معیارهای موفقیت شما چه چیزهایی هستند؟ پیشنهاد می کنم قبل از خوندن ادامه ی متن سه مورد از معیارهای موفقیت خودتون رو بنویسید (حتی شده به صورت کلمات و نه لزوما جملات کامل ولی بنویسید چون نوشتن، افکار رو ملموس و قابل ارزیابی می کنه).
تو زندگی روزمره معیارهای موفقیت رو احتمالا پدر مادر، جامعه، مدرک تحصیلی، بچه همسایه، ترندهای جهانی، چشم و هم چشمی، بازار کار، دوستان، سطح خانوادگی و یا عوامل دیگه تعریف می کنن (یا حداقل اونها رو تحت الشعاع قرار می دن) ولی دقیقا همون موقع که همه ی این عوامل کمرنگ می شن، وقتی آخر شب می خوای بخوابی و خودت و در و دیوارهای خونه تنهای تنها هستید، یه سوال غلغلک طور به ذهنت می یاد که هر بار مجبورت می کنه معیارهای موفقیتت رو مورد سوال و بازبینی قرار بدی: آیا من خوشبختم؟ این همون زندگیه که من می خواستم؟ آیا از جایی که ایستادم راضیم؟ شاید بشه گفت حس رضایت درونی یکی از مهمترین عوامل لبخندهای زندگی روزمره ست. کسی که از زندگیش به هر دلیلی رضایت نداشته باشه همیشه به دنبال گم کرده ای می گرده و کمابیش روی آرامش رو هم نخواهد دید. ولی رضایت چیه و چطور به دست می یاد؟ رضایت از زندگی تحت تاثیر عوامل درونی و بیرونی بسیاری قرار می گیره و هرگز ثابت نیست.
کارل راجرز مشاور، روانشناس و نامزد جایزه صلح نوبل (۱۹۰۲-۱۹۸۷) می گفت: تفاوت اونچه که هستیم با اونچه که “خود ایده آل” تعریف می شه، میزان رضایت فرد از زندگیش رو تعیین می کنه. هر چقدر این تفاوت بیشتر باشه، میزان نارضایتی افراد و به تبع اون ناکارآمدی، رفتار پرخاشگرانه یا دفاعی و جبهه گرفتن در برابر ایده های جدید بالاتر می ره. نکته ی مهم و اصلی در این تعاریف اینه که این خود ایده آل با چه معیارهایی تعریف می شه؟ چه کسی این معیارها رو تعریف می کنه و نقش عوامل بیرونی و تاثیرگذار در ارزشگذاری این معیارها چقدر و تا به کجاست.
ساده انگارانه ست اگر بگیم که آدمی خودش و فقط خودش این معیارها رو تعریف می کنه و یا در نقطه ی مقابل بگیم که تحت فشار عوامل بیرونی این معیارها برامون تعریف می شن و خودمون هیچ نقشی در تعیین اونها نداریم. یکی از تشبیهات مورد علاقه ی من در مقوله ی حق انتخاب افراد تشبیه این انتخابها به بوفه ی سلف سرویس غذاست. تصور کنید که بوفه ی سلف سرویس بزرگی شامل تمام غذاهای دنیا روبروی شماست و تنها کاری که باید بکنید اینه که غذاها رو انتخاب کنید. صدالبته که به دلیل تنوع و گستردگی انتخابها آدم گیج می شه و یا بعضی غذاها اینقدر دور هستند که آدم عطاشون رو به لقاشون می بخشه! حتی گاهی وقتها محاسبه ی سرانگشتی می کنی و به این نتیجه می رسی که فعلا با همین ها که در دسترس هستند کمی خودت رو سیر کنی و بعد به سراغ بقیه بری و یا در بعضی سناریوها پادرد یا کمردرد (مثلا تیر ترکش خاورمیانه ای بودن نشسته باشه به کمرت! آسون نیست زیاد دور رفتن گرچه غیرممکن هم نیست) امونت رو بریده باشه… همه ی این شرایط محدودکننده یا بعضا انگیزه دهنده و جبرهای ناگزیر بسیار می تونند روی انتخابهای ما تاثیر بگذارن اما در نهایت باز هم فقط خود ما هستیم که باید اون دکمه ی سبز رنگ عبور رو فشار بدیم و علی رغم تمام اجبارها تصمیم نهایی رو بگیریم که چه معیاری برای خود ایده آل مون انتخاب کنیم. به عنوان مثال خیلی از آدمهایی که من تو زندگیم بهشون برخوردم و علی الخصوص هموطن ها چندان با خوراک های چینی میونه ندارن ولی این یه انتخابه که غذاها رو ببینی و رو در هم بکشی یا مثل مجید (قصه های مجید) چشمات رو ببندی و میگو رو برای بار اول بذاری دهنت… اما اینکه چه چیزی بهت شجاعت می ده که حالا سوپ قورباغه یا کباب هشت پا رو بچشی، البته مطلب دیگه ییه…. چیزی که من فراتر از کنجکاوی و تهور و بقیه خصلت ها بهش می گم: “نیروی هدفگذاری”