نگاه

یه رفیق چینی دارم که خیلی مسیحی و معتقد و شلوغ و پرسروصداست. این صفت ها در ده دقیقه اولی که هم رو ملاقات کردیم به نظرم رسیدن.
همسرش آفریقاییه. دوازده سال از خانمش کوچیکتره، به واسطه ازدواج با ایشون جواز موندن در مالزی رو گرفته و عملا بیکاره. روز رو با دوستانش می گذرونه و بعضی شبها خونه نمیاد.
زندگی با حقوق خانم می چرخه. خانم از ازدواج قبل سه تا بچه شونزده، پونزده و ده ساله داره و از این ازدواج یک دختر دو ساله. همگی با هم زندگی می کنن.
شبی که توی مهمونی با هم آشنا شدیم آقا بسیار بی ادبانه رفتار کردن و تقریبا همه رو رنجوندن.

دختر کوچولو توجه من رو جلب کرد اون شب. قبل از اون فکر می کردم بچه های مالایی زشت ترین بچه های دنیا هستن. ترکیب نژاد چینی و آفریقایی یه بچه ای شده با پوست زرد و سیاه که نه زیبایی سیاهی پوست پدر رو داره و نه حتی رنگی که بشه گفت چیه… انگار رو خاک زردچوبه پاشیدن. چشمهاش کاملا چینیه و عملا دو تا خط بیشتر نیست. دماغ وحشتناک بزرگی داره، استخون بندی درشت،قد کوتاه و بسیار چاق! من واقعا بچه ای به این زشتی ندیدم تو عمرم. اون شب به معنای واقعی کلمه اول وحشت کردم و بعد دلم برای بچه سوخت. به نظرم حق همه بچه هاست که قشنگ باشن. این یکی چرا اینطوری بود؟
خب غلیان احساسات البته چند دقیقه بیشتر طول نکشید. بعد که منطق برگشت سر جاش هی گفتم که در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست و اینها…

این خانم تو فیس بوک من رو اد کردن و تو چند تا گروه دیگه هم با هم عضو هستیم. اگر روی دیده ها قضاوت نکنید (مثلا رفتار همسر رو قضاوت نکنید کلا) و روی حرفهایی که زن می زنه تصورتون رو از این خانواده بنا کنید حتما فکر می کنید خوشبخت ترین و زیباترین خانواده جهان هستند. هر روز تک تک نعمت هایی که فکر می کنه شامل حالش شدن رو می شمره و شکر می کنه. از رفتار مناسب همسرش در فلان جمع یا محبت های بچه هاش به خودش تعریف می کنه و قدردانی می کنه و تو هر جمعی هم که هست با حرفها و خنده هاش کلی به جمع انرژی می ده. آدم اهل فخرفروشی نیست ولی برون گراست و معمولا اکثر اتفاقات روز رو توی فیس بوکش می نویسه. من ته تمام حتی اتفاقات بدی که تعریف می کنه یه نکته خوب می خونم. یعنی می گرده با ذره بین یه چیز خوبی درمیاره خلاصه…

اگر قدیم بود می گفتم عجب آدم مثبتی و چقدر شاد و خوشبخته
اگر یک سال پیش بود می گفتم چقدر واقع بینه. پذیرفته که زندگی همینه و با همه وجود تلاش می کنه خوبی ها و شادیها رو بزرگتر کنه و از هر چیز که هست لذت ببره و زندگی رو بسازه
حالا که عینک بدبینی رو چشممه هی فکر می کنم خب می بینه وسط گل و لای داره خفه می شه، انتخاب کرده بی سر و صدا نره ته لجن ها… داره تو مرداب شنا می کنه… تهش که چی؟

قضاوت من هرچی که باشه تو زندگی این زن تغییری ایجاد نمی کنه، فقط طرز تفکر من رو نشون می ده. اون آدم حالا یا شاده یا داره دست و پا می زنه یا هرچی، به زندگی خودش ادامه می ده و هر بار تو مهمونی بچه زشتش رو بغل می کنه و به همه مهمونها می گه من از میزان هوش این بچه در شگفتم. مطمئن هستم برای خودش کسی می شه و قلب من رو پر از نور می کنه… این منم که تو قضاوتهام دست و پا می زنم و نه تو فنجان چای که تو مرداب خودم فرو می رم!

برچسب ها: بدون برچسب

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *