مدیریت استرس (۴)

 

stress-543658_1920

مدیریت استرس

بخش چهارم

واکنشهای شما به استرس

 

الف. ریشه و منبع استرس خودتون رو بشناسید

با انجام دادن تست استرس ببینید چه عواملی در زندگی شما استرس زا هستند و میزان استرس تون رو اندازه بگیرید.

هر روز حداقل بیست دقیقه (یا سه صفحه بنویسید). این نوشته در مورد هر چیزی می تونه باشه. حتی میتونه به شکل نقاشی باشه ولی حتما خودتون رو وادار کنید برای خودتون زمانی اختصاصی داشته باشید و اتفاقات و افکارتون رو با کلمات یا تصاویر ضبط کنید. اگر در مورد اتفاقات روزمره بنویسید ممکنه جزییاتی که فراموش کردید و بعدها لازمشون دارید به دردتون بخورن و یا در گذر زمان وقتی به نوشته های پیشین برمی گردید در مورد رفتار و برداشت خودتون یا حتی بقیه آدمها نکات جدیدی کشف کنید.

یکی از دلایل مهمی که برای هر فردی می تونه استرس زا باشه اینه که در شرایط ناپایدار قرار بگیره و ندونه چه اتفاقاتی در حال وقوع هستند. در هر حال شما در چنین شرایطی بسیار قرار خواهید گرفت. روشهای آرامش مخصوص خودتون رو پیدا کنید یا بسازید تا بتونید با شرایط استرس زا کنار بیایید.

فراموش نکنید خانواده می تونه مهمترین همدل و همراه شما در شرایط استرس زا باشه. روابط خودتون با خانواده و دوستان درجه یک رو ارزیابی کنید و اگر صمیمیت چندانی وجود نداره حتما در روابطتون بازنگری کنید.

ب. ارزیابی کنید ببینید شدت و میزان تکرار استرس در شما چقدره.

آیا همیشه استرس دارید یا فقط تحت شرایط خاصی دچار استرس می شید؟ اگر همیشه استرس دارید ممکنه دلیل بسیار درونی تری داشته باشه که باید به کمک یک متخصص حل بشه. اگر در اکثر مواقع دچار استرس هستید روشهای مدیریت اضطراب رو حتما یاد بگیرید.

تمرین: می تونید در یک بازه زمانه ده روزه تعداد دفعاتی که استرس دارید، دلیل و میزان اون رو (درجه بندی از صفر تا ده) مشخص کنید. بعد از ده روز یک لیست از شرایط استرس زا خواهید داشت که به ارزیابی  وضعیتتون کمک می کنه.

ج. گرچه شیوه هایی که برای مقابله با استرس به کار می برید می تونن از توصیه های عمومی بهره ببرن، پیشنهاد ما برای شما اینه که هر شیوه رو برای خودتون حتما شخصی سازی کنید. ما می تونیم به شما بگیم برای رفع استرس ورزش کنید ولی اینکه چه ورزشی باید انجام بشه رو ترجیحا خودتون باید انتخاب کنید که بهش علاقه هم داشته باشید. مثلا شما می تونید از کلاسهای رقص یا ایروبیک لذت ببرید یا فرد دیگه ای می تونه از دویدن لذت ببره یا نفر سوم از کوهنوردی. توصیه هایی که بهتون می شه رو شخصی سازی کنید و هرگز فراموش نکنید تفریح و شادی شخصی برای خودتون بسازید. می تونید حتی یه بازی دسته جمعی با خانواده و دوستانتون طراحی کنید و ازش لذت ببرید. بازی یکی از بهترین شیوه های کنترل تنش و استرسه.

د. از کمک گرفتن غافل نشید. حرف زدن با دوست یا یکی از اعضای خانواده که آگاه باشه و بهتون با شفقت و مهربانی گوش بده می تونه به میزان زیادی روی استرس شما تاثیر بذاره.

حتما یکی یا دو مشاور روانشناس معتمد در کنار خودتون داشته باشید. سعی نکنید تمام مسائل رو خودتون حل کنید. به دیگران قدرت بدید و خودتون هم از قدرتشون بهره ببرید.

مدیریت استرس (۳)

face-1013520_1920

مدیریت استرس

بخش سوم:

کنشگری

Be Proactive

 

 

الف. رها کنید. مشخص کنید کدام یک از دغدغه ها در حیطه ی نفوذ شما قرار دارند و روی آنها که قابل تغییر و بهبود هستند تمرکز کنید. شیوه های کنار آمدن با آن مسائلی که قدرت تغییرشان را ندارید بیاموزید.

باید یاد بگیریم که همه چیز را نمی توانیم کنترل کنیم. با نگرانی درباره ی شرایط کلان اقتصادی، ترافیک و ناهنجاری های همکاران و اطرافیان هیچ مشکلی حل نمی شود. ما تنها بر روی افکار و رفتار خود کنترل مطلق داریم و بس. نمی توان انتظار داشت که رفتار خاناوده ی همسر یا افکار رییس مان مطابق میل ما باشد ولی می توانیم واکنش ها و پاسخ های خود به این افراد را کنترل کنیم. در نهایت با این کار حس قدردانی از خودمان در ما به وجود خواهد آمد.

 

 

ب. به پیشواز موقعیت های استرس زا بروید.

به جای دوری از موقعیت های استرس زا بهتر است با آنها با آمادگی کامل مواجه شویم. گرچه نمی شه تما موقعیت های استرس زا رو از بین برد ولی می تونیم اونها رو تا حدی تحت کنترل دربیاریم و یا حداقل از بدتر شدن اونها جلوگیری کنیم.

موقعیت های استرس زای کاری رو شناسایی کنید و اونها رو با گشاده رویی و آرامش با رییس تون درمیون بذارید. راهکارهایی برای کاهش استرس ارائه بدید. نیازهای خودتون رو با قاطعیت و واقع بینانه مطرح کنید تا استرس در محیط کار رو به حداقل برسونید.

روابط خودتون رو بازبینی کنید و اونهایی رو که موجبات استرس رو فراهم می کنن مورد واکاوی قرار بدید. بهتره درباره ی رابطه تون با فرد موردنظر صحبت کنید. هرچقدر زودتر این مکالمه صورت بگیره امکان حل مساله هم قوت می گیره.

لیستی از کارهایی که باید انجام بدید رو تهیه کنید و کارهای کوچیک که روی هم تلنبار می شن رو پشت گوش نندازید. داشتن یک لیست از کارهایی که باید انجام بشن و دیدن هر روزه ی اینکه جندتا از کارها خط می خورن می تونه کلی بهتون انگیزه بده.

 

ج. منظم باشید. منظم بودن، برنامه ریزی و آمادگی از قبل می تونه میزان استرس رو به اندازه ی قابل توجهی کاهش بده. تمام قرار ملاقات ها، کلاسها و مسافرت ها رو در دفتری یادداشت کنید تا فراموش نشن. با این کار فرصت کافی برای برنامه ریزی و آماده شدن برای هر کاری رو خواهید داشت.

برنامه های کوتاه مدت خودتون رو دقیق برنامه ریزی کنید. اگر بدونید قراره چه کار کنید حس بهتری درباره ی کارهاتون خواهید داشت. احساس می کنید همه چیز تحت کنترله و اگر اتفاق غیرقابل پیش بینی بیفته، دست و پاتون رو گم نمی کنید.

فضای اطراف خودتون رو تمیز و منظم نگه دارید. ممکنه این کار در ابتدا کمی وقت شما رو بگیره ولی در نهایت فضای بیشتر و راحت تری برای کار خواهید داشت. هر شب ده تا پونزده دقیقه رو صرف مرتب کردن چیزهای اضافی کنید و قبل از خواب هر چیز رو سرجای خودش قرار بدید. با انجام این کار ذهن تون مرتب تر خواهد شد.

 

د. تعهدات خودتون رو سر و سامون بدید.

درسته که روی بسیاری از تعهداتمون کنترلی نداریم ولی واقعیت اینه که تعداد زیادی از اونها هستند که قابل کنترلن. خیلی وقتها پیش می یاد که آدمها به کارهایی که براشون لذتبخش نیست و یا استرس زاست نه نمی گن. یکی از دلایل استرس داشتن اینه که شما کارهای زیادی برای انجام دادن دارید و نمی تونید وقتی برای انجام کارهای مورد علاقه تون پیدا کنید.

با خودتون قرار شخصی بذارید. این کار مخصوصا برای والدین خیلی ضروریه چون غرق در انجام امور مختلف مربوط به بچه ها، مدرسه یا جاهای دیگه می شن. مسوولیت هاتون رو کنار بذارید، وفتی به خودتون اختصاص بدید و دنبال انجام کارهایی که دوست دارید برید. دوش آب گرم بگیرید، کوهنوردی کنید یا با دوستانتون قرارملاقات بذارید.

اولویت هاتون رو مشخص کنید. به هر کاری که باید انجام بدید بنا بر اهمیتش وزن بدید و بر مبنای وزن اونها رو ساماندهی کنید. برای مثال پرداخت مالیات وزن بسیار بیشتری داره تا تزیین غذای پخته شده برای بچه تون. تصمیم بگیرید که برای چه کاری وقت دارید و چه کارهایی رو باید به زمانهای آزاد منتقل کنید.

یاد بگیرید “نه” بگید. محدودیت های خودتون رو بشناسید و برای خودتون احرتام قائل بشید.

یک لیست از کارهایی که نباید انجام بدید تهیه کنید. بعضی وقتها چنان غرق انجام کارها می شیم که کنترل اوضاع از دستمون خارج می شه. لیستی از کارهایی که نباید انجام بدید تهیه کنید تا در مواقع شلوغ و حساس حواستون به همه چیز باشه. برای مثال تو لیست تون بنویسید که پنج شنبه شب تا دیروقت باید کار کنید و قرار شام نمی تونید بذارید. یا قراره که انباری رو آخر هفته تمیز کنید و با این وضعیت خسته و عرق کرده شاید نتونید به جمع دوستان تون بپیوندید، پس هفته ی دیگه بهشون ملحق بشید. یا اگر امتحان سختی در پیش رو دارید بهتره به جای دو ساعت نیم ساعت ورزش کنید.

 

ه. زمانی رو برای آرام سازی خودتون اختصاص بدید. هر روز حداقل یک ساعت رو به آرام سازی خودتون اختصاص بدید مخصوصا صبحها یا شب ها قبل از رفتن به رختخواب. همه ی ما نیاز داریم باتری هامون رو شارژ کنیم. پس زمانی رو توی برنامه ریزی تون به این امر مهم اختصاص بدید.

می تونید برنامه ریزی کنید که کارهایی رو که دوست دارید هر روز انجام بدید مثلا پیانو بزنید یا پازل حل کنید. این فعالیت ها به شما یادآوری می کنن که هنوز هم چیزهای کوچیک و مهمی توی زندگی هستن که شما دوستشون دارید.

 

و. از تکنیک های حل مساله استفاده کنید.

به جای تمرکز کردن بر روی مسائلی که منجر به استرس و عصبانیت شما می شن بر روی کارهایی که می تونید برای حل شون انجام بدید متمرکز بشید. تمرکز برای پیدا کردن راه حل مشکلات حس قابل کنترل بودن اونها رو بهتون می ده. مثلا چون برای رفع مشکل ترافیک کاری از دستتون برنمی یاد، برنامه ریزی کنید که در ساعات اوج ترافیک از چه مسیری تردد کنید و یا کجاها نرید. می تونید زمانی که توی ترافیک گیر افتادید به موسیقی دلخواهتون گوش بدید و یا هماهنگ کنید که هر بار با همکارها از ماشین یک نفر استفاده کنید و هر روز ماشین نبرید بیرون. راه های مناسب با روحیه تون رو پیدا کنید.

 

ز. روابط اجتماعی برقرار کنید.

تحقیقات نشون می دن افرادی که از حمایت های دوستان یا فامیل قابل اعتماد در مواقع بحرانی زندگی شون برخوردار بودن خیلی بهتر از پس حل مشکلات و عبور از بحران های عاطفی براومدن. با افراد مثبت و قدردان که احساس ارزشمند بودن رو در شما به وجود می یارن تعامل برقرار کنید.

روابط تون رو با افرادی که بهتون استرس می ده به حداقل برسونید.مشخصه که نمی شه این افراد رو به طور کامل از زندگی حذف کرد اما می شه روابط رو با مدیریت هوشمندانه به حداقل رسوند. از کسانی که دائم در حال غرغر کردن و نق زدن هستند دوری کنید چرا که به جای حمایت از شما میزان استرس رو بالاتر خواهند برد.

 

 

مدیریت استرس (۲)

stress-853644_1920

 

مدیریت استرس

بخش دوم:

آرام سازی ذهن

 

اول: بخوانید. خواندن یک راه عالی برای آرام سازی ذهن و به دست آوردن دانش است. می توانید صبح ها پس از بیدار شدن و یا شب ها قبل از خواب کتابهای داستانی، تاریخی و حتی عشقی بخوانید و ذهن خود را آرام کنید. حتی با شش دقیقه مطالعه شما می توانید میزان استرس خود را تا دو سوم کاهش دهید.

