ما غریبه‌ها

foreign-trade-62743_1920

چند هفته پیش رفته بودیم کلینیک پناهنده‌های میانماری رو رنگ کنیم. روز عید و تعطیل بود. کلینیک از خونه‌ی من خیلی دوره و ما باید هفت صبح اونجا می‌بودیم. معمولا اینجوریه که هر برنامه‌ای داشته باشیم چهل و پنج دقیقه قبل سر جایی که قرار گذاشتیم حاضر می‌شیم؛ پنج دقیقه دعا می‌خونن، نیم ساعت صبحانه می‌خوریم و ده دقیقه مسوول گروه مسوولیت‌ها رو توضیح می‌ده.
تو این مورد هم کار قرار بود هشت شروع بشه و گفته بودن هفت و ربع باید توی کلینیک باشید که من و دوستان قرار گذاشتیم راس هفت اونجا باشیم و مطمئن بشیم وسایل کم و کسری نداشته باشن. نتیجه اینکه ما از همه زودتر رسیده بودیم و وقتی بقیه رسیدن دم در ایستادیم و خوشامد و صبح‌بخیر گفتیم.
تقریبا همیشه اکثریت قریب به اتفاق دوستان بسیار وقت‌شناس هستند و کسی دیر نمی‌کنه. روی مرتب بودن یونیفورم و تمیزی هم که بسیار تاکید می‌کنن… القصه…

خانمی بدون یونیفورم، با لباس نامرتب و بسیار دیر وارد کلینیک شدن و کارت نشون دادن و گفتن از اعضا هستن و می‌خوان کمک کنن. طبیعی‌ه که همه‌ی ما طبق قوانین با روی خوش پذیرای ایشون شدیم (وظیفه داریم لبخند بزنیم) و مدیر وظایف‌شون رو توضیح داد و گفت کجا چه کاری رو توی چه مدت زمانی باید انجام بدن. کارها بسیار به هم پیوسته بود، شما کاری رو تموم می‌کردی و من پشت سر ایستاده بودم قسمت بعدی رو انجام بدم. مثلا یکی چسب می‌زد روی کلید پریزها، یکی روزنامه می‌چید روی زمین، یکی سنباده می‌زد… طبعا اکثر کارها رو گرفته بودن و به ایشون یه خرده‌کاری پیشنهاد شد که بسیار آسون بود. اینقدر کار رو اشتباه انجام داد و اینقدر انجام نداد و رفت با دیگران ایستاد به حرف زدن که مدیر یک بچه ده‌ساله رو مسوول اون کار کرد و…
حالا این خانم اومده سر ناهار به من می‌گه ای بابا پول مملکت رو می‌ریزن تو جیب خارجی‌ها، به شماها حقوق می‌دن ما خودمون هیچی نداریم بخوریم…