کفش‌های قرمز، نماد نافرمانی و سرکشی زنانه در طول تاریخ

تجاوز

متهم کیست؟

۱.
چند روز پیش در بحبوحه پختن کشک بادمجان و همزمان نوشتن مطلبی در باب “راهبردهای پیشرفت شغلی زنان میانسال در دنیای کرونازده” در مغزم و اشک در چشمهایم از شنیدن خبر ناگهانی مرگ دوست خانوادگی عزیزی زنگ زده بودم برای چاپ آگهی ترحیم در روزنامه فلان. همانطور که پشت تلفن با مرد در مورد فونت و سایز کلمه ها چانه می زدم بی هیچ مقدمه پرسید: شما صورتتون هم به اندازه ی صداتون قشنگه؟
خودم را به نشنیدن زدم چون حوصله پیدا کردن شماره دیگری و شروع دوباره پروسه ارسال آگهی را نداشتم.

۲.
با صاحب سوپرمارکت سر کوچه احوالپرسی می کنم، حال دختر کوچولوی مهربانش را می پرسم و به میان قفسه های تنگ می روم برای برداشتن حبوبات. مشتری دیگری بلافاصله می پیچد میان قفسه ها و راهم را سد می کند: جووووووووون بیا دختردارت کنم!
از میان قفسه ها بی هیچ دعوا و سر و صدایی بیرون می آیم. حوصله ی نگاه های سنگین مردان و زنان حاضر را ندارم.

۳.
تاکسی اینترنتی می گیرم. به محض سوار شدن راننده می گوید: خانم اسمت هم مثل خودت خوشگله. قشنگی ها. مجردی؟ چرا سیاه پوشیدی؟ قرمز بیشتر بهت میاد.
تظاهر به نشنیدن می کنم چون حوصله جنجال بیهوده ندارم و دیر شده است برای گرفتن یک تاکسی دیگر.

۴.
سال ۱۳۷۸
سال دوم دانشگاهم. با همکلاسی دیگری راه تهران کرج را هر روز با اتوبوس های لکنته طی می کنیم. مترو هنوز رویاست. ترمینال غرب، مردی روز روشن چنگ به سینه ام می اندازد. هول می شوم. با چتری که در دست دارم بر سر و صورتش می کوبم. فحش می دهد… مادر…ج…. خودت کرم داری… راننده اتوبوس به کمکش می آید: خانوم دنبال شر نگرد، برو… زنها چه بی حیا شدن! لااله…. دوستم می لرزد… روزهای بعدی به تنهایی برمی‌گردد کرج. نمی خواهد با یک دختر وحشی دوست باشد.

۵.
سال ۱۳۷۶
دبیرستانی‌ام. نه شبیه دختر دبیرستانی‌های امروز، بیشتر شبیه سوگلی تپل مپل ناصرالدین شاه قاجار، با سبیل‌های از بناگوش دررفته و ابروهای به هم پیوسته. کلاس دستور زبان فارسی، آشنایی با وزن و عروض با استادی به نام، صاحب تالیفات متعدد، ادیب، دکتر، سخنران… جلسه ی سوم
– بقیه کلاس کجا هستند استاد؟
به سمت من می آید…
+ امروز کسی نمیاد. زن و بچه م شهرستان هستند. خودم و خودت. نمی خوای من پیرمرد رو به شراب لبهات مهمون کنی دختر زیبا؟

بیست و سه سال گذشته است و من هنوز در کابوس هایم از آن خانه مخوف در گیشا فرار می کنم. هنوز از راه پله های تاریک می ترسم. هنوز جیغ می کشم. هنوز پیرمرد را که همسن و هم دانشگاهی پدربزرگ بود به عقب هل می دهم… در کابوس هایم اما بخت مانند واقعیت با من یار نیست. در واقعیت پدر که دسته کلید بزرگش را در کیف من جا گذاشته بود از نیمه راه بازگشت و زنگ بی هنگام به صدا درآمد. از آن خانه بیرون پریدم و گفتم که کلاسی تشکیل نمی شود و چه خوب که زود آمدی و نمی خواهد با دکتر خداحافظی کنی و برویم و…. سه شب و روز بعدی را در تب سوختم….

– به تو دست زد؟ باهات کاری کرد؟ چرا همون موقع نگفتی؟ چرا بعد از این سالها حالا که طرف مرده این رو می گی؟ چرا بعد از اینهمه سال زار می زنی؟ حالا که مرتیکه به درک واصل شده… خجالت نمی کشی با این هیکلت… می زدی می کشتیش، دفاع از ناموس بود…. ناموس…

مردی در این سو نگران ناموسش بود، نه من!
**********************************

از تجاوز که حرف می شود، همه ما قصه ها داریم. کشکولی پر از خاطرات تجاوز به حریم شخصی با کلام و رفتار، از لفاظی های رکیک تا لمس شدن های ناخواسته. پر از اشمئزازیم، آنقدر که وقتی سر درددل مان باز شود، می زنیم و می بریم و درو می کنیم همه خشک ها و ترها را، یک جا با هم می سوزانیم.
واقعیت اینست که در نبود سیستم آموزشی و فرهنگ سازی درست که بر پایه های به کار گیری متخصصین امر بنا نشده باشند، ما، زن و مرد، زخم خورده نادانی حاصل از سرکوب آگاهانه گردش اطلاعات آزاد ذیل حکومت های دیکتاتوری هستیم و از این راه چه فرصت های خلق تجربه های ناب مهرورزی و چه روابط زیبا و سالم که از دست داده ایم با حسرتی برای همیشه. در غلبه فرهنگی که زن را برای سالیان متمادی تحت سیطره همه جانبه خود می پنداشت، مرزهای بایدها و نبایدها در طول زمان برای مردان کمرنگ و یا ناپدید می شوند و بسیاری از رفتارهای متجاوزانه که با تعاریف کنونی در سال ۱۳۹۹ عدول از حریم شخصی، نابخردانه و سلطه طلبانه انگاشته می شوند طبیعی و یا حتی در باور هر دو جنس برای سالهای طولانی نشان اقتدار و جذابیت تلقی می گردند (نه خیلی دور، به دهه های پنجاه و شصت برگردید).
از سویی ما زنان بنا بر تجربه دریافته ایم که در بسیاری از موارد آن کسی که از flower power یا لوندی زنانه خود در محیط کاری استفاده می کند چه بسا بدون دانش و مهارتی درخور بسیار سریعتر مدارج ترقی و ارتقا شغلی را طی می کند و این نیست مگر استفاده آگاهانه از ابزار نادرست برای دستیابی به هدفی که در شرایط برابر و بدون در نظر گرفتن این لوندی ها شاید هرگز در دسترس نمی نمود. شاید هم از این روست که تحقیقات نشان می دهند زنان در برابر زنانی که از آنها جذابتر باشند یا از نظر جنسی بی پرواتر عمل کنند رفتارهای خشن تری از خود نشان می دهند (۱) چرا که می دانند هر چقدر تعداد عرضه بالاتر، بازار درخواست ها و رقابتها کسادتر. پس انحصار می طلبیم و در حالی که خودمان شیوه های لوندی در رختخواب را برای مردان محل کار اجرا می کنیم، از تلی ازنعش های زنان بی آلایش، رقص کنان بالا می رویم تا مجالی برای سوءاستفاده های جدیدتر حضرات فراهم آوریم.

پروفسور دن آریلی از پیشگامان علم اقتصاد رفتاری که در دهه اخیر مورد توجه جامعه شناسان و زعمای علوم سیاسی نیز قرار گرفته است به درستی اشاره می کند که رفتار انسانها بسیار وابسته به محیطی ست که در آن زندگی می کنند. شاید با استناد به همین مطلب بتوان دلیل اصلی (ولی نه تنها دلیل) ناهنجاری های رفتاری افراد متجاوز را در غلبه فرهنگ حاکم مردسالار و واضح نبودن حد و مرز مشخص رفتاری دانست که باعث می گردد فرد متجاوز نه به بایدها و نبایدهای هنجارهای پذیرفته شده رفتاری از سوی جامعه و نه به عواقب عدول از آنها آگاهی داشته باشد.
گرچه در بحث اخلاق معاصر پیروان اخلاق حداقل گرا روز به روز فزونی میابند و رعایت اخلاقیات را تنها در محدوده عدم اضرار بر دیگری لازم می دانند آنچه در عمل می بینیم آن است که حتی رعایت همین حد از اخلاقیات نیزدر جوامع روز به روز کمرنگ تر و حتی ناکارآمدتر می گردد. ایجاد حاشیه امن برای کسانی که به هر نحوی دست بالا را در قدرت دارند، اعم از مردان در برابر زنان، دولتی ها در برابر مردم و… و عدم همپایی پویایی تفکر حاکم بر اداره کشور با تغییرات مورد نیاز جامعه در نهایت به سواستفاده و بی اخلاقی قشر کثیری از مردمان منجر می شود و در این رهگذر هستند قربانیانی که بی توجه به عواقب رفتارهای سودجویانه خود دست در دست متجاوزین زمینه های تکرار تجاوزها را به امید مورد توجه قرار گرفتن بیشتر و پیشرفت سریعتر فراهم می آورند. در چنین مواقعی در چرخه معیوب این رفتارهای بیمارگون انگشت اتهام تنها به سمت یک فرد دراز کردن و چشم پوشی از عوامل محیطی که بستر تجاوز را برای متجاوز پهن و آماده می کنند همانقدر ناکارآمد است که نادیده انگاشتن این تجاوزات.
انسانها از محیط اطراف و تجربه های شخصی یاد می گیرند و چه بسا لذت آنی شهوانی و غیراخلاقی را در بسیاری از موارد به تقوا و پرهیزکاری و وعده های نهرهای روان عسل ترجیح دهند چرا که به تجربه دریافته اند در نبود اجرای سفت و سخت قانون کارآمد نه عقوبتی برای متخلفین هست و نه پاداشی فراتر از امید واهی همخوابگی با حوریان در انتظار. چه بسا که با معیارهای کنونی، سیستم معیوب روند اتهام و متهم شناختن افراد سیر معکوس طی کند چنانکه نمونه های آن را در پرونده های قضایی پر سر و صدای بعد از انقلاب بسیار دیده ایم. وجود هر کدام از این پرونده ها که میخی بود بر تابوت عدالت و اخلاقیات در جامعه فعلی، زخم هایی پر عفونت و چرکین بر پیکرجامعه و حافظه جمعی ما باقی گذاشته اند که ترمیم آن اگر نگوییم محال حداقل به سختی صورت خواهد پذیرفت.
در سالهای اخیر بسیار دیده شده که هر گاه صحبت از نابهنجاری روی داده شده به میان آمده و قربانی زبان به تظلم خواهی گشوده است خود آماج تحقیرها و تهمت های بی پایان قرار گرفته هزاران برچسب بی اخلاقی بر رفتار او زده اند. در این میان کم هم نیستند افرادی که از موج های ایجاد شده استفاده می کنند برای جلب توجه و رسیدن به منویات درونی ناسالم خود و تصفیه حسابهای شخصی با مردان نگون بختی که زمانی جرات ابراز علاقه به خود داده اند. هر دوی این پیامدها در جوامع بسته و بیمار نمود بسیار بیشتری دارند. اینکه در باور عوام جملات زننده ای چون کرم از خود درخت است همچنان طرفدار دارد شاید یکی از دلایلی باشد که حریم امن متجاوزان همچنان بدون خط و خشی بر دیواره، آنان را از عواقب رفتارهای بیمارگونشان حفظ می کند.
در جوامع امروزی یکی از کارآمدترین راهکارها برای به وجود آوردن تغییرات رفتاری، تدوین آموزشهای مبتنی بر علوم واقعی (و نه دینی) از آغاز کودکی، پیاده سازی و اجرای آموزشهای شهروندی و تدوین قوانینی ست که در تمامی ابعاد مرتبط لزوم تغییرات و بهبود رفتارهای قدیمی و غیرقابل قبول را در اذهان عمومی بنشاند. لزوم حضور موثر رسانه های مجازی و آموزشهای غیررسمی مورد حمایت دولت نیز به عنوان یکی از اهرم های اصلی تغییر در این میان غیرقابل چشم پوشی ست. اینها البته همگی اصول اولیه و بدیهیاتند. سوال اصلی اینجاست که در حیطه های آموزش و تدوین قوانین، حکومت فعلی ما در کجا ایستاده است؟

منبع (۱)

منبع (۲)

با استرس چه کنیم؟

قدیمها می گفتن چطور استرس رو از بین ببرید، الان دیگه سقف آرزوهامون کوتاه شده نهایتا راهکار می دیم که چطور استرس رو مدیریت کنید!

زندگیهای امروزی اینقدر استرس دارن که دیگه با رویکرد سخت نگیر و بی خیال و این نیز بگذرد خیلی وقتها کارمون پیش نمی ره و در کنار این توصیه های آرامشی هر روز رویکردهای جدیدی معرفی می شن (یحتمل برای اینکه مطمئن شن نمی میریم و سر به صحرا نمی ذاریم به این زودی، حالا حالاها هستیم و زیر چرخ آسیای جامعه له می شیم که روزگار بچرخه! کلی خرج رو دست مملکت گذاشتیم آدم تربیت کرده، الان تو فصل بهره وری ولمون کنه بریم؟).

میشل گیلان تو مقاله ای که تو هاروارد ریویو نوشته می گه تو تحقیقاتشون فهمیدن دلیل استرس چندان اهمیتی نداره بلکه اونچه که تعیین کننده ست اینه که ما چطور به استرس واکنش نشون می دیم و بعد می گه در واقع سه تا واکنش عمده به استرس وجود داره:
بعضی ها خونسردی خودشون رو حفظ می کنن در حالی که بعضی دیگه درونشون مضطرب و پرآشوبه

بعضی ها استرس هاشون رو با بقیه در میون می ذارن در حالیکه بعضی ها سکوت رو ترجیح می دن

بعضی ها شروع می کنن به پیدا کردن راه حل و بعضی دیگه فقط حرص می خورن و کاری برای حل مشکل انجام نمی دن.

این سه رویکرد شماست که در طولانی مدت سلامتی و موفقیت شما رو تضمین می کنه. بنابراین خودتون رو ارزیابی کنید ببینید کجای این پروسه ایستادید و واکنش تون به شرایط بحرانی و پراسترس چیه.

این مطالعه روی پنج هزار نفر انجام شده و فقط بیست و هفت درصد مردم در مورد استرس هاشون با بقیه راحت صحبت کردن یعنی دارای قابلیت ایجاد ارتباط با بقیه بودن. اما نکته اینجاست که بعضی از این آدمها که قابلیت برقراری ارتبط رو به خوبی دارن، زیاد در برابر استرس خونسرد نیستن و رویکرد حل مساله رو هم در پیش نمی گیرن. یعنی با اینکه در مورد مشکلاتشون حرف می زنن ولی عملا در دو رویکرد بعدی در می مونن و کار خاصی برای حل مشکل انجام نمی دن. تحقیقات نشون می ده که در نهایت این افراد چندان افراد خوشحالی نیستن.

یه گروه دیگه هم داریم که هم ارتباط می گیرن و هم دنبال راه حل می گردن. این آدمها اما دائم در تلاطم روانی هستن و چون زیاد درگیر می شن و دنبال راه حل هستن باز هم در نهایت دچار مشکلات روحی می شن و زیاد خوشحال نیستن. ضمن اینکه دچار احساس گناه هم می شن بعد از اتخاذ تصمیم ها و این از میزان شادی کم می کنه.

بیشتر از نیمی از مردم در یکی از دو گروه بالا جای می گیرن. گروه سوم که آروم هستن اما معمولا مشاورهای خوبی دور و برشون دارن و به کمک اونها به سرعت تصمیم می گیرن. تحقیقات نشون می دن اونهایی که خونسردی خودشون رو حفظ می کنن، می تونن به راحتی ارتباط برقرار کنن و با دیگران حرف بزنن (و عمل کنن)
افراد خوشحال تری هستند
قسمت مهم این تحقیق اینه که این رویکردها کاملا قابل تغییر هستند و با تمرکز روی این عادتها و رویکردها می تونیم اونها رو به سمت مناسب سوق بدیم و تغییر کنیم. بنابراین یه لیست از پنج اتفاق استرس زا که براتون اتفاق افتاده و شما با موفقیت مدیریت شون کردید درست کنید و دفعه بعدی که در موقعیت استرس زا قرار گرفتید این لیست رو به یاد بیارید. می تونید به یک دوست زنگ بزنید یا قدم کوچکی در راه حل مساله بردارید (مهم قدم برداشتنه، بزرگی و کوچکی تصمیم چندان اهمیتی نداره)

منبع مقاله

عقب گرد

آدمها معمولا شجاعت رو به پیش رفتن و جنگیدن تعبیر می کنن. اینکه کم نیاری، جلو بری و برای هدفت فداکاری کنی واقعا عالیه ولی بارها از خودم پرسیدم که “تا کجا؟” جواب اینکه تا کجا باید جنگید و کجا شجاعت با تهور تداخل پیدا می کنه و بعد از اون دیگه فقط یه بازنده لجبازی که حاضر نیست چشمش رو به واقعیت باز کنه خیلی از زندگی ها رو تغییر خواهد داد.

امروز به نمره های دوره لیسانسم نگاه می کردم. تو عکس نمره های ترم دوم رو می بینید: دروس عمومی هیجده و نوزده، مکانیک سیالات و استاتیک و مقاومت مصالح و شیمی تجزیه همه نه و ده و یازده…

photo_2017-03-18_17-53-28

چرا ما مشاوری نداشتیم تو دانشگاه که بیاد بهمون بگه دخترِ من می فهمم پدر مادرت هلت دادن که مهندس شی ولی داری عمرت رو هدر می دی اینجا برو برای خودت بجنگ نه برای اهداف دیگران؟
چرا استادهای ما که همگی اساتید شریف و دانشگاه تهران و امیرکبیر بودن در کنار پای تخته ایستادن و گچ خوردن به جای نگاه کردن به شماره های دانشجویی اسم هامون رو صدا نزدن بگن توی این رشته هیچی نمی شی… اینجا برات برهوته برو دنبال آبادی؟
چرا پدر مادرها به جای اینکه هلمون بدن نیومدن کنارمون بایستن بگن بذار ببینیم کجاها می شه رفت با هم بریم؟

همه اینها به کنار چرا من اینقدر بزدل بودم که تا ته خط گرفتن لیسانس رفتم؟ چرا با اینکه فهمیده بودم اشتباه می کنم به راه رفتن ادامه دادم؟ چرا الان هجده سال بعد باید یه نگاهی به نمره هام بندازم و با خودم بگم خجالت بکش این چه وضع درس خوندن بود آخه لعنتی؟

به وضوح از تغییر رشته م خوشحالم. از انتخاب رشته جدیدم هم همینطور. دیر انتخاب کردم ولی درست انتخاب کردم و خوب پیش رفتم. تمام مدت انتخاب این راه دوم البته حرف و حدیث شنیدم و کنایه ها لحظه ای ساکت نموندن، زخم زبون ها تمامی نداشتن ولی الان یه جنگجوی زخمی خوشحالم حداقل…

تمام این زخمها به همین یه دونه لبخند موقع مقایسه نمره های لیسانس و فوق لیسانس می ارزه… دیر عقب گرد کردم و تنها دلخوشیم الان اینه که حداقل تا آخر عمر تو اون سیاهچاله های فرمایشی سُم نکوبیدم…

الحق که رفقا حق داشتن اسم من رو بذارن آپاچی… یاغی از خودمتشکری هستم که حتی به این طغیان دیرهنگام هم می بالم…

“یاغی م من
من به ناموس قرون بردگی ها یاغیم دیگر
گو بگیرندم، بسوزندم
گو بدار آرزوهایم بیاویزند
گو به سنگ ناحق تکفیر
استخوان شعر عصیان درونم را فرو کوبند
من از این پس یاغیم دیگر”*

*دکتر هوشنگ شفا

عادت

خیلی از مربی ها و سخنران های انگیزشی از تغییر عادت های بد و نقش بازدارنده عادتها در رسیدن به موفقیت حرف می زنن. این روزها البته بیشتر می گن که عادت رو نمی شه از بین برد، باید جایگزینش کرد. این جایگزینی که البته یکی از پردردسرترین کارهای دنیا هم هست هزار و یک اما و اگر داره اما طبق گفته روانشناسها برای تغییر هر عادتی باید از تغییر دور و بر شروع کنیم. اگر قفسه های کابینت پر از کنسرو و غذای اماده و چیپس باشه خب حتما آخر شب یه ناخنکی می زنیم بهش اما اگر وقتی کاملا سیر هستیم بریم خرید و تو ردیف فروش چیپس و پفک و نوشابه هم نریم و چشممون نبینه و نخریم احتمال اینکه آخر شب موقع گرسنگی ساقه کرفس یا هویچ گاز بزنیم خیلی بیشتره. یعنی اینکه می گن نیروی اراده یه کمی هم زیاده رویه، شرایط دور و بر حرف اول رو نمی زنه ولی یه جایی اون وسطهاست، ته ته لیست هم نیست!

According to NYU psychologist Adam Alter, the real way to build good habits is to focus less on making good choices, and more on building an environment that limits decision-making altogether.

منبع

https://www.weforum.org/agenda/2017/03/how-to-build-good-habits-according-to-a-top-psychologist/?utm_content=buffer90cd4&utm_medium=social&utm_source=facebook.com&utm_campaign=buffer

ته این مقاله البته نوشته از دل برود هرآنچه از دیده برفت… آن”چه” رو مطمئن نیستم ولی آن”کس” رو دروغ می‌گن… نمی‌ره… هیچ جا نمی‌ره…

سه راه برای شاد بودن

کسی هست دلش نخواد شاد باشه؟ اینهمه بدو بدوی روزانه و شبانه رو هر جور تهش رو بگیری می رسی به اینکه ملت این کارها رو می کنن که شاد باشن. شرایط بیرونی که عالیه این روزها و همه چیز به سمت و سوی شادی می بره آدم رو، فعلا متخصصین تمرکز کردن روی اینکه درونی چطور شاد باشیم، یحتمل منظورشون اینه دق نکنیم علی الحساب تا ببینیم فردا چی می شه!

سه تا راهکار توصیه شده توسط روانشناس ها برای اینکه شاد بشید اینه:

هفته ای حداقل سه روز و هر بار به مدت سی دقیقه راه برید. ورزش معجزه می کنه، حالا نرفتید دمبل بزنید هم قبوله… راه برید! (خرید و خیابون گردی قبول نیست البته…راه جدی برید)

خاطرات روزانه رو بنویسید. قبل خواب یک اتفاق مثبتی که اون روز افتاده رو بنویسید (روزهای اول معمولا مجبورید بگردید به زور یه چیزی پیدا کنید ولی چند وقت بگذره خودش به جریان میفته. تجربه زیسته). بیست دقیقه حداقل بنویسید. اتفاق خوب خودش در شما حال خوبی ایجاد می کنه، بازنویسیش اون حال خوب رو قویتر می کنه و حالتون بهتر می شه. بعدها که خاطراتتون رو بخونید باز اون حال خوب به سراغتون میاد شاد می شید. بنویسید خلاصه… مثبت بنویسید.

سوم اینکه با خودتون قرار بذارید هفته ای پنج بار حداقل به کسانی که نمی شناسید مهربونی کنید
Random act of kindness
این آخری رو جامعه ما خیلی نیاز داره واقعا… هر بار به یه غریبه مهربونی کردم یه جور نگاه کردن انگار دایناسور دیدن… هفته ای پنج بار حداقل مهربونی کنید، والا هم خودتون شاد می شید و هم جامعه شادتر و مهربون تری خواهیم داشت. دلیلش رو هم تو کتاب “گیرنده ها و دریافت کننده ها”ی آدام گرنت بخونید یا تو سخنرانی گوگل ش گوش بدید. عالیه این مرد…

https://www.facebook.com/techinsider/videos/10154483070999071/

عسل‌درمانی ارتباطی

سالها پیش که با دانشگاه سوکا ژاپن کار می‌کردم، همکار ژاپنی‌م به همکار نروژی‌مون گفت تو از کار کردن با “ناز” لذت خواهی برد چون دختر مستقل و پرکاری هست. از دید هر دوی ما این جمله به معنای تعریف بود. همکار ژاپنی دوم اون روز عصر برام توضیح داد که اتفاقا اصلا تعریف نبود، معنای این حرف این بود که هر دوی من و اون آقای نروژی تو کار تیمی خوب نیستیم! فقط این حرف رو به شکل مثبت و به شیوه‌ی “مودبانه” ادا کرده بود!

تا مدتها فهم کلام مردم شرق برای من چالش‌برانگیز بود و هر بار از خودم می‌پرسیدم آیا فرد واقعا همون حرفی که منظورش بوده زده یا اصطلاحا اون رو عسل‌پیچ 

Honeycoated 

کرده. یک روز تو جمع رفقای جنگل‌نوردی یکی از رفقای چینی به یک خانم آلمانی گفت نه، تو ایرانی‌ها رو نمی‌شناسی. اونها مودب‌تر از این هستند که رک باشن و همه‌چیز رو تو روت بگن. اصلا مثل شما آلمانیها نیستن و با عصبانیت اونجا رو ترک کرد.

خانم آلمانی (که هیچ‌کس منجمله خودم دوستش نداشت)، رو به من گفت ولی رک بودن یعنی احترام گذاشتن به مخاطب. چرا باید احساسات درونی خودم رو پنهان کنم؟ این یعنی ریاکاری!

من، سالهاست وسط این دوراهی‌م. همین اول بگم که این مفاهیم که در خطوط بعدی می‌نویسم رو همچنان تمرین می‌کنم و از دید خودم هنوز پله‌ی اول هستم ولی بسیار با خودم تکرار می‌کنم…. از دید من به بلوغ روانی رسیدن در این رفتارها خودش رو نشون می‌ده.

 این سالهای طولانی دمخور بودن با شرق به من یاد داده چطور از شلیک مستقیم به صورت طرف اجتناب کنم (ای بابا شات‌گان چشه مگه؟) و چطور در ارتباط با آدمها تمرکزم رو بر مثبت‌ها بذارم و تا جایی که منفی‌ها به من ربطی ندارن از وجودشون چشم‌پوشی کنم. که در هر دیدار یک حرف خوبِ واقعی در مورد فرد به خودش بگم و تعریف‌کردن‌هام حتما واقعی و از صمیم قلب باشن و اگر در فرد نکته منفی نامرتبط با خودم دیدم سکوت کنم یا اگر دلسوزانه قصد اصلاح دارم، در قالب غیرمستقیم بیان کنم که غرور فرد رو نشکنم. که اشاره به نکته یا رفتار منفی اگر منجر به تغییر نشه، واقعا گفتن‌ش چه لزومی داره جز آزردن هر دو طرف و خدشه‌دار شدن روابط؟ یاد بگیرم آدمها رو همونطور که هستند بپذیرم و اگر پذیرفتن‌شون باب میلم نیست رابطه رو کمرنگ یا ترک کنم و این حق رو برای دیگران هم قائل باشم و به معنای بد بودن یا بی‌ارزش بودن هیچ‌کدام از طرفین رابطه ندونم (بله، به همین دلیل این سالهای اخیر دوستان کمتری دارم و آسوده‌ترم). که تا حالا به ندرت دیدم کسی با پرخاش و متهم کردن و فریاد طرف مقابل تغییر کرده باشه و باران سبزی‌های بیشتری به همراه داره تا رعد و برق. که اگر صدایی بلند کنم خودم رو در موضع ضعف و آسیب‌پذیری ناشی از عدم کنترل احساسات قرار دادم نه قدرت. 

یاد گرفتم در بهترین حالت همیشه فاصله‌ای بین آدمها باقی می‌مونه و همیشه تو آن “دیگری” هستی که در برابرت از “من” بودن خودشون دفاع می‌کنن پس لزوما رک بودن دوست بودن نیست. 

درک کردم نیاز به امنیت و احترام چنان مهم و هویت آدمها این روزها چنان شکننده‌ست که اکثریت قریب به اتفاق آدمها ترجیح می‌دن تلخ‌ترین داروها رو در پوششی عسل‌مزه بچشن. 

از بد روزگار اما، مثل تمام مفاهیم انسانی دیگه این مبحث رفتاری هم اصل و بدل خودش رو داره. رعایت احساسات بقیه اگر به نادیده گرفتن حق و حقوق خودم منجر بشه یا رفتارهای دیگران اگر حریم شخصی من رو مورد تجاوز قرار بده یا… آیا من همچنان تلاش می‌کنم فقط بر خصوصیات مثبت تمرکز کنم و منفی‌ها رو نادیده بگیرم؟ 

در هر دو شیوه‌ی رفتاری افرادی که از رک بودن تعبیر آزار دادن دارند و از احترام به احساسات دیگران سوءاستفاده خواهند کرد وجود دارند. همچنان هر مفهومی در ظرف زمان و مکان خودشه که افاده‌ی معنا می‌کنه و هیچ درست و غلطی وجود نداره…

آدمهای زیادی رو دیدم که از پیچیدگی‌های رفتاری و کلامی هراس دارن و ترجیح می‌دن احساسات طرف مقابل بدون هیچ پیچش و خمش در ساده‌ترین و کوتاه‌ترین شکل ممکن بهشون منتقل بشه، از تفسیر بیزارند و آدمهایی زیادتری رو دیدم که با هر حرفی که می‌زنن باید به در گفت دیوار بشنوه رو جلوی چشم داشته باشیم. هر دوی اینها در شکل افراطی در مدیریت ارتباطات شخصی به مشکل برخواهند خورد و سرخورده می‌شن. 

چند هفته پیش با کسی بحث می‌کردیم که تعادل خوب است یا خیر، جمله‌ی آخر نظر شخصی‌م رو اینجا بازگو می‌کنم: افراط و تفریط در هر برهه‌ای از زندگی و در هر مفهوم و عملی بدل است و ره به ناکجا خواهد برد، کلید در برقراری تعادل بین اصیل‌هاست.

و البته که اینها همه حرفهای زیبایی‌ست، درازست ره مقصد و من نوسفرم…

مدیریت استرس (۴)

 

stress-543658_1920

مدیریت استرس

بخش چهارم

واکنشهای شما به استرس

 

الف. ریشه و منبع استرس خودتون رو بشناسید

با انجام دادن تست استرس ببینید چه عواملی در زندگی شما استرس زا هستند و میزان استرس تون رو اندازه بگیرید.

هر روز حداقل بیست دقیقه (یا سه صفحه بنویسید). این نوشته در مورد هر چیزی می تونه باشه. حتی میتونه به شکل نقاشی باشه ولی حتما خودتون رو وادار کنید برای خودتون زمانی اختصاصی داشته باشید و اتفاقات و افکارتون رو با کلمات یا تصاویر ضبط کنید. اگر در مورد اتفاقات روزمره بنویسید ممکنه جزییاتی که فراموش کردید و بعدها لازمشون دارید به دردتون بخورن و یا در گذر زمان وقتی به نوشته های پیشین برمی گردید در مورد رفتار و برداشت خودتون یا حتی بقیه آدمها نکات جدیدی کشف کنید.

یکی از دلایل مهمی که برای هر فردی می تونه استرس زا باشه اینه که در شرایط ناپایدار قرار بگیره و ندونه چه اتفاقاتی در حال وقوع هستند. در هر حال شما در چنین شرایطی بسیار قرار خواهید گرفت. روشهای آرامش مخصوص خودتون رو پیدا کنید یا بسازید تا بتونید با شرایط استرس زا کنار بیایید.

فراموش نکنید خانواده می تونه مهمترین همدل و همراه شما در شرایط استرس زا باشه. روابط خودتون با خانواده و دوستان درجه یک رو ارزیابی کنید و اگر صمیمیت چندانی وجود نداره حتما در روابطتون بازنگری کنید.

ب. ارزیابی کنید ببینید شدت و میزان تکرار استرس در شما چقدره.

آیا همیشه استرس دارید یا فقط تحت شرایط خاصی دچار استرس می شید؟ اگر همیشه استرس دارید ممکنه دلیل بسیار درونی تری داشته باشه که باید به کمک یک متخصص حل بشه. اگر در اکثر مواقع دچار استرس هستید روشهای مدیریت اضطراب رو حتما یاد بگیرید.

تمرین: می تونید در یک بازه زمانه ده روزه تعداد دفعاتی که استرس دارید، دلیل و میزان اون رو (درجه بندی از صفر تا ده) مشخص کنید. بعد از ده روز یک لیست از شرایط استرس زا خواهید داشت که به ارزیابی  وضعیتتون کمک می کنه.

ج. گرچه شیوه هایی که برای مقابله با استرس به کار می برید می تونن از توصیه های عمومی بهره ببرن، پیشنهاد ما برای شما اینه که هر شیوه رو برای خودتون حتما شخصی سازی کنید. ما می تونیم به شما بگیم برای رفع استرس ورزش کنید ولی اینکه چه ورزشی باید انجام بشه رو ترجیحا خودتون باید انتخاب کنید که بهش علاقه هم داشته باشید. مثلا شما می تونید از کلاسهای رقص یا ایروبیک لذت ببرید یا فرد دیگه ای می تونه از دویدن لذت ببره یا نفر سوم از کوهنوردی. توصیه هایی که بهتون می شه رو شخصی سازی کنید و هرگز فراموش نکنید تفریح و شادی شخصی برای خودتون بسازید. می تونید حتی یه بازی دسته جمعی با خانواده و دوستانتون طراحی کنید و ازش لذت ببرید. بازی یکی از بهترین شیوه های کنترل تنش و استرسه.

د. از کمک گرفتن غافل نشید. حرف زدن با دوست یا یکی از اعضای خانواده که آگاه باشه و بهتون با شفقت و مهربانی گوش بده می تونه به میزان زیادی روی استرس شما تاثیر بذاره.

حتما یکی یا دو مشاور روانشناس معتمد در کنار خودتون داشته باشید. سعی نکنید تمام مسائل رو خودتون حل کنید. به دیگران قدرت بدید و خودتون هم از قدرتشون بهره ببرید.

مدیریت استرس (۳)

face-1013520_1920

مدیریت استرس

بخش سوم:

کنشگری

Be Proactive

 

 

الف. رها کنید. مشخص کنید کدام یک از دغدغه ها در حیطه ی نفوذ شما قرار دارند و روی آنها که قابل تغییر و بهبود هستند تمرکز کنید. شیوه های کنار آمدن با آن مسائلی که قدرت تغییرشان را ندارید بیاموزید.

باید یاد بگیریم که همه چیز را نمی توانیم کنترل کنیم. با نگرانی درباره ی شرایط کلان اقتصادی، ترافیک و ناهنجاری های همکاران و اطرافیان هیچ مشکلی حل نمی شود. ما تنها بر روی افکار و رفتار خود کنترل مطلق داریم و بس. نمی توان انتظار داشت که رفتار خاناوده ی همسر یا افکار رییس مان مطابق میل ما باشد ولی می توانیم واکنش ها و پاسخ های خود به این افراد را کنترل کنیم. در نهایت با این کار حس قدردانی از خودمان در ما به وجود خواهد آمد.

 

 

ب. به پیشواز موقعیت های استرس زا بروید.

به جای دوری از موقعیت های استرس زا بهتر است با آنها با آمادگی کامل مواجه شویم. گرچه نمی شه تما موقعیت های استرس زا رو از بین برد ولی می تونیم اونها رو تا حدی تحت کنترل دربیاریم و یا حداقل از بدتر شدن اونها جلوگیری کنیم.

موقعیت های استرس زای کاری رو شناسایی کنید و اونها رو با گشاده رویی و آرامش با رییس تون درمیون بذارید. راهکارهایی برای کاهش استرس ارائه بدید. نیازهای خودتون رو با قاطعیت و واقع بینانه مطرح کنید تا استرس در محیط کار رو به حداقل برسونید.

روابط خودتون رو بازبینی کنید و اونهایی رو که موجبات استرس رو فراهم می کنن مورد واکاوی قرار بدید. بهتره درباره ی رابطه تون با فرد موردنظر صحبت کنید. هرچقدر زودتر این مکالمه صورت بگیره امکان حل مساله هم قوت می گیره.

لیستی از کارهایی که باید انجام بدید رو تهیه کنید و کارهای کوچیک که روی هم تلنبار می شن رو پشت گوش نندازید. داشتن یک لیست از کارهایی که باید انجام بشن و دیدن هر روزه ی اینکه جندتا از کارها خط می خورن می تونه کلی بهتون انگیزه بده.

 

ج. منظم باشید. منظم بودن، برنامه ریزی و آمادگی از قبل می تونه میزان استرس رو به اندازه ی قابل توجهی کاهش بده. تمام قرار ملاقات ها، کلاسها و مسافرت ها رو در دفتری یادداشت کنید تا فراموش نشن. با این کار فرصت کافی برای برنامه ریزی و آماده شدن برای هر کاری رو خواهید داشت.

برنامه های کوتاه مدت خودتون رو دقیق برنامه ریزی کنید. اگر بدونید قراره چه کار کنید حس بهتری درباره ی کارهاتون خواهید داشت. احساس می کنید همه چیز تحت کنترله و اگر اتفاق غیرقابل پیش بینی بیفته، دست و پاتون رو گم نمی کنید.

فضای اطراف خودتون رو تمیز و منظم نگه دارید. ممکنه این کار در ابتدا کمی وقت شما رو بگیره ولی در نهایت فضای بیشتر و راحت تری برای کار خواهید داشت. هر شب ده تا پونزده دقیقه رو صرف مرتب کردن چیزهای اضافی کنید و قبل از خواب هر چیز رو سرجای خودش قرار بدید. با انجام این کار ذهن تون مرتب تر خواهد شد.

 

د. تعهدات خودتون رو سر و سامون بدید.

درسته که روی بسیاری از تعهداتمون کنترلی نداریم ولی واقعیت اینه که تعداد زیادی از اونها هستند که قابل کنترلن. خیلی وقتها پیش می یاد که آدمها به کارهایی که براشون لذتبخش نیست و یا استرس زاست نه نمی گن. یکی از دلایل استرس داشتن اینه که شما کارهای زیادی برای انجام دادن دارید و نمی تونید وقتی برای انجام کارهای مورد علاقه تون پیدا کنید.

با خودتون قرار شخصی بذارید. این کار مخصوصا برای والدین خیلی ضروریه چون غرق در انجام امور مختلف مربوط به بچه ها، مدرسه یا جاهای دیگه می شن. مسوولیت هاتون رو کنار بذارید، وفتی به خودتون اختصاص بدید و دنبال انجام کارهایی که دوست دارید برید. دوش آب گرم بگیرید، کوهنوردی کنید یا با دوستانتون قرارملاقات بذارید.

اولویت هاتون رو مشخص کنید. به هر کاری که باید انجام بدید بنا بر اهمیتش وزن بدید و بر مبنای وزن اونها رو ساماندهی کنید. برای مثال پرداخت مالیات وزن بسیار بیشتری داره تا تزیین غذای پخته شده برای بچه تون. تصمیم بگیرید که برای چه کاری وقت دارید و چه کارهایی رو باید به زمانهای آزاد منتقل کنید.

یاد بگیرید “نه” بگید. محدودیت های خودتون رو بشناسید و برای خودتون احرتام قائل بشید.

یک لیست از کارهایی که نباید انجام بدید تهیه کنید. بعضی وقتها چنان غرق انجام کارها می شیم که کنترل اوضاع از دستمون خارج می شه. لیستی از کارهایی که نباید انجام بدید تهیه کنید تا در مواقع شلوغ و حساس حواستون به همه چیز باشه. برای مثال تو لیست تون بنویسید که پنج شنبه شب تا دیروقت باید کار کنید و قرار شام نمی تونید بذارید. یا قراره که انباری رو آخر هفته تمیز کنید و با این وضعیت خسته و عرق کرده شاید نتونید به جمع دوستان تون بپیوندید، پس هفته ی دیگه بهشون ملحق بشید. یا اگر امتحان سختی در پیش رو دارید بهتره به جای دو ساعت نیم ساعت ورزش کنید.

 

ه. زمانی رو برای آرام سازی خودتون اختصاص بدید. هر روز حداقل یک ساعت رو به آرام سازی خودتون اختصاص بدید مخصوصا صبحها یا شب ها قبل از رفتن به رختخواب. همه ی ما نیاز داریم باتری هامون رو شارژ کنیم. پس زمانی رو توی برنامه ریزی تون به این امر مهم اختصاص بدید.

می تونید برنامه ریزی کنید که کارهایی رو که دوست دارید هر روز انجام بدید مثلا پیانو بزنید یا پازل حل کنید. این فعالیت ها به شما یادآوری می کنن که هنوز هم چیزهای کوچیک و مهمی توی زندگی هستن که شما دوستشون دارید.

 

و. از تکنیک های حل مساله استفاده کنید.

به جای تمرکز کردن بر روی مسائلی که منجر به استرس و عصبانیت شما می شن بر روی کارهایی که می تونید برای حل شون انجام بدید متمرکز بشید. تمرکز برای پیدا کردن راه حل مشکلات حس قابل کنترل بودن اونها رو بهتون می ده. مثلا چون برای رفع مشکل ترافیک کاری از دستتون برنمی یاد، برنامه ریزی کنید که در ساعات اوج ترافیک از چه مسیری تردد کنید و یا کجاها نرید. می تونید زمانی که توی ترافیک گیر افتادید به موسیقی دلخواهتون گوش بدید و یا هماهنگ کنید که هر بار با همکارها از ماشین یک نفر استفاده کنید و هر روز ماشین نبرید بیرون. راه های مناسب با روحیه تون رو پیدا کنید.

 

ز. روابط اجتماعی برقرار کنید.

تحقیقات نشون می دن افرادی که از حمایت های دوستان یا فامیل قابل اعتماد در مواقع بحرانی زندگی شون برخوردار بودن خیلی بهتر از پس حل مشکلات و عبور از بحران های عاطفی براومدن. با افراد مثبت و قدردان که احساس ارزشمند بودن رو در شما به وجود می یارن تعامل برقرار کنید.

روابط تون رو با افرادی که بهتون استرس می ده به حداقل برسونید.مشخصه که نمی شه این افراد رو به طور کامل از زندگی حذف کرد اما می شه روابط رو با مدیریت هوشمندانه به حداقل رسوند. از کسانی که دائم در حال غرغر کردن و نق زدن هستند دوری کنید چرا که به جای حمایت از شما میزان استرس رو بالاتر خواهند برد.

 

 

مدیریت استرس (۲)

stress-853644_1920

 

مدیریت استرس

بخش دوم:

آرام سازی ذهن

 

اول: بخوانید. خواندن یک راه عالی برای آرام سازی ذهن و به دست آوردن دانش است. می توانید صبح ها پس از بیدار شدن و یا شب ها قبل از خواب کتابهای داستانی، تاریخی و حتی عشقی بخوانید و ذهن خود را آرام کنید. حتی با شش دقیقه مطالعه شما می توانید میزان استرس خود را تا دو سوم کاهش دهید.

 

بهتر است در حین خواندن کتاب به یک موسیقی آرام گوش دهید.

حتما موقع خواندن میزان نور را تنظیم کنید تا به چشمانتان آسیبی نرسد.

اگر به خواندن علاقه دارید می توانید عضو کلوب های کتابخوانی شده، همزمان با تجربه ی لذت کتابخوانی از یافتن دوستان جدید و معاشرت با آدمها هم لذت ببرید در واقع می توانید با یک تیر دو نشان بزنید!

 

دوم: مثبت بیاندیشید. تحقیقات نشون می ده که گرچه بدبین ها  و خوش بین ها هر دو در زندگی به موقعیت ها و چالش های مشابهی برمی خورند، در نهایت خوش بین ها راحت تر با مشکلات کنار می آیند. هر روز درباره ی سه چیز مثبت و خوشحال کننده که بخاطر وجودشون شاکر هستید فکر کنید تا جنبه های مثبت زندگی رو ببینید و کمتر استرس داشته باشید.

 

سوم: بخندید. ثابت شده است که خنده استرس را کاهش می دهد. تحقیقات نشون می دن که شوخ طبعی مدت زمان بازیابی سلامتی را در افراد بیمار و کسانی که مورد عمل جراحی قرار گرفته اند کاهش می دهد. همینطور ثابت شده که لبخند حال شما را بهتر می کند و احساس بهتری خواهید داشت چرا که مغز اندروفین ترشح کرده و بر حس خوشحالی شما اثر می گذارد.

 

چهارم: نفس عمیق بکشید. تنفس عمیق که به نام تنفس شکمی یا دیافراگمی هم شناخته می شه می تونه به مقدار زیادی استرس شما رو کاهش بده چون میزان تبادل اکسیژن و دی اکسید کربن به بالاترین حد خودش می رسه، ضربان قلب کاهش پیدا می کنه و فشارخون رو پایین می یاره.

در یک جای خلوت و ساکت بنشیدنید یا دراز بکشید. از راه بینی به آرامی نفس بکشید. سینه و شکم رو پر از هوا کنید و به آرامی از راه دهان یا بینی نفس تون رو بیرون بدید. این حرکت رو چند بار تکرار کنید. و بعد به تنفس عادی ادامه بدید. می تونید از قوه تخیل تون کمک بگیرید و همزمان با تنفس کلمات آرامش بخش رو توی ذهن تون مجسم کنید.

 

پنجم: تمرکز ذهن را تمرین کنید. تمرین های تمرکز ذهن یا حضور در لحظه به شما کمک می کنند فکر و احساس خود را با هم هماهنگ کنید. تکنیک هایی مثل یوگا، مدیتیشن و تنفس می تونن مقدار استرس شما رو کاهش بدن. شما در هر مکانی که دوست داشته باشید می تونید مدیتیشن انجام بدید. انجام روزانه ی بیست دقیقه مدیتیشن می تونه استرس رو به مقدار زیادی کاهش بده. کافیست جای مناسبی برای نشستن پیدا کنید، چشمهاتون رو ببندید و روی تنفس تون تمرکز کنید. به هر دم و بازدم و تک تک ماهیچه ها و احساسی که نسبت بهشون دارید توجه کنید.  سخت ترین قسمت کار اینه که ذهن رو از افکار منفی و استرس زا دور کنید و از همه مهمتر، نفس بکشید. روی دم و بازدم تمرکز کنید. می تونید مدیتیشن رو قبل از خواب یا بلافاصله بعد از بیدار شدن انجام بدید.

 

این من ناتوان و دل شکسته

قیافه ها و اشکها رو به یاد میارم و دلم می لرزه. التماس مادر، گریه بچه ها از گرسنگی و تنهای لخت و بی رمقشون روی زمین سیمانی جلوی بدن زخم خورده و نحیف دراز به دراز شده ی پدری که کمرش بعد از حمله ی بودایی ها و کتک هایی که خورد دیگه راست نشد، دیوارهای ترک برداشته و پنجره ی شکسته و صندلی چرخدار تکه و پاره لحظه ای از جلوی چشمم کنار نمی رن. چطور آدمها می تونن این حجم از بدبختی رو در کسی ببینن و نمیرن از غصه؟ جون سخت هایی که ما باشیم…

قلبم درد می کنه. به معنای واقعی کلمه تک تک سلولهای بدنم برای سه خانواده ای که امروز بازدید کردیم و از حمله ی بودایی ها و طالبان فرار کرده بودن داره زار می زنه. مرد افغان به دلیل ضربه هایی که افراد طالبان به سرش وارد کردن داره بیناییش رو از دست می ده و پنج بچه ی قد و نیم قد موندن با زنی که یک کلمه انگلیسی بلد نیست. مرد که به سختی می بینه، توی کارواش ماشینها رو می شوره و هر چند دقیقه یک بار که هجوم درد کمر و پا امانش رو می بره باید روی زمین بشینه و استراحت کنه تا تیر کشیدن کمر متوقف بشه و همکارها اینجور مواقع جورش رو می کشن… مرد فراموشی گرفته بعد از اونهمه کتکی که خورده و زن خدا رو شکر می کنه که هنوز تو راه خونه تا کارواش گم نشده و می تونه سی روز در ماه بدون مرخصی از نه صبح تا نه شب کار کنه تا ماهی اینقدر ببره خونه که اجاره رو بدن و دیگه پولی نمی مونه برای خورد و خوراک و لباس و دکتر بچه ای که آسم داره و اون یکی که سوءتغذیه داره و اون یکی که معلوله و خودش که از درد کلیه و معده و روده از شب تا صبح ناله می کنه…

صدای شیون زن میانماری از گوشم بیرون نمی ره وقتی با هق هق بچه ها رو نشون می داد می گفت من چیزی نمی خوام، بچه ها چهار روزه چیزی نخوردن… می خواستم بمیرم وقتی به پام افتاد که چیزی بده بچه ها بخورن و من هر کار بگی می کنم فقط کار به من بده چون صاحبخونه داره من رو بیرون می کنه من چهارتا بچه رو کجا ببرم تو خیابون. دخترک چهارده ساله دامن مادر رو چسبیده بود و اگر نپرسیده بودم فکر می کردم نهایت هفت ساله باشه بس که نحیف و ریزاندام بود و بی حال…
مدرسه که خب خیال خامه ولی لرزه بر اندامم افتاد وقتی گفتن چاره ای جز عروس کردن دخترک ندارن…
اشکهای من خیال تموم شدن ندارن امروز از وقتی پسرک چهارده ساله ای رو دیدم که از دست بودایی ها فرار کرده بود و هیچ کس رو تو دنیا نداشت و فلج بود و به زبان میانماری به مترجم گفت چیزی نیاز ندارم، منتظرم هرچه زودتر بمیرم… چشمهاش تجسم کامل مرگ بود و قسم می خورم که هیچ چیز در دنیا نمی تونه خوشحالش کنه جز مرگ…

من همینطور با این دستهای خالی از آدمهای اطرافم کمک می خوام و هی برنج و روغن و لباس از در و همسایه جمع می کنم و هر روز یک مورد جدید از بدبختی ها رو کشف می کنم و هی قلبم می گیره و هی زنهای گریان رو در آغوش می گیرم و بچه ها رو می بوسم و هر روز با باز کردن چشمهام دنیایی رو تصور می کنم که توش مذهب نباشه و جنگ نباشه و مادرها جای شیون برای بچه ها لالایی بخونن و پدرها تند تند اشک چشمهای قرمز و کم سو رو جلوی بچه ها پاک نکنن و بچه ها اینقدر غذا بخورن که بتونن تو حیاط دور هم بدون و بازی کنن و جای ناله گرسنگی بخندن و… رویاهای من همینقدر کوچیک و همینقدر دست نیافتنی هستند… این روزها من فکر می کنم گاهی مردن اتفاق بدی نیست، رهایی و نجات آدمها از تسلسل نامیمون بدبختی و لجنهاییه که این دنیا برامون به ارمغان آورده… به جایی رسیدم که اگر خبر مرگ یکی از این آدمها رو بشنوم جشن می گیرم که راحت شد…