 

بهتر است در حین خواندن کتاب به یک موسیقی آرام گوش دهید.

حتما موقع خواندن میزان نور را تنظیم کنید تا به چشمانتان آسیبی نرسد.

اگر به خواندن علاقه دارید می توانید عضو کلوب های کتابخوانی شده، همزمان با تجربه ی لذت کتابخوانی از یافتن دوستان جدید و معاشرت با آدمها هم لذت ببرید در واقع می توانید با یک تیر دو نشان بزنید!

 

دوم: مثبت بیاندیشید. تحقیقات نشون می ده که گرچه بدبین ها  و خوش بین ها هر دو در زندگی به موقعیت ها و چالش های مشابهی برمی خورند، در نهایت خوش بین ها راحت تر با مشکلات کنار می آیند. هر روز درباره ی سه چیز مثبت و خوشحال کننده که بخاطر وجودشون شاکر هستید فکر کنید تا جنبه های مثبت زندگی رو ببینید و کمتر استرس داشته باشید.

 

سوم: بخندید. ثابت شده است که خنده استرس را کاهش می دهد. تحقیقات نشون می دن که شوخ طبعی مدت زمان بازیابی سلامتی را در افراد بیمار و کسانی که مورد عمل جراحی قرار گرفته اند کاهش می دهد. همینطور ثابت شده که لبخند حال شما را بهتر می کند و احساس بهتری خواهید داشت چرا که مغز اندروفین ترشح کرده و بر حس خوشحالی شما اثر می گذارد.

 

چهارم: نفس عمیق بکشید. تنفس عمیق که به نام تنفس شکمی یا دیافراگمی هم شناخته می شه می تونه به مقدار زیادی استرس شما رو کاهش بده چون میزان تبادل اکسیژن و دی اکسید کربن به بالاترین حد خودش می رسه، ضربان قلب کاهش پیدا می کنه و فشارخون رو پایین می یاره.

در یک جای خلوت و ساکت بنشیدنید یا دراز بکشید. از راه بینی به آرامی نفس بکشید. سینه و شکم رو پر از هوا کنید و به آرامی از راه دهان یا بینی نفس تون رو بیرون بدید. این حرکت رو چند بار تکرار کنید. و بعد به تنفس عادی ادامه بدید. می تونید از قوه تخیل تون کمک بگیرید و همزمان با تنفس کلمات آرامش بخش رو توی ذهن تون مجسم کنید.

 

پنجم: تمرکز ذهن را تمرین کنید. تمرین های تمرکز ذهن یا حضور در لحظه به شما کمک می کنند فکر و احساس خود را با هم هماهنگ کنید. تکنیک هایی مثل یوگا، مدیتیشن و تنفس می تونن مقدار استرس شما رو کاهش بدن. شما در هر مکانی که دوست داشته باشید می تونید مدیتیشن انجام بدید. انجام روزانه ی بیست دقیقه مدیتیشن می تونه استرس رو به مقدار زیادی کاهش بده. کافیست جای مناسبی برای نشستن پیدا کنید، چشمهاتون رو ببندید و روی تنفس تون تمرکز کنید. به هر دم و بازدم و تک تک ماهیچه ها و احساسی که نسبت بهشون دارید توجه کنید.  سخت ترین قسمت کار اینه که ذهن رو از افکار منفی و استرس زا دور کنید و از همه مهمتر، نفس بکشید. روی دم و بازدم تمرکز کنید. می تونید مدیتیشن رو قبل از خواب یا بلافاصله بعد از بیدار شدن انجام بدید.

 

مدیریت استرس (۱)

hand-1013521_1920

 

با استفاده از راهکارهای پیشنهادی زیر می توانید میزان استرس فعلی خود را تا حد زیادی کنترل کنید. راهکارهای مدیریت استرس شامل چهار بخش هستند. این چهار بخش را به مرور و در نوشته های جداگانه در سایت قرار می دهم.

 

راهکار اول: آرام سازی بدن

الف. ورزش کنید. حداقل سه بار در هفته و هر بار به مدت سی تا چهل و پنج دقیقه ورزش کردن شما رو سالمتر و شادابتر می کنه. بدوید، شنا کنید، به کلاس یوگا بروید، عضو یک تیم ورزشی شوید و یا کوه پیمایی کنید.

ب. ماساژتراپی. یکی از بهترین راه های آرام سازی بدن دریافت ماساژ حرفه ای ه. گرچه ماساژ اصولی و خوب کمی گرونه ولی کاملا می ارزه چون می تونه تنش های بدن تون رو آزاد کنه. شما می تونید خودتون گردن، بازوها و کف دستهاتون رو ماساژ بدید و یا حتی از پارتنرتون خواهش کنید پاها یا پشت شما رو ماساژ بده و این می تونه آغازی برای معاشقه باشه.

ج. تغذیه مناسب. بدن سالم با شرایط استرس زا راحت تر کنار می یاد از این رو شاید بشه گفت مدیریت رژیم غذایی یکی از مهمترین راهکارهای کاهش استرس ه. معمولا افراد وقتی استرس دارن، مایلن غذاهای پرکالری و چرب مصرف کنن.

صبحانه ی سالم بخورید.

سه وعده غذایی متعادل در روز داشته باشید. هرچقدر هم سرتون شلوغه از خوردن یک وعده غذایی صرفنظر نکنید.

میان وعده های سالم غذایی به شما انرژی می بخشن؛ سیب، موز و بادوم به همراه داشته باشید تا از خوردن موادغذایی ناسالم شکردار یا پرچرب دوری کنید.

میزان مصرف کافئین و شکر رو به حداقل برسونید

د. با مشورت با دکتر متخصص از گیاهان دارویی و چای های طبیعی استفاده کنید. بابونه، اسطوخودوس و…شما رو آروم می کنن و مشکلات گوارشی رو هم کاهش می دن.

ه. مدیریت زمان خواب. کمبود خواب بر حافظه و حس و حال شما اثر می گذارد. بیشتر مردم بین هفت تا نه ساعت خواب نیاز دارند. بهتر است هر شب در زمان معینی بخوابید و زمان معینی بیدار شوید و به میزان مشخصی بخوابید.

حداقل یک ساعت قبل از خواب را به خواندن کتاب، گوش دادن به موسیقی آرام بخش یا نوشتن خاطرات روزانه خودتون اختصاص بدید. از تماشا کردن تلویزیون یا بازی با گوشی تون (منظور حضور در شبکه های اجتماعی، بازی و هرگونه ارتباط با گوشی ست) دوری کنید.

و. بطور مستمر و دوره ای بدن خود را ارزیابی کنید. ماهیچه ها رو بررسی کنید ببینید آیا ماهیچه ها و عضلات شما تک تک دچار مشکلی هستند یا خیر. می تونید برای دقایقی به پشت دراز بکشید، تنفس شکمی انجام بدید و تک تک اعضای بدن رو بررسی کنید که آیا درد یا مشکلی دارن یا خیر

ز. کمپرس: پارچه یا حوله گرمی رو برای ده دقیقه روی شونه ها و گردن تون قرار بدید و چشمهاتون رو ببندید. می تونید یه توپ تنیس رو بین پشت و دیوار قرار بدید و به مدت سی ثانیه با فشار نرم به دیوار تکیه بدید. این کار رو برای نقاط مختلف بدن تکرار کنید.

 

چگونه بیاموزانیم؟

این نامه را در پاسخ به دانشجویی نوشتم که پرسیده بود چگونه می تواند خود را برای تدریس آماده کند.

 

 

هر بار شیوه های تدریس یا هنر سخنوری درس می دهم با افراد مشتاقی روبرو شده ام که از من می پرسند چه کنیم تا در تدریس و آموزش بهتر باشیم. لمس کردن میل به تعالی و سرآمد شدن در حرفه ی خودشان در دانشجویانم یکی از موتورهای محرکه ی زندگی من است. بسته به میزان اشتیاق دانشجو منابعی برای خواندن یا تمرین به آنها معرفی می کنم یا در مواردی سعی می کنم با همراه کردن آنها در کلاسهای شخصی ام نقش منتور و مربی را برای آنها به عهده بگیرم.
طبعا اولین پیشنهاد من خواندن و لبالب شدن آدمهاست. برای برگزاری هر کلاس یا کارگاه (حتی اگر بارها آن را برگزار کرده باشم) مدت کوتاهی به اینترنت گردی در سایتهای آموزشی مرتبط خواندن مقاله ها در مجله های معتبر و رجوع به کتابهایم می گذرانم. معتقدم تا چندین برابر مطلب اصلی بر موضوع اشراف نداشته باشم حق تدریس ندارم پس با برگزاری هر کلاس من هم باید از آخرین تحولات و یافته ها مطلع شوم و آن را در کنار موضوع اصلی و چهارچوب طراحی شده با دانشجویانم در میان بگذارم. مطلع بودن استاد اگر با فروتنی همراه شود معمولا جو احترام و دوستی را بر کلاس غالب خواهد کرد.
واقعیت این است که در بسیاری از موارد ما با دانشجویی مواجه می شویم که لزوما دانش “جو” نیست بلکه به هزار و یک دلیل مجبور شده است در کلاسهای ما شرکت کند. مسوول منابع انسانی سازمان آنها را برای آموزش می فرستد یا حتی پدر مادرشان. برای ارتقا شغلی مجبورند تعداد ساعات مشخصی کلاس بگذرانند یا نیاز دارند مدرک لیسانس بگیرند تا پایه حقوقشان بالا رود. خلاصه با هزار هزار دانشجوی دانش نجو مواجه می شویم که شوق تدریس را در ما به یغما می برند ولی در نهایت ما هم به هزار و یک دلیل باید درس بدهیم.
من معمولا در جلسه ی اول درس از دانشجو می پرسم که یادگیری این درس در زندگی روزمره به چه دردش خواهد خورد و برایش توضیح می دهم که این درس چطور به خوشحال کردنش کمک خواهد کرد. کسی هست که شادی را دوست نداشته باشد؟ در کنار تئوری ها به او می گویم که چطور آنها را کاربردی کند تا برایش ارزش درس ملموس تر شود و در پایان به او می گویم هر کدام از ما می توانیم به دیگری چیزی بیاموزیم. من هدفم اینست که تو در این ساعات موظفی از بودن در کلاس بهره ببری تو هم تلاش کن به من چیزی یاد بدهی. به جای ایستادن در پشت میز راه رفتن در کنار دانشجو یکی از بهترین تجربیات تدریس هر فردیست.

از خواندن و خواندن و خواندن که بگذریم معمولا چند پیشنهاد برای دوستان مشتاق دارم:
در دوره های آموزشی شرکت کنید. گرچه این روزها با هجوم دوره های آموزشی و بعضا بی کیفیت مواجهیم اطلاع یافتن از آخرین شیوه های آموزشی چندان هم کار سختی نیست. عضویت در یکی دو انجمن مرتبط (انجمن تسهیلگران، انجمن سخنرانان حرفه ای، انجمن مشاوران) و استفاده از تجربیات و دانسته های دیگران به من کمک می کند چرخ را از نو اختراع نکنم و بدانم در حوزه کاری من چه اتفاقاتی می افتد. ضمنا سر هر کلاس و هر سخنرانی همزمان با گوش کردن به محتوای آموزشی به متدهای برگزاری بازیهای اجرا شده استفاده از کلمات قصار و داستانها شیوه ی برخورد مدرس با دانشجویان و علی الخصوص مدیریت دانشجویانی که به هر طریقی خواسته یا ناخواسته باعث اخلال در تدریس می شوند زبان بدن مدرس کنایه ها شوخی ها و نحوه ی برخورد مدرس با تعریف و تمجیدها را مد نظر قرار می دهم و حتما یادداشت برمی دارم. یادداشتهای کلاسی من نه تنها نکات مثبت را در بر می گیرد بلکه به خودم یادآوری می کنم چه کارهایی نباید انجام شود و تاثیر رفتار مشخص مدرس بر روی من به عنوان دانشجو چه خواهد بود.

توجه به حواشی تدریس در بسیار از مواقع از محتوای ارایه شده نیز بیشتر است. حضور ذهن مدرس در هر لحظه و تسلط او بر اداره ی جو کلاس باعث می گردد دانشجو به مدرس اعتماد کند و روابط حرفه ای و یادگیری کمتر تحت تاثیر نبایدها قرار گیرد.

دیدن فیلمهای آموزشی از کلاسها یا سخنانی ها نیز بسیار موثر است. گاه بعضی سخنرانی ها را بارها تماشا کرده ام. بار اول فقط به محتوا و مطلب ارایه شده توجه کرده ام و بارهای بعدی به شیوه ی ارایه ی مطلب. برای سخنرانی می توانی از
TED Talk
استفاده کنی وبرای تدریس آنلاین از سایت
Coursera
یا سایتهای آموزشی مشابه کمک بگیری

از همه ی اینها مهمتر اما تمرین و آمادگی ست. علاوه بر اینکه برای هر کلاس (بدون استثنا) طرح درس می نویسم و به آن تا حد امکان پایبند می مانم هرگز از برگزاری کلاس و دوره برای هیچ گروهی سر بار نمی زنم مگر بدانم برای اهداف غیرانسانی از آموزشهای من استفاده خواهند کرد. بسیار پیش آمده که کلاسهایی با دستمزد پایین را قبول کرده ام چون مخاطب متفاوتی داشته ام (مثلا برای وکلا یا زنان خانه دار یا کارگرهای کارخانه ی مبل سازی کلاس برگذار کرده ام). علاوه بر اینکه تدریس را کار و حرفه ی خودم می دانم آن را تفریح هم قلمداد می کنم پس بارها به صورت داوطلبانه برای خیریه ها کلاسهای آموزشی برگزار کرده ام. این کارها علاوه بر اینکه تجربه ی من را بالا می برد و باعث افزایش اعتماد به نفس من می شود به نوعی یادگیری اداره ی آدمهای مختلف را به من می آموزد. اولین هنر هر مدرس اداره ی کلاس است و بعد ارایه ی محتوا.

پیشنهاد من برای تو دوست عزیز اینست که برای تبحر و سرآمد شدن در هر موضوعی اگر یک درصد استعداد را داری صد برابر استعدادت تلاش کن و اگر آن یک درصد را نداری صد و بیست برابر تلاشت را با کنجکاوی پایان ناپذیر یادگیری گره بزن

موفقیت

target-1551521_1920

 

سال دو هزار و شش در یک تحقیق دانشگاهی از آدمها پرسیدند وقتی درباره “موفقیت” حرف می زنیم در واقع منظورمون چیه؟
خانمها گفتند روابط خوب و احساس ارزشمند بودن. تحقیقات نشون دادند زنها بیشتر روی تعادل زندگی و کار تاکید داشتند در حالیکه مردها بیشتر روی دستاوردها و رسیدن به اهداف (مشخصا کاری) تمرکز می کردند.

سال دو هزار و ده در یک تحقیق دانشگاهی دیگه پرسیدند به نظر شما موفقیت یعنی چی؟
زنها گفتند موفقیت‌های کاری و مردها گفتند رشد فردی (شخصی)

سال دو هزار و سیزده که باز پرسیدند زنها و مردها هر دو گفتن اول تعادل تو زندگی کاری، بعدش پول (درآمد) و بعد به رسمیت شناخته شدن و ارزشمند پنداشته شدن (اینجا یعنی ارزش کار شما رو درک کنند، نمی دونم معادل دقیق فارسی براش داریم یا نه) یا
Recognition

شما موفقیت رو چی تعریف می کنید؟ قبلا چی تعریف می کردید؟ تعریف شما از موفقیت تا چه اندازه تحت تاثیر القائات جامعه ست؟ آیا خودتون رو موفق می دونید؟

یادگیری موثر

book-2869_1280

من نوت رو درباره ی آموزش سازمانی نوشتم ولی به راحتی می تونید به بقیه آموزش های زندگی هم تعمیمش بدید… فقط قبلش از خودتون بپرسید هدف تون از “یادگیری” توی زندگی چیه…

یکی از نگرانی های من در مبحث مدیریت استعدادها پیشبرد سیستم ارتقا به شیوه ایه که علاوه بر آموزش مهارت های رفتاری، آموزش مهارت های فکری رو هم دربربگیره. معمولا در برنامه های آموزشی بر روی بهبود مهارت های رفتاری تاکید بیشتری می شه (شاید چون نتایج کوتاه مدت ملموس تری رو به ارمغان می یاره). شما به یک کارمند یاد می دید که چطور لبخند بزنه، چطور دست بده، چطور زبان بدنش رو کنترل کنه و …. اما به اینکه چقدر درباره ی دلایل این کار به طور کامل مجاب می شه و به انجام این کارها چقدر اعتقاد پیدا می کنه معمولا چندان توجهی نمی شه. در واقع آموزش ها در حد اطلاعات باقی می مونن و تبدیل به ارزش های فکری درونی نمی شن که متاسفانه نتایج منفی این موضوع معمولا خودشون رو در درازمدت و سر بزنگاه تصمیم های آنی و پراسترس یا سرنوشت ساز نشون می دن. فردی که بنا بر تشخیص و انتخاب اولیه و بعد از مدتها آموزش خاص به مقام مدیریت منصوب شده، دقیقا وقتی که باید تمام اون مهارت های آموخته شده رو به کار ببره و تصمیمیات حیاتی برای سازمان متبوعش بگیره، دچار تزلزل می شه و احتمالا تحت تاثیر عوامل بیرونی تصمیم های نادرستی اتخاذ می کنه که نتایج بسیار زیان آوری خواهند داشت. این چالش باعث می شه درصد باور مدیرهای کارکشته و باسابقه ی سازمانی به آموزش های مدیریتی بسیار ضعیف بشه و بعضا مورد قبولشون نباشه… خب! اینم یکی از دردسرهای شغل ما؛ مجاب کردن مدیران به موثربودن و ایجاد تغییرات مفید در سازمان!

شیوه های یادگیری ترجیحی

book-15584_1280

خیلی از داستان ها و خاطرات پدرمادرها با این جمله شروع می شه: زمان ما که… حالا منم توی سی و شش سالگی شاید اونقدری عمر کرده باشم که بخوام بگم زمان ما که اینقدر کلاس زبان نبود!

زبان انگلیسی یکی از کابوسهای زندگی من بود. کلاس سوم بودم که برای اولین بار پدرم اسم من رو نوشت توی تنها موسسه ی زبان کرج، موسسه ی طیرانی. کلاسها غروب بود، توی شلوغی و تاریکی زمستون. از مهرشهر کرج سه روز هفته باید می کوبیدم می رفتم خیابونی نزدیک میدون کرج که مغازه ها کله پاچه می فروختن و لباس نظامی و همین کافی بود تا برای من جای ترسناکی باشه. تنها نمی رفتم ولی حتی وقتی دست بزرگترها رو می گرفتم هم ترس رهام نمی کرد و همین بود که از همون اول کلاس زبان رفتن رو دوست نداشتم. (هنوز هم از میدون کرج بیزارم…هنوز هم کله پاچه فروشی ها سر جاشون هستن با ردیف سرهای بریده حیوانات که نگاه نافذشون تا عمق استخونت می ره و اون بوی وحشتناک لعنتی) اون کتابهای زشت و سیاه و سفید و معلمی که هی به ما می گفت آواز بخونیم و من که چون بلد نبودم، خجالتی بودم و در یادگیری همه چیز خوب جز زبان هم مزید بر علت شده بودن و کلا زبان شد کابوس زندگی! معلم ها در تمام سه ترمی که کلاس رفتم عملا توجه چندانی به من نداشتن چون نه تنها شاگرد تاپی نبودم که سر کلاس زبونم هم می رفت توی شکمم و صم بکم تخته سیاه رو نگاه می کردم. (من در کودکی و حتی همین حالا جزو پرحرف ترین انسانهای روی زمین بودم و هستم)
بعد از سه ترم البته کلاس های دیگه رو ترجیح دادم و تا مدتها به زبان فکر نکردم.

خاطره ی بد کلاس زبان توی راهنمایی با اون دفترچه های لغت که از هزارتا کلمه حتی یکی ش رو بلد نبودم ادامه پیدا کرد، به دبیرستان رسید و هربار من که محبوب معلم های ادبیات بودم، نمره های زبانم تعجب و عصبانیت رو روی صورت پدرم مهمون کرد تا دانشگاه.

ترم اول زبان عمومی برای اکثر همکلاسی های من زنگ استراحت و تفریح بود جز من که به جرات می تونم بگم تمام ترم از بیست و چهار ساعت قبل کلاس مریض می شدم تا چند روز بعدش. از استاد که تمام مدت من رو مسخره می کرد متنفر بودم. هربار وادار می شدم برم جلوی کلاس بایستم و هربار هیچی نمی گفتم و جلوی همکلاسی هام گریه م می گرفت. با اینحال این شکنجه ادامه داشت و هر جلسه مجبور بودم حساب پس بدم. یک بار هم که خارج از کلاس به استاد گفتم که از حرف زدن جلوی جمع خجالت می کشم (دروغ بزرگی بود، من همون موقع مجری کلی مراسم و سمینار و برنامه بودم ولی به زبان فارسی و نه انگلیسی) گفت اینقدر می کشونمت جلوی کلاس که دیگه خجالت نکشی.
زبان دانشگاه البته با یازده پاس شد. چند سال بعد هم در تلاش بیهوده با کلاسهای زبان و معلم ها و …گذشت تا اینکه چند سال بعد وقتی توی موسسه مشاوره مدیریت کار می کردم به تئوری انواع شیوه های ترجیحی یادگیری برخوردم.

بطور خلاصه افراد یکی از روشهای زیر رو برای یادگیری ترجیح می دن: دیداری، شنیداری و عملی

خیلی از ماها با دیدن یاد می گیریم. حرکاتی که در فیلمها نشون داده می شن، کلیپ های آموزشی، نمودارها، وقتی کسی یک عملی رو انجام می ده و ما به شیوه ی انجام اون کار نگاه می کنیم و…

بعضی ها با شنیدن یاد می گیرن. به پادکست های آموزشی گوش می دن، اهل موسیقی هستند و ترجیح می دن بار اول کسی بهشون بگه چه کاری رو چطور انجام بدن.

بعضی هامون هم با انجام دادن یاد می گیریم. ترجیح می دیم یه وسیله ی جدید رو بریزیم به هم، دل و روده ش رو دربیاریم تا بفهمیم چطور کار می کنه. شاید اگر کسی بهمون یاد بده هم تا وقتی خودمون با دستگاه ها سر و کله نزنیم چیز زیادی یاد نگیریم و ….

معمولا آدمها از تمام شیوه های یادگیری استفاده می کنن ولی شیوه ی یادگیری “ترجیحی” دارن یعنی با استفاده از اون شیوه بیشتر و بهتر و سریعتر یاد می گیرن. یکی از دلایلی که معلم ها حتما باید در مدرسه هر بحثی رو به هر سه شیوه ارائه بدن اینه که کلاسها از دانش آموزانی با شیوه های یادگیری مختلف تشکیل شده و لزوما شیوه ی یادگیری همه یکسان نیست.

القصه جنگ من با زبان انگلیسی ادامه داشت چون شیوه ی ترجیحی یادگیری من عملگراست و من با انجام دادن کاری اون رو بهتر یاد می گیرم و از پسش برمی یام. مثلا سوالات ریاضی رو حتما باید خودم حل می کردم تا یاد می گرفتم. همین بلا تو درس شیمی هم سرم اومد ولی خوشبختیم این بود که معلم شیمی داشتم که متوجه ماجرا شد و شروع کرد با شیوه های منحصر به فرد با من شیمی کار کردن (فرمولها توی درس شیمی آلی رو با خمیر بازی می ساختیم و تغییر می دادیم و تمام مساله ها رو اول خودم حل می کردم و ایشون فقط نگاه می کردن. همین سر و کله زدن و فکر کردن درباره ی راه حل منجر به این شد که توی کنکور شیمی رو نود و چهار درصد بزنم و مهندسی شیمی هم قبول بشم).

اما… خوشحالم که این جنگ با زبان انگلیسی بالاخره تموم شد. اومدم اینجا و مجبور شدم حرف بزنم و یاد بگیرم و اینقدر از خودم کلمات غلط و غولوط ساختم، اینقدر گرامرهای فضایی اختراع کردم و تصحیح شدم تا راه افتادم. امتحان آیلتس هم که دادم بالاترین نمره م همین حرف زدن بود و الان هم سر کلاسها انگلیسی درس می دم. ادعای زبان بلد بودن نمی کنم ولی تنها چیزی که می دونم اینه که گلیم خودم رو از آب بیرون کشیدم و اون چیزی که روزی کابوس من بود ابزاری شده برای کمک به امرار معاش…

این متن رو مخصوصا اینقدر قصه ی حسین کرد وار نوشتم که اگر بچه یی دور و برتون هست که در برابر یاد گرفتن درس بخصوصی مقاومت می کنه یا مطالب مربوط به درسی رو دیرتر یاد می گیره حتما به شیوه ی آموزشش توجه کنید. امتحان کنید ببینید به چه شیوه یی بهتر یاد می گیره. این جداست که هرکس در رشته یی استعداد بیشتری داره ولی درسهای مدرسه در حدی نیستن که بچه یی که ریاضی رو بیست می گیره فارسی رو چهار بگیره. اگر تفاوت مشهودی در نمرات مشاهده می کنید حتما به شیوه های آموزش هم فکر کنید.

پ.ن: هنوز از استاد زبان دانشگاه دلخورم….

شخصیت فردی و ارتباطات میان‌فردی

business-1012761_1280

 

شخصیت شناسی علمیه که این سالها بسیار مورد توجه و بحث قرار گرفته. تقریبا تمامی شرکت های معتبر دنیا از چند تست شناخته شده ی شخصیت شناسی مثل
MBTI
DISC
و… استفاده می کنن و نوع شخصیت شما تاثیر مستقیم در بدست آوردن شغل مورد نظرتون داره. با اینحال راستش رو بخواید من که سالهاست دارم تو این زمینه کار می کنم و شغل اصلی م هم همینه و دارم درباره ی شخصیت های مختلف آدمها تز می نویسم هم با همه ی تئوری های این مبحث آشنا نیستم. تو ویدیوی زیر سخنران تقریبا تلفیقی از چند مدل شخصیت شناسی رو خیلی خلاصه شده تحت عنوان یک مدل جدید ارائه می کنه و ربطش می ده به اینکه هرچقدر بیشتر به شخصیت خودتون و دیگران آگاهی داشته باشید اداره کردن و پیشبرد رابطه براتون راحت تر می شه. (که من خیلی باهاش موافقم)

اگر انگلیسی تون خوبه حتما خود سخنرانی رو ببینید. من مبحث رو خیلی تیتروار خلاصه کردم:

اسکات بنیانگذار بزرگترین کمپانی آموزش تکنولوژی در مینه سوتا و مشاور سازمانی ه. توی ویدیوی زیر توضیح می ده که چطور با شناخت خودمون و شخصیت خودمون و همچنین همکارانمون می تونیم روابط و ارتباطات و در نتیجه کیفیت زندگی رو بهبود ببخشیم.
نحوه ای که هر فرد هویت خودش رو تعریف می کنه در رفتار اون شخص تاثیر بسزایی می ذاره. هر روز صبح که از خواب بیدار می شیم با تصمیمی که درباره ی نحوه ی لباس پوشیدن مون می گیریم و اینکه کجا بریم چه کارک نیم و حتی خودمون رو چطور معرفی کنیم همه نشان از برداشت خودمون درباره ی هویت مون داره (آگاهی از خویشتن).  مشکل وقتی بروز می کنه که تصویری که ما از خودمون می بینیم معمولا با تصویری که دیگران از ما توی ذهنشون دارن متفاوته. قسمت بزرگی از رفتارهای ما نشات گرفته از ناخودآگاه ما هستند و اینقدر طبیعی به نظر می رسن که هیچ مشکلی باهاشون نداریم. در رابطه با دیگران ناخودآگاه ما اکثرا فرض های اشتباهی رو در اختیار ما می ذاره و ما بر طبق همونها قضاوت و رفتار می کنیم همین باعث به وجود اومدن تعارضات می شه. نکته ی کلیدی در موفقیت ارتباطات اینه که شما بیشتر از خودآگاه تون استفاده کنید و هر لحظه پیش فرض هاتون رو به چالش بکشید تا خودآگاه تون به جای ناخودآگاه براتون تصمیم بگیره.

برای اینکه کار شناخت آدمها و ارتباط گیری باهاشون راحت تر بشه معمولا علاقه داریم آدمها رو دسته بندی کنیم و در گروه های مختلف قرار بدیم. اسکات و همکارانش یه طبقه بندی جدید شخصیت شناسی رو از منظر میزان انرژی فردی و نحوه ی ابرازشون پیشنهاد می کنن که به طور خلاصه افراد رو در چهار گروه با رنگ ها و خصوصیات متفاوت قرار می ده

گروه قرمز آتشین، رقابت گرا، پرتوقع، انجام دهنده و هدفمند هستند و مشتاقند هرچه زودتر کارها رو به سر و سامون برسونن (به انجام دادن کارها بیشتر از افراد توجه می کنن، بهشون وظیفه گرا هم می گیم)

گروه زرد آفتابی، اجتماعی، پرنفوذ، رهبر، انرژی بخش و مجاب کننده هستند (به روابط بیشتر توجه دارند، معمولا مردم دارن، خوش بین هستند و بین مردم محبوبن)

این دو گروه بالا معمولا برونگرا هستند. دو گروه پایین معمولا درونگرا هستند.

گروه سبز زمینی، مهربان، آرام، پرحوصله و حمایتگر هستند.

گروه آبی، رسمی، محتاط، قانونمند و تحلیلگر هستند و مایلند در چهارچوب تعیین شده حرکت کنند.

اینجا اسکات بعد از معرفی کردن خصوصیات هر دسته هشدار می ده که کسی که به شخصیت خودش اگاهی نداشته باشه ممکنه ازش نتونه در راستای ایجاد انرژی مثبت و رفتارهای سازنده استفاده کنه و به سمت رفتارهای مخرب و افراطی پیش می ره که در روابطش با دیگران تاثیر منفی خواهد گذاشت.

در انتها اسکات پیشنهاد می کنه خودتون و دیگران رو بشناسید، از توانمندی ها و محدودیت های همدیگه آگاه بشید و بدونید چطور باید با هر گروهی ارتباط برقرار کنید و عمل کنید.

یه بازی بامزه در اول صحبت هاش هست. می گه هر کسی خودش رو یک جور تعریف می کنه، با شغلش یا نقش هایی که تو زندگی داره یا… می گه یه صفت به خودتون نسبت بدید که با اول اسم خودتون شروع شده باشه (مثلا من بگم  نازلیِ ناتمام بس که پروژه ی ناتمام دارم این روزها ولی خب البته ترجیح من نازلیِ نازنین یا نازلیِ نترس هست بیشتر) و دلیل این سوال هم اینه که شما به شیوه ی جدیدی درباره ی خودتون فکر کنید و از قسمت خودآگاه مغزتون کمک بگیرید چون معمولا ما در برآوردهای شخصی چندان علاقه ای به نگرش جدید نداریم و طبق عادت عمل می کنیم. راستی شما با چه صفتی خودتون رو خطاب می کنید؟

 

سه نکته درباره‌ی اعتماد به نفس

اعتماد به نفس رو یکی از مهمترین عوامل رسیدن به موفقیت می دونن و با این حال هنوز آدمهای زیادی پیدا می‌شن که یا از اون سمت بوم کمبود اعتماد به نفس قل می‌خورن پایین یا از این ور بوم توهم. اعتماد به نفس سالم هرگز به شما نمی‌گه که بهترین هستید ولی در عین حال که بهتون کمبودها رو یادآوری می کنه، باورهای بهبود رو هم در شما بیدار می کنه. مهمه که نقاط ضعفمون رو بشناسیم و مهمتره که بدونیم راهکارهایی برای بهبود هر ضعفی وجود دارن و مهمترین نکته اینکه اون راهکارها رو پیدا کنیم و اجراشون کنیم. این قسمت آخر سخت ترین و در عین حال تنها کلید داشتن یک اعتماد به نفس سالمه. شما هرچقدر هم به توانمندی ها یا نقاط ضعفتون اگاهی داشته باشید و هرچقدر هم در مورد راه های بهبود مطالعه کنید تا وقتی راهکارها رو اجرا نکنید و ندونید که کدوم راهکار برای شما بهتر جواب می ده، عملا هیچ قدمی برای بهبود اعتماد به نفس برنداشتید. مثل این می مونه که من تصمیم بگیرم تو رشته دومیدانی قهرمان المپیک بشم و صرفا به خوندن کتابهایی در مورد چگونه قهرمان شویم یا چگونه بدویم اکتفا کنم.

راهکارهای زیادی برای افزایش اعتماد به نفس پیشنهاد کردن (ما سر کلاسها حدود شصت راهکار رو توضیح می دیم) ولی برای شروع شما این سه راهکار که از بقیه به نسبت عمومی تر هستند رو تو ذهنتون داشته باشید و اجرا کنید تا بعدی ها رو هم در گذر زمان باهاتون درمیون بذارم.

اول. یکی از راهکارهای افزایش اعتماد به نفس در مواقعی که قراره تصمیمی بگیرید یا کاری رو شروع کنید اینه که خودتون رو در انتهای راه تصور کنید. لذت و شادی رسیدن به هدف رو بچشید و کاملا بدونید قراره به چی برسید.
می گن دو راه محرک برای تغییر وجود داره، احساس درد از وضعیت موجود و امید به وضعیت بهتر. وقتی خودتون رو در انتهای راه تصور می کنید در واقع وضعیت بهتر رو تو ذهنتون تصویرسازی می کنید. اهمیت تصویرسازی در رسیدن به موفقیت بسیار زیاده که به طور جداگانه سر فرصت براتون می نویسم ولی فعلا بدونید که تصویرسازی ذهنی از اونچه که می خواید بهش برسید اگر در مرز خیال پردازی حرکت کنه و نه به توهم منجر بشه نه به ناامیدی بسیار قدرت معجزه آسایی داره.

دوم. یکی از مواردی که زیاد توی مشاوره ها بهش برخورد می کنیم اینه که افراد باور به توانمندی بهبود رو با باور به خوب بودن اشتباه می گیرن. یک فرد با اعتماد به نفس سالم باور داره که مجموعه ای از توانمندی ها و نقاط ضعفه و در کنارش به این هم باور داره که توانمندی بهبود بخشیدن به وضعیت موجود رو داره و در همه حال دنبال راهکارهای مناسب می گرده. باور به اینکه ما با وجود تمام نقطه ضعف هامون برای خودمون و دیگران دوست داشتنی هستیم نباید به خودخواهی و خودبرتربینی منجر بشه. شاید بهتر باشه در گام اول نقاط ضعف و قدرت خودمون رو لیست کنیم و راهکارهای بهبود رو برای هر کدوم در نظر بگیریم. با انجام این کار به نوعی خودآگاهی می رسیم که در مواقع تلخ و شاد به کمک مون می یاد. نه در موفقیت به خودمون می بالیم و نه در شکست ناامید می شیم.
در فرهنگ های مختلف این باور به دوست داشتن رو به اشکال مختلفی ابراز می کنن. فرهنگ غربی که بیشتر روی فردیت تاکید می کنه راهکارهای فردی تر، برون گرایانه تر و شاید به عبارتی جسورانه تری برای ابراز شادی و محبت به خود رو در جامعه جا انداخته تا فرهنگ شرقی که دائم تاکید بر یکدستی با اجتماع و همسان سازی داره. به هر حال در هر فرهنگی که هستیم مهم اینه که بدونیم مهمترین توانایی ما بهبود بخشیدن به توانمندی هاست. ما کامل نیستیم ولی این مشخصا به معنای بد بودن ما نیست همونطور که به معنای قهرمان بودن و برتر بودن ما هم نیست. ما صرفا یک پازل هستیم، تیکه های مفقوده رو بذارید سر جاش…

سوم. گفتن اینکه بعد از شکست سرت رو بالا بگیر و ادامه بده و بلند شو و کوتاه نیا و… خیلی آسونه! هر روز هزار تا جمله مثبت به در و دیوار دنیای حقیقی و مجازی می کوبن که تو می تونی، ادامه بده و… ولی وقتی شکست می خوریم و به نظرمون دنیا تیره و تار می شه تمام این جملات معنای خودشون رو از دست می دن. به طور وضوح حالمون بده، عصبانی می شیم و در اون وضعیت نامتعادل عصبی دلمون می خواد سر به تن گوینده های اینهمه جمله ی قشنگ نباشه… خب، اصل ماجرا هم همینه! اینکه ما اکثرمون تو وضعیت بعد از شکست که عصبانی و خسته و ناامید و غمگین هستیم تکرار این جملات عین نشتر به قلبمون می ره و تقریبا اکثرمون در این حس و حال مشترکیم! نکته مهم اما اینه که بعد از هر شکست به خودمون فرصت ترمیم بدیم. راهکارهای خالی کردن غم و خشم رو به شکل مناسب و معقول پیدا کنیم و زمان مناسب برای دوباره سرپا بلند شدن رو هم پیدا کنیم. بعضی شکست ها زمان بیشتری برای سوگواری می طلبن و بعضی کمتر. راهکارهای برخورد با هر شکستی و نحوه ی سوگواری هم متفاوته. اگر بدونیم که داشتن حس غم و اندوه بعد از شکست تا اندازه ای (و نه به شکل افراطی) قابل قبوله و یاد بگیریم چطور در زمان لازم خودمون رو نوازش کنیم یا از افراد و ابزارهای بیرونی کمک بگیریم بعد از دوره ی سوگواری راحت تر به راهکارهای جدید فکر می کنیم. مهمترین تفاوت آدمهای با اعتماد به نفس با بقیه هم همینجاست که بعد از اتمام سوگواری بلند می شن و به راه رفتن و دویدن و امتحان راه های جدید ادامه می دن.
خوبه که خودمون رو بشناسیم. به خودمون حق بدیم به اندازه و شیوه ی معقول ناراحت یا خشمگین بشیم و یه خط قرمز بکشیم دورمون که وقتی در حالت ناپایدار احساسی هستیم تصمیمی نگیریم یا رفتاری نکنیم که باعث آزار دیگران بشه. ما حق داریم غصه بخوریم ولی اینکه تیر ترکش غصه باید دامن بقیه رو هم بگیره یا نه خودش یه موضوع جداست.

موفقیت هاتون رو تو ذهنتون به تصویر بکشید، باور کنید که مهمترین توانمندی شما توانمندی تغییر و بهبوده و هرگز در سوگواری شکست درجا نزنید… اولین شرط رسیدن، رفتنه!

این ویدئو رو هم ببینید: