زنگ نزنید

 

من به قدرت محیط بسیار معتقدم. می بینم که آدمها گرچه در شرایط مختلف معمولا جوهره و ذات اصلی خودشون رو نگه می دارن، شیوه های نگرششون، نحوه شکوفایی شون و راهکارهای رسیدن به هدفشون و کانالهای ارتباطی شون تحت تاثیر محیطی که توش هستند دیر یا زود تغییر می کنه. کم دیدم آدمی رو که در گذر زمان پوست نندازه. حالا گیریم نه به شکل دلخواه ما ولی همیشه شرایط محیطی اثر خودش رو گذاشته. از این رو همیشه به دوستانم و افرادی که باهاشون مشاوره می کنم می گم که بگردید جای مناسب خودتون رو پیدا کنید. می گن مهم نیست آمریکا باشی یا هند یا چین، مهمه که بلد باشی زندگی کنی و شاد باشی و الخ… به نظرم مهمه که کجا زندگی کنی، کجا ریشه بزنی و با چه آب و خاکی پرورده بشی. فرقه بین اونی که خودش رو پیدا کرده و می دونه چی می خواد و می ره جای مناسب دونه هاش رو پیدا می کنه می کاردشون می شینه به انتظار میوه با اونی که اصلا نمی دونه گیاهه، جانوره، پستانداره یا تخم گذار که حالا بره تو سیبری تخم بذاره زودتر به نتیجه می رسه یا بیاد دونه هاش رو تو استوا بکاره.

دیگه باغبونی کردن یادم داده که دو تا بذر همسان تو محیط های مختلف شکل و زمانبندی و نتیجه رشد متفاوتی دارن، همونطوری که دو تا بذر غیرهمسان در محیط یکسان متفاوتن و همونطوری که بعضی بذرها اصلا مال کشور چهارفصل نیستن و باید بری بکاریشون وسط گرمای فلان درجه که تند تند رشد کنن برگ باز کنن برن بالا…

از اون قسمت اول تشخیص که بگذریم بعد اینکه فهمیدیم کی هستیم و چی هستیم، به نظرم گام بعدی اینه که درک کنیم چه جغرافیایی بودن ما رو جواب می ده، با این پتانسیل چه فرهنگ کاری، اجتماعی و خانوادگی دلخواه ماست و ما رو زودتر به میوه می رسونه یا تخم ها جوجه می شن. خیلی فرقه بین این که تخمها یک روزه جوجه بشن یا صدروزه. حالا گیریم جوجه هاش هم یکسان… دیگه تو صدروزگی خودت ممکنه اصلا جون نداشته باشی به جوجه دو روزه ت آب و نون بدی، دیدن خروس شدنش پیشکش…

من می گم آدمها ازین باتری دوزاری ها نیستن که هی مصرف کنی تموم شن، باتری شارژی‌ن، به منبع نیروی درست وصل نباشن هرچی هم گرون خریده باشی شون هرچی هم توانمند و بااستعداد و … تموم می شن، ته می کشن که هیچی…ته می گیرن…یهو اصلا دیدی ته نشین شدن کپک زدن کعنهو همون باتری دوزاریه که بعد یه مدت زنگ می زنه…

آدمه دیگه… آدمها هم زنگ می زنن!

قدم

متولد شو!

قدم

شبها از سر کار که برمی‌گردم، زیر دوش به اتفاقات اون روز فکر می‌کنم و تاثیرشون روی زندگی‌م… به نظرم هر اتفاقی یه وزن داره، بعضی اتفاق‌ها اینقدر کوچیکن که کلا همون روز عصر فراموش می‌شن و بعضی‌ها اینقدر بزرگ که تا چندوقت من رو دلمشغول نگه می‌دارن. جدیدا اما تو وزن‌دهی محتاط شدم، فهمیدم اکثر همون اتفاقات به ظاهر کم‌وزن در گذر زمان تاثیرات بزرگی روی زندگیم می‌ذارن که صدسال هم به خواب نمی‌دیدم… فهمیدم هیچ اتفاقی کم‌وزن نیست!
امیدوار بودم آخر زندگیم به محافظه‌کاری ختم نشه، سر پرشوری داشتم و همیشه می‌گفتم باید خصلت‌های آپاچی‌گری رو تا دم مرگ نگه دارم… حالا هر روز به خودم می‌گم هنوز خیلی چیزها هست که باید بفهمی پری کوچیک… متولد شو!