تاریخ این نوشته برمیگردد به سال ۱۳۹۹
این روزها که پیدا کردن همفکر و همراه از کشف ستاره های جدید در کهکشان ها هم دورتر و محالتر می نماید به این در و آن در زدن من بازتولدیافته در دامان مام میهن برای یافتن دوست و رفیق هم حکایت های جالبی را رقم می زند که مثنوی هفتصد!! من کاغذ می طلبد ولی آنچه این حکایت ها را از بن به هم پیوند می دهد واکنش کمی متعجب با چاشنی سردرگمی من است که روزی سه نوبت عدم حضور درازمدت در این آب و خاک را چونان تیغ سنان بر چشمان شهلای ما می کشد.
از پرش و جهش قیمتها و سقوط کیفیت مواد و اشربه و اطعمه که بگذرم و چشم بر رانندگی جنگلی پراید و پورشه که ببندم می رسم ب سه برداشت جدید اصحاب کهف گونه من از جامعه ایرانی شکل گرفته در سالهای اخیر:
اول. کانالهای تلگرامی که با چند میلیون فالویر تبلیغ سفید و هلوسازی نواحی ممنوعه و دوارسازی نواحی دوقلو را دارند در کنار ماسکهای سفید و پنبه ای و عسلی یک قسم تبلیغات دارند در مایه های خوشگل خانوم عضو شو چشم جاریت رو دربیار یا مادرشوهر نفهمه عضوی یا خاک بر سرت که بلد نیستی خواهرشوهرت رو بچزونی و زن که نباید قیمه قورمه بپزه بیا من آموزش تشنه کردن شوهر بهت بدم طلسم و جن گیری برای برده سازی سریع معشوق و…
اینجانب به بد و خوب ماجرا کاری ندارم که چرا از صد تا کانال لباس و لوازم خانگی و آشپزی نود و نه تا چنین تبلیغات نفرت پراکنی می گذارند فقط برداشت من از رشد قارچ گونه ی این کانالها و اقبال عمومی اینست که یحتمل از نسل جدید زنهای ایرانی سیاه تر و پر لک و پیس تر و زشت تر و شل تر و بدجنس تر و بیکارتر و سلطه جوتر و در نهایت خنگ تر یافت می نشود چون با وجود اینهمه آنگرادیسمان آمار طلاق کماکان روی یک طلاق سه ازدواج مانده! ا… اعلم!
دوم. این روزها با هر کس حرف می زنم از تحصیلکرده و نکرده و پولدار و بی پول بعد از مدتی چپ چپ نگاه کردن و زیرلبی فحش دادن می گویند این تیمارستان جای زندگی نیست چرا برگشتی؟ نمی بینی مردم چقد بیشعور شدن؟ در یکی از موارد گوینده بعد از ادای جمله ی آخر لایی مبسوطی کشید آدامسش را به بیرون تف کرد و ادامه داد … بگیرن مملکت رو شده دزد بازار!
این حقیر از سر ترس و عافیت طلبی چندان به مسایل بالادستی ها ناخنک نمی زنم فقط شما را به همان صد و خرده ای فرستاده آسمانی مناسبت بعدی که رسید با من همراه شوید جای پلو خورشت نذر آینه کنیم. چند میلیون آینه بخریم پخش کنیم بین مردم بلکه بعد از عصبانیت از اختلاس و فساد (و کماکان هیچ کاری نکردن و فقط غر زدن) کمی هم خودمان را تماشا کنیم بلکه از این جهل مرکب تیمارستان ساز درآمدیم کمی وضعیت رفتاری و اجتماعی مان از این بلبشو درآمد. راه دوری نمی رود.
سوم. حرف آخر را هم بگویم لال نمیرم
قدیم از دوستی شنیده بودم ملت ایران مثل مایع است و در طول تاریخ هر ظرفی برایش آورده اند به همان شکل درآمده. اینست راز ماندگاری ما
الاحقر از فیزیکدانان و شیمیدانان این مرز و بوم استدعا دارم یک شکل چهارمی تعریف کننند برای ملتی که نه اینقدر مایع است که برود در قالب دینی و در هیات امام حسین صادقانه سینه بزند و خالصانه اشک بریزد یا دل بر علمدار بسوزاند و نه اینقدر جامد است که تکیه ها و دسته ها خالی بمانند و در گذر زمان آگاهی و علم جای دین را بگیرد. نتیجه چیزی ست شتر گاو پلنگ که می رود حسین پارتی راه می اندازد فروشگاه ها را پر می کند از لباس مجلسی محرمی صفهای طویل نذری از در و همسایه جلوی خانه های بالای شهری شکل می گیرد و چشم و هم چشمی در افزایش تعداد حضور دختران با آرایش محرمی شده است انگیزه اول سیاهپوشان و زنجیرزنان.
دیدن دسته ها این روزها فراتر از جذاب ترسناک و چندش آور است… دیدن این کارناوالها را از دست بدهید لطفا!