ده تغییری که باید در سالهای سی سالگی انجام دهید

مجله نگاهی به کسب و کار نوشته‌ای داره در مورد ده تغییری که باید در دهه چهارم (سی تا چهل سال) انجام بدید برای اینکه زندگی خوبی داشته باشید و این فهرست رو داده:
۱. استعمال دخانیات ممنوع
۲. شبها سر ساعت معین بخوابید و صبح ساعت مشخصی بیدار شید
۳. مرتب ورزش کنید
۴. دفتر خاطرات روزانه بنویسید
۵. شروع کنید پس انداز کردن
۶. دنبال رویاهاتون برید
۷. یاد بگیرید با هر چه که دارید شاد باشید
۸. نیازی نیست همه رو راضی نگهدارید
۹. خودتون رو با بقیه مقایسه نکنید
۱۰. اشتباهات خودتون رو ببخشید

چندتاش قابل اجراست؟ کدومش از همه سخت‌تره؟

http://www.businessinsider.my/changes-to-make-in-your-30s-2015-5/?utm_content=bufferc608d&utm_medium=social&utm_source=facebook.com&utm_campaign=buffer-bi&r=US&IR=T#vU4pRFdXxrS8tamp.97

هنر پرسشگری

سازمانها در مراحل مختلف عمر حرفه ای خود، آزمونهای متفاوتی را از سر می گذرانند. ماهیت این آزمونها هرچه باشد، فارغ از انرژی و زمانی که به خود تخصیص می دهند، دارای یک وجه تشابه خاص است و آن اینکه پس از تمام این آزمونها می توان پاسخ مثبت یا منفی به این سوال داد که آیا سازمان به حد کافی پویا و روزآمد هست یا خیر… شکست در هر چالش مدیران هوشمند را به دوباره کاوی موقعیت فعلی سازمان فرامی خواند چنانکه پیروزی در آن نمایانگر درستی عملکردهای پیشین و موید مناسب بودن تصمیمات اتخاذ شده می باشد.

در دهه های پیشین رویکرد سازمانها به سیر متوالی این آزمونها، رویکردهای واکنشی و سخت کوشی مداوم بوده است ولی در دهه حاضر این روند شکل بسیار پیچیده تری به خود گرفته است؛ چنانکه تصمیم های واکنشی مدیران (هرچقدر سریع) نمی تواند پاسخگوی چالش های پیچیده و در هم تنیده کنونی باشد. هم از این روست اگر در ادبیات مدیریت سازمانی واژه “واکنش” جای خود را به “کنش” و “سخت کوشی” جای خود را به “کار هوشمندانه” و واژه های متناسب با این نگرش داده است. مدیران هوشیار و موفق می دانند که آمادگی برای پیشامدهای مختلف در کسب و کار دیگر به قدر کافی “خوب” نیست و سازمانهایی برگ برنده را به دست خواهند آورد که نه برای واکنش به اتفاقات بلکه برای شکل دادن به آنها آماده باشند و در هر گام بتوانند استراتژیهای منعطف و شکل دهنده بازار ارائه نمایند. در واقع هویت سازمانهای کنونی اعم از تولیدی یا خدماتی و …. با ساختن فضای واکنش ها تعریف می گردد نه با تصمیماتی در پاسخ به کنش ها.

سازمانهای موفق و پویا دریافته اند که انداختن تاس به میان میدان هرچقدر هم سریع و ماهرانه انجام گیرد، همچنان ریسک از دست دادن بازار و نیافتن پاسخی مناسب و درخور را در خود نهان می دارد و تنها راه حل پیش روی هر سازمان زنده برای بقا و نجات در آشفته بازار تجارت و فنآوری، آفریدن و خلق بازار و نیازهای جدید است.
شاید امروز باید سوالها را جور دیگری پرسید چرا که ماهیت پاسخها دگرگون گشته است….

از رنجی که می‌بریم

دوست داشته باشیم یا نه، نحوه‌ی پوشش ما حرفهای زیادی برای گفتن داره! حتی در کشور ما که اصولا انتخاب و آزادی کلمات مهملی به نظر می‌رسند و با اینکه ما زیر خروارها باید و نباید و مصلحت‌های من‌درآوردی و دیگرخواسته‌ی تحمیلی له می‌شیم (زن و مرد نداره راستش، همه له می‌شیم، زنها له‌تر می‌شن)، باز هم وسط انتخاب مابین توسری و روسری و… باریکه‌ای از گزینه‌های شادتر، رهاتر و زیباتر برامون می‌مونه که آگاهانه باید با هدف احترام به خود انتخابشون کنیم و رواجشون بدیم به نظرم.

یکی دو ماه پیش عکسی فرستادم برای یک مرکز آموزشی که قرار بود اونجا تدریس داشته باشم، همون عکس معروف با روسری قرمز رو که همه‌جا می‌فرستم و پیام آمد که عکس پوشیده‌تر بفرستید. ترجیح‌شون عکس با روسری تیره بود. (به هر حال عکس خلاف قانون که نبود، بین توسری و روسری مصلحت‌اندیشانه روسری رو انتخاب کرده بودم.)

سوالی که اون روز از خودم پرسیدم این بود که اصلا چرا به خودشون اجازه می‌دن در مورد همچین چیزی نظر بدن؟ این دستور یعنی من نازلی ابراهیمی صلاحیت این رو دارم که به دیگران بگم در سازمان چطور با کارکنان رفتار کنید اما صلاحیت ندارم حتی برای رنگ پوشش خودم تصمیم بگیرم؟ می‌دونید که قوانین پوشش سازمانی زیر نظر دپارتمان سرمایه‌های انسانی وضع می‌شن پس من یقینا می‌دونم پوشش و قوانینش یعنی چه…

در آنسوی ماجرا…

چند روز پیش در جمعی از مدرسین، در مورد تهیه‌ی برنامه‌ی آموزشی با یکی از افراد موفق و شناخته‌شده صحبت می‌کردیم. بین حرفهاشون گفتن ببین چهار تا دختر و پسر خوش‌تیپ و داف بیارید مجری و مدرس بشن، عین آب خوردن مخاطب می‌ریزه رو سر برنامه‌ها!

عرض کردم برنامه‌ی ما آموزش مدیریت و رفتار حرفه‌ایه، آموزش آپشن‌های لذت تنانه رو ایشالا افراد دیگه انجام می‌دن، تو رسالت کاری بنده نیست حداقل!
مدرس کنار من اشاره‌ای کرد که رها کن، سخت نگیر
مدرس دیگری از اون طرف میز پرسید یعنی ما زشتیم؟


تمام راه برگشت، کلافه بودم…
وقاحت در درون تک‌تک ما تکثیر شده! به همین راحتی و هرزگی!

چرا آشپزی حال شما رو بهتر می کنه؟

According to a new study, published in the Journal of Positive Psychology, people who frequently do small, creative projects feel more relaxed and happier in their everyday lives.

شما می دونستید که ما “آشپزی درمانی” داریم؟ اگر درست کردن غذا رو یک پروژه کوچیک در نظر بگیریم، انجام دادن این پروژه (با موفقیت و رضایت حاصل از اون) می تونه در شما شادی ایجاد کنه. تحقیقات نشون دادن که افراد شاد در زندگی مجموعه ای از شادیهای کوچک رو برای خودشون می سازن و در واقع چیزی که رسانه ها به شکل شادی های بسیار بزرگ و دستاوردهای خارق العاده به خورد ما می دن چندان ربطی به حس خوشبختی ماندگار نداره.

چند وقت پیش مصاحبه ای از جامعه شناس نگاه می کردم که ازش پرسیدن خوشبخت هست یا نه و می گفت خوشبختی یک اتفاق یک باره نیست، مجموعه ای از وقایع خوب و بد و شادی و غمه. از این منظر من فکر می کنم تونستم برای خودم به اندازه لازم و کافی شادی بیافرینم و خوشبختم.

یک راهکاری که پیشنهاد می کنن در اینجور مواقع اینه که هر شب قبل خواب سه تا موردی که در طی روز به خاطرش شادی کردید و سپاسگزار هستید رو به خاطر بیارید.

منبع

تبعیض های یواشکی

مصاحبه گر برای اینکه آدمها رو متوجه خطاهای نگرششون بکنه می ره بین شون و براشون یه قصه تعریف می کنه. پدر و پسری توی ماشین بودن و تصادف می کنن و پدر می میره. وقتی پسر رو به بیمارستان می برن جراح می گه اوه خدایا من نمی تونم این بچه رو عمل کنم چون پسر خود منه. چطور ممکنه؟ آدمها جوابهای متفاوتی می دن: روح بوده، خدا بوده، پدر واقعی بچه یکی دیگه بوده حتی یک نفر می گه شاید مادر پسر به پدرش خیانت کرده! هیچ کس نمی گه خب جراح مادر پسرک بوده و پدرش فوت شده. همه توی ذهنشون جراح رو مرد دیدن و نه یک زن. این مصاحبه ساده ما رو با پیش فرضهای ذهنی آشنا می کنه که چه بسا خودمون هم ازش بی خبریم… زنها رو توی آشپزخونه تصور می کنیم و مردها رو سر کارهایی مثل پزشکی و مهندسی و … دلیل؟ خب چند تا مدیر زن رده بالا داریم؟ نسبت زن های جراح به مردهای جراح چند نفره تو دنیا؟ کم نیستیم ولی برابر هم نیستیم… ذهن چیزی رو فرض می گیره که دیده شده باشه، عادی باشه، هزار بار اتفاق افتاده باشه. واقعیت اینه که ما هنوز برای داشتن حقوق اولیه می جنگیم و هنوز بعضی از ماها برای ترک منزل نیاز به اجازه همسر و پدر و… داریم. هر یک قدمی که ما برمی داریم هزار قدم بقیه آدمهاییه که شرایط طبیعی و مسیر کم تبعیض تری رو تجربه کردن. پیش فرضها ذهن ما رو احاطه کردن حتی وقتی خیلی هامون در حرف از برابری و آزادی یاد می کنیم. حتی فمنیست ترین ها هم بد نیست هر چند وقت یک بار پیش فرض هاشون رو معلق کنن، به صلابه بکشن و از واقعی بودنشون مطمئن بشن

https://www.facebook.com/bbcthree/videos/10154573248485787/?hc_ref=NEWSFEED

درون و برون

رایان هالیدی توی مصاحبه ش با گوگل می گه اگر هدفت از انجام دادن کاری تحت تاثیر قرار دادن بقیه بود و دلت خواست اون کار رو انجام بدی فقط به خاطر اینکه بقیه تحسینت کنن، تصمیم تو از خودخواهی نشات می گیره و در درازمدت برات مشکل زا خواهد بود ولی اگر کاری رو انجام دادی به خاطر اینکه خودت دوست داری انجام بدی و در کنارش حالا به تحت تاثیر قرار دادن بقیه هم گوشه چشمی داشتی، می تونی بگی که از اعتماد به نفس سرچشمه می گیره. یکی دیگه از نکات خوب حرفهاش این بود که اعتماد به نفس داشتن به معنی این نیست که شما فکر کنید شما برترین هستید و خیلی می فهمید و بقیه هیچی نمی دونن. اعتماد به نفس سالم اینه که شما بدونید که چقدر نمی دونید و چه نقاط ضعفی دارید و این ندونستن و نقاط کمبود رو با روی باز بپذیرید و قبول کنید و در ضمن سعی کنید اونها رو بهتر کنید (همون چیزی که من توی درسهای ویدئویی اعتماد به نفس بهش اشاره کرده بودم… این آقای هالیدی فکر کنم فارسی بلده از رو دست من نوشته).

اینکه هر کدوم از تصمیمات ما بیشتر از خودخواهی نشات می گیرن یا از اعتماد به نفس، سوالیه که به نظرم باید بیشتر از خودمون بپرسیم.

کفش‌های قرمز، نماد نافرمانی و سرکشی زنانه در طول تاریخ

تجاوز

متهم کیست؟

۱.
چند روز پیش در بحبوحه پختن کشک بادمجان و همزمان نوشتن مطلبی در باب “راهبردهای پیشرفت شغلی زنان میانسال در دنیای کرونازده” در مغزم و اشک در چشمهایم از شنیدن خبر ناگهانی مرگ دوست خانوادگی عزیزی زنگ زده بودم برای چاپ آگهی ترحیم در روزنامه فلان. همانطور که پشت تلفن با مرد در مورد فونت و سایز کلمه ها چانه می زدم بی هیچ مقدمه پرسید: شما صورتتون هم به اندازه ی صداتون قشنگه؟
خودم را به نشنیدن زدم چون حوصله پیدا کردن شماره دیگری و شروع دوباره پروسه ارسال آگهی را نداشتم.

۲.
با صاحب سوپرمارکت سر کوچه احوالپرسی می کنم، حال دختر کوچولوی مهربانش را می پرسم و به میان قفسه های تنگ می روم برای برداشتن حبوبات. مشتری دیگری بلافاصله می پیچد میان قفسه ها و راهم را سد می کند: جووووووووون بیا دختردارت کنم!
از میان قفسه ها بی هیچ دعوا و سر و صدایی بیرون می آیم. حوصله ی نگاه های سنگین مردان و زنان حاضر را ندارم.

۳.
تاکسی اینترنتی می گیرم. به محض سوار شدن راننده می گوید: خانم اسمت هم مثل خودت خوشگله. قشنگی ها. مجردی؟ چرا سیاه پوشیدی؟ قرمز بیشتر بهت میاد.
تظاهر به نشنیدن می کنم چون حوصله جنجال بیهوده ندارم و دیر شده است برای گرفتن یک تاکسی دیگر.

۴.
سال ۱۳۷۸
سال دوم دانشگاهم. با همکلاسی دیگری راه تهران کرج را هر روز با اتوبوس های لکنته طی می کنیم. مترو هنوز رویاست. ترمینال غرب، مردی روز روشن چنگ به سینه ام می اندازد. هول می شوم. با چتری که در دست دارم بر سر و صورتش می کوبم. فحش می دهد… مادر…ج…. خودت کرم داری… راننده اتوبوس به کمکش می آید: خانوم دنبال شر نگرد، برو… زنها چه بی حیا شدن! لااله…. دوستم می لرزد… روزهای بعدی به تنهایی برمی‌گردد کرج. نمی خواهد با یک دختر وحشی دوست باشد.

۵.
سال ۱۳۷۶
دبیرستانی‌ام. نه شبیه دختر دبیرستانی‌های امروز، بیشتر شبیه سوگلی تپل مپل ناصرالدین شاه قاجار، با سبیل‌های از بناگوش دررفته و ابروهای به هم پیوسته. کلاس دستور زبان فارسی، آشنایی با وزن و عروض با استادی به نام، صاحب تالیفات متعدد، ادیب، دکتر، سخنران… جلسه ی سوم
– بقیه کلاس کجا هستند استاد؟
به سمت من می آید…
+ امروز کسی نمیاد. زن و بچه م شهرستان هستند. خودم و خودت. نمی خوای من پیرمرد رو به شراب لبهات مهمون کنی دختر زیبا؟

بیست و سه سال گذشته است و من هنوز در کابوس هایم از آن خانه مخوف در گیشا فرار می کنم. هنوز از راه پله های تاریک می ترسم. هنوز جیغ می کشم. هنوز پیرمرد را که همسن و هم دانشگاهی پدربزرگ بود به عقب هل می دهم… در کابوس هایم اما بخت مانند واقعیت با من یار نیست. در واقعیت پدر که دسته کلید بزرگش را در کیف من جا گذاشته بود از نیمه راه بازگشت و زنگ بی هنگام به صدا درآمد. از آن خانه بیرون پریدم و گفتم که کلاسی تشکیل نمی شود و چه خوب که زود آمدی و نمی خواهد با دکتر خداحافظی کنی و برویم و…. سه شب و روز بعدی را در تب سوختم….

– به تو دست زد؟ باهات کاری کرد؟ چرا همون موقع نگفتی؟ چرا بعد از این سالها حالا که طرف مرده این رو می گی؟ چرا بعد از اینهمه سال زار می زنی؟ حالا که مرتیکه به درک واصل شده… خجالت نمی کشی با این هیکلت… می زدی می کشتیش، دفاع از ناموس بود…. ناموس…

مردی در این سو نگران ناموسش بود، نه من!
**********************************

از تجاوز که حرف می شود، همه ما قصه ها داریم. کشکولی پر از خاطرات تجاوز به حریم شخصی با کلام و رفتار، از لفاظی های رکیک تا لمس شدن های ناخواسته. پر از اشمئزازیم، آنقدر که وقتی سر درددل مان باز شود، می زنیم و می بریم و درو می کنیم همه خشک ها و ترها را، یک جا با هم می سوزانیم.
واقعیت اینست که در نبود سیستم آموزشی و فرهنگ سازی درست که بر پایه های به کار گیری متخصصین امر بنا نشده باشند، ما، زن و مرد، زخم خورده نادانی حاصل از سرکوب آگاهانه گردش اطلاعات آزاد ذیل حکومت های دیکتاتوری هستیم و از این راه چه فرصت های خلق تجربه های ناب مهرورزی و چه روابط زیبا و سالم که از دست داده ایم با حسرتی برای همیشه. در غلبه فرهنگی که زن را برای سالیان متمادی تحت سیطره همه جانبه خود می پنداشت، مرزهای بایدها و نبایدها در طول زمان برای مردان کمرنگ و یا ناپدید می شوند و بسیاری از رفتارهای متجاوزانه که با تعاریف کنونی در سال ۱۳۹۹ عدول از حریم شخصی، نابخردانه و سلطه طلبانه انگاشته می شوند طبیعی و یا حتی در باور هر دو جنس برای سالهای طولانی نشان اقتدار و جذابیت تلقی می گردند (نه خیلی دور، به دهه های پنجاه و شصت برگردید).
از سویی ما زنان بنا بر تجربه دریافته ایم که در بسیاری از موارد آن کسی که از flower power یا لوندی زنانه خود در محیط کاری استفاده می کند چه بسا بدون دانش و مهارتی درخور بسیار سریعتر مدارج ترقی و ارتقا شغلی را طی می کند و این نیست مگر استفاده آگاهانه از ابزار نادرست برای دستیابی به هدفی که در شرایط برابر و بدون در نظر گرفتن این لوندی ها شاید هرگز در دسترس نمی نمود. شاید هم از این روست که تحقیقات نشان می دهند زنان در برابر زنانی که از آنها جذابتر باشند یا از نظر جنسی بی پرواتر عمل کنند رفتارهای خشن تری از خود نشان می دهند (۱) چرا که می دانند هر چقدر تعداد عرضه بالاتر، بازار درخواست ها و رقابتها کسادتر. پس انحصار می طلبیم و در حالی که خودمان شیوه های لوندی در رختخواب را برای مردان محل کار اجرا می کنیم، از تلی ازنعش های زنان بی آلایش، رقص کنان بالا می رویم تا مجالی برای سوءاستفاده های جدیدتر حضرات فراهم آوریم.

پروفسور دن آریلی از پیشگامان علم اقتصاد رفتاری که در دهه اخیر مورد توجه جامعه شناسان و زعمای علوم سیاسی نیز قرار گرفته است به درستی اشاره می کند که رفتار انسانها بسیار وابسته به محیطی ست که در آن زندگی می کنند. شاید با استناد به همین مطلب بتوان دلیل اصلی (ولی نه تنها دلیل) ناهنجاری های رفتاری افراد متجاوز را در غلبه فرهنگ حاکم مردسالار و واضح نبودن حد و مرز مشخص رفتاری دانست که باعث می گردد فرد متجاوز نه به بایدها و نبایدهای هنجارهای پذیرفته شده رفتاری از سوی جامعه و نه به عواقب عدول از آنها آگاهی داشته باشد.
گرچه در بحث اخلاق معاصر پیروان اخلاق حداقل گرا روز به روز فزونی میابند و رعایت اخلاقیات را تنها در محدوده عدم اضرار بر دیگری لازم می دانند آنچه در عمل می بینیم آن است که حتی رعایت همین حد از اخلاقیات نیزدر جوامع روز به روز کمرنگ تر و حتی ناکارآمدتر می گردد. ایجاد حاشیه امن برای کسانی که به هر نحوی دست بالا را در قدرت دارند، اعم از مردان در برابر زنان، دولتی ها در برابر مردم و… و عدم همپایی پویایی تفکر حاکم بر اداره کشور با تغییرات مورد نیاز جامعه در نهایت به سواستفاده و بی اخلاقی قشر کثیری از مردمان منجر می شود و در این رهگذر هستند قربانیانی که بی توجه به عواقب رفتارهای سودجویانه خود دست در دست متجاوزین زمینه های تکرار تجاوزها را به امید مورد توجه قرار گرفتن بیشتر و پیشرفت سریعتر فراهم می آورند. در چنین مواقعی در چرخه معیوب این رفتارهای بیمارگون انگشت اتهام تنها به سمت یک فرد دراز کردن و چشم پوشی از عوامل محیطی که بستر تجاوز را برای متجاوز پهن و آماده می کنند همانقدر ناکارآمد است که نادیده انگاشتن این تجاوزات.
انسانها از محیط اطراف و تجربه های شخصی یاد می گیرند و چه بسا لذت آنی شهوانی و غیراخلاقی را در بسیاری از موارد به تقوا و پرهیزکاری و وعده های نهرهای روان عسل ترجیح دهند چرا که به تجربه دریافته اند در نبود اجرای سفت و سخت قانون کارآمد نه عقوبتی برای متخلفین هست و نه پاداشی فراتر از امید واهی همخوابگی با حوریان در انتظار. چه بسا که با معیارهای کنونی، سیستم معیوب روند اتهام و متهم شناختن افراد سیر معکوس طی کند چنانکه نمونه های آن را در پرونده های قضایی پر سر و صدای بعد از انقلاب بسیار دیده ایم. وجود هر کدام از این پرونده ها که میخی بود بر تابوت عدالت و اخلاقیات در جامعه فعلی، زخم هایی پر عفونت و چرکین بر پیکرجامعه و حافظه جمعی ما باقی گذاشته اند که ترمیم آن اگر نگوییم محال حداقل به سختی صورت خواهد پذیرفت.
در سالهای اخیر بسیار دیده شده که هر گاه صحبت از نابهنجاری روی داده شده به میان آمده و قربانی زبان به تظلم خواهی گشوده است خود آماج تحقیرها و تهمت های بی پایان قرار گرفته هزاران برچسب بی اخلاقی بر رفتار او زده اند. در این میان کم هم نیستند افرادی که از موج های ایجاد شده استفاده می کنند برای جلب توجه و رسیدن به منویات درونی ناسالم خود و تصفیه حسابهای شخصی با مردان نگون بختی که زمانی جرات ابراز علاقه به خود داده اند. هر دوی این پیامدها در جوامع بسته و بیمار نمود بسیار بیشتری دارند. اینکه در باور عوام جملات زننده ای چون کرم از خود درخت است همچنان طرفدار دارد شاید یکی از دلایلی باشد که حریم امن متجاوزان همچنان بدون خط و خشی بر دیواره، آنان را از عواقب رفتارهای بیمارگونشان حفظ می کند.
در جوامع امروزی یکی از کارآمدترین راهکارها برای به وجود آوردن تغییرات رفتاری، تدوین آموزشهای مبتنی بر علوم واقعی (و نه دینی) از آغاز کودکی، پیاده سازی و اجرای آموزشهای شهروندی و تدوین قوانینی ست که در تمامی ابعاد مرتبط لزوم تغییرات و بهبود رفتارهای قدیمی و غیرقابل قبول را در اذهان عمومی بنشاند. لزوم حضور موثر رسانه های مجازی و آموزشهای غیررسمی مورد حمایت دولت نیز به عنوان یکی از اهرم های اصلی تغییر در این میان غیرقابل چشم پوشی ست. اینها البته همگی اصول اولیه و بدیهیاتند. سوال اصلی اینجاست که در حیطه های آموزش و تدوین قوانین، حکومت فعلی ما در کجا ایستاده است؟

منبع (۱)

منبع (۲)

با استرس چه کنیم؟

قدیمها می گفتن چطور استرس رو از بین ببرید، الان دیگه سقف آرزوهامون کوتاه شده نهایتا راهکار می دیم که چطور استرس رو مدیریت کنید!

زندگیهای امروزی اینقدر استرس دارن که دیگه با رویکرد سخت نگیر و بی خیال و این نیز بگذرد خیلی وقتها کارمون پیش نمی ره و در کنار این توصیه های آرامشی هر روز رویکردهای جدیدی معرفی می شن (یحتمل برای اینکه مطمئن شن نمی میریم و سر به صحرا نمی ذاریم به این زودی، حالا حالاها هستیم و زیر چرخ آسیای جامعه له می شیم که روزگار بچرخه! کلی خرج رو دست مملکت گذاشتیم آدم تربیت کرده، الان تو فصل بهره وری ولمون کنه بریم؟).

میشل گیلان تو مقاله ای که تو هاروارد ریویو نوشته می گه تو تحقیقاتشون فهمیدن دلیل استرس چندان اهمیتی نداره بلکه اونچه که تعیین کننده ست اینه که ما چطور به استرس واکنش نشون می دیم و بعد می گه در واقع سه تا واکنش عمده به استرس وجود داره:
بعضی ها خونسردی خودشون رو حفظ می کنن در حالی که بعضی دیگه درونشون مضطرب و پرآشوبه

بعضی ها استرس هاشون رو با بقیه در میون می ذارن در حالیکه بعضی ها سکوت رو ترجیح می دن

بعضی ها شروع می کنن به پیدا کردن راه حل و بعضی دیگه فقط حرص می خورن و کاری برای حل مشکل انجام نمی دن.

این سه رویکرد