کرگدن‌هایی که با کسی ندویدند!

rhino-102479_1280

به گمانم آخر همه ی این دویدن ها یک نقطه ی تاریک دهان باز کرده به نام میل به جاودانگی، رسیدن و حک شدن بر صفحات روزگار… می دویم و کف بالا می آوریم و می خواهیم و می خوانیم و می رویم… به امید خوانده شدن سر برمی گردانیم که شاید یک روز یک نفر از مابین همه ی نوشته های سیاه نانوشته های سپید را بخواند و بیاید و بماند و باز میل به جاودانه شدن تنوره می کشد. تمام نمی شویم، در شکل ها و مفاهیم تکثیر می شویم و خیال می کنیم این همه “بودن” لابد راه به جایی خواهد برد یا تقسیم این درد با تکثیر ممکن می شود که شریک شویم لعنت تازیانه ها را. فریب می خریم و سراب می فروشیم و می رویم… به تعداد تمام لبخندها اشک می ریزیم، به تعداد تمام اشک‌ها می میریم، به تعداد تمام این مرگ های زشت لبخند می زنیم، تو گویی که اسب عصاری با چشمهای باز… می چرخیم و سرگیجه می گیریم و دستهای همدیگر را محکمتر فشار می دهیم بلکه سرگیجه های مسری حالمان را نه که بهتر بلکه بدتر نکند. تاب می آوریم زیر باران ها و شلاق ها و توفان ها و ارشادها و نفس می گیریم که لابد وقتی زیر آب رفتیم ثانیه ای بیشتر شلاق کش بشویم و درد بودن را بیامیزیم با قطره های سرخی که از چشمهایمان می بارد. تبدیل می شویم …شاید به کرگدن هایی که با چشمهای سرخ، با تنی سنگین و روانی آشفته… تنها تنها تنها…و تاب می آوریم و تاب می خوریم و درد می کشیم و به سمت آن تاریکی دورازدست فریاد می کشیم و می دویم، با همان سرعت کرگدن های سنگین… یک روز صبح، همین که نازلی از خواب آشفته ای پرید، در رختخواب خود به کرگدن تمام عیار عجیبی مبدل شده بود.*

 

*«یک روز صبح، همین که گرگور سامسا از خواب آشفته ای پرید، در رختخواب خود به حشره تمام عیارعجیبی مبدل شده بود.» مسخ-کافکا

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *