش…

این متن رو مخصوصا اینقدر قصه ی حسین کرد وار نوشتم که اگر بچه یی دور و برتون هست که در برابر یاد گرفتن درس بخصوصی مقاومت می کنه یا مطالب مربوط به درسی رو دیرتر یاد می گیره حتما به شیوه ی آموزشش توجه کنید. امتحان کنید ببینید به چه شیوه یی بهتر یاد می گیره. این جداست که هرکس در رشته یی استعداد بیشتری داره ولی درسهای مدرسه در حدی نیستن که بچه یی که ریاضی رو بیست می گیره فارسی رو چهار بگیره. اگر تفاوت مشهودی در نمرات مشاهده می کنید حتما به شیوه های آموزش هم فکر کنید.

پ.ن: هنوز از استاد زبان دانشگاه دلخورم….