مهرورزی

 

یکی از مهمترین نکاتی که تو زندگیم خودش رو با سیلی بهم نشون داد دوست داشتن خود بوده! البته هنوز هم گاهی وقتها خودش رو نشون می ده بس که فراموشکارم!

من کلا آدم خوش شانسی‌ام. شانس این رو داشته‌ام که خانواده ی آگاهی داشته باشم. معلم ها و اساتید خوبی داشتم که بیشتر از درس ازشون انسانیت و مهربونی یاد گرفتم و دوستانی که هر کدوم قسمتهایی از راه سخت زندگی رو باهام همراهی کردن و تنهام نذاشتن. راستش من اصلا معتقد نیستم که زندگی کردن کار آسونیه، برای من که نبوده! برای رسیدن به تک تک اهداف و خواسته هام به طور معمول باید بیشتر از حد عادی تلاش کنم و خب همراهی اطرافیانم برام غنیمت بزرگی محسوب می شه. دوست داشتن خودم هم یکی از هزار تا مانع زندگی من بوده و همچنان گاهی وقتها تو زندگیم سرک می کشه. همه ی ما با تفکر بازنده برنده آشناییم. در کنار تفکری که همه ی خوبیها و پیروزی ها رو برای خودش می خواد و شکست ها رو برای بقیه (تفکر برنده بازنده) یه تفکر بازنده برنده هم داریم که احتمالا الگوی پدر مادرهای خیلی از ماها بوده. مادری که خودش رو تو دردسر می ندازه تا به بقیه خوش بگذره. پدری که خواسته هاش رو برای خشنودی دیگر افراد خانواده نادیده می گیره و اولویت رو همیشه به بچه هاش می ده. مادری که یاد گرفته چون مادره، باید فداکاری کنه… درباره ی دلایل روانی و ذهنی این تفکر شاید توی یک موقعیت دیگه نوشتم (دوستانی که مایلند بیشتر بدونن می تونن به بحث های تحلیل رفتار متقابل مراجعه کنن) اما فعلا درباره ی نتایج این رفتار و پیامدهاش بر روی اطرافیان می خوام بگم.

نتیجه ی این فداکاری های بی حد و حساب والدین معمولا پرورش بچه هایی خواهد بود که یا خیلی خودخواه و پرتوقعن، به سمت روابط برنده بازنده پیش می رن و چون تجربیات شخصی درون خانوادگی شون همیشه اونها رو در موقعیت برنده بدون هیچ تلاش شاخصی قرار داده، خودشون رو محق در دریافت امتیازات و دستاوردهایی فراتر از لیاقت شون می دونن و یا ادامه دهنده ی راه والدین خواهند بود و به دیگران اجازه می دن در یک رابطه ی بازنده برنده از اونها سوءاستفاده کنن. گرچه ممکنه خیلی از والدین بگن که این فداکاری ها رو با لذت انجام دادن و در برابرش هیچ انتظار یا درخواستی ندارن، واقعیت اینه که نگرش بلندمدت آدمها رو وادار می کنه در تربیت بچه هاشون همزمان با مهرورزی خردورزی آینده نگرانه رو هم لحاظ کنن و فداکاری های بی حد و حسابی که در نهایت منجر به زیاده خواهی فرزندانشون می شه رو با دید عقلانی مدیریت کنن. اگر فکر می کنید که شایسته ی برخورد مودبانه و مهربانانه ی بچه ها و لایق احترام هستید و علی الخصوص در دوره ی سالمندی نیاز به توجه و محبت فرزندانتون دارید باید این رفتارها رو از کودکی در اونها نهادینه کنید. ارزشهای بنیادینی که تا سن شش سالگی به فرزندتون یاد می دید معمولا تا آخر عمر با اون خواهند موند و به سختی کمرنگ می شن. اگر شما همیشه و تحت هر شرایطی بهترین ها رو بدون هیچ چشمداشتی برای اونها فراهم کنید و سپاسگزاری رو بهشون یاد ندید یا خودتون به کمترینها بسنده کنید اونچه در ذهن فرزندتون شکل می گیره اینه که داشتن بهترین ها فارغ از اینکه من لیاقت داشتنش رو داشته باشم یا نه، فقط حق منه و نه بقیه. از عواقب این تفکر ایجاد حس نارضایتی از شرایط زندگی ه چرا که توی ذهن فرد اینطور برنامه ریزی شده که داشتن بهترین ها حق ماست حتی اگر برای داشتنشون تلاشی نکرده باشیم و یا لیاقتش رو نداشته باشیم. در عوض اگر بتونیم ذهن بچه ها رو اینطور برنامه ریزی کنیم که داشتن بهترین ها در صورتی حق توست که برای رسیدن بهش تلاش کنی و لیاقتش رو کسب کنی، سخت کوشی، تفکر استراتژیک و برنامه ریزی برای رسیدن به هدف (چه کوچیک و چه بزرگ) براش عادت می شه.

علاوه بر این وقتی با برنامه ریزی و تلاش به خواسته ای می رسی معمولا حس رضایت از خود و به تبعش دوست داشتن خودت هم افزایش پیدا می کنه و فرد خوشحالی خواهی بود که با حس هایی مثل ناامیدی مبارزه می کنه. به نظرم یکی از معضلات فعلی جامعه ی ما عدم وجود آموزش های علمی رسمی و غیررسمی درباره ی راه های دوست داشتن خود و دیگران و رسیدن به آرامش ه. مکانی برای ارائه ی چنین آموزشهایی وجود نداره و حرف زدن درباره ی این مسائل هم همچنان تابو حساب می شه. جامعه ی سنتی ایران که حرف زدن از “خود”، جنسیت، بدن و نیازهای جسمی و روحی رو سالها سرکوب کرده این روزها به طرز بی رحمانه یی عقب زده شده، نتیجه اما از هم گسیختگی این نسل رها شده ست. پاندولی که با نوسانات عجیب و غریب هر لحظه در یک سر طیف قرار می گیره و احتمالا به این زودی رنگ و روی تعادل رو تجربه نخواهد کرد. در نبود قانون و سنت آدمهایی که یاد گرفتن بدون هیچ توانمندی خاصی شایسته ی به دست آوردن بهترین ها هستند و از وضع موجود ناراضی ن، در پی یافتن راه های میانبر موفقیت حریم های بیشتری رو خرد و خاکشیر می کنن و چون تمام این رفتارها عواقب نامتعادل کننده ی درازمدت بر جامعه و فرهنگ دارن، میزان نارضایتی همینطور افزایش پیدا می کنه و خب در حال حاضر این بهمن با سرعت زیادی در حال قل خوردنه. به هر حال به هر دلیلی تعداد زیادی از ماها جایی ایستادیم که “ناچار”یم به بودن و ناگزیر باید راه های رشد و تعالی رو یکی یکی امتحان کنیم تا بالاخره به مقصود برسیم. یکی از راه های پیشنهادی من برای رشد با دوست داشتن خود شروع می شه و از مسیر دوست داشتن دیگران می گذره. برای شاد زندگی کردن و تعالی قطعا باید خودمون رو بیشتر و منصفانه تر دوست داشته باشیم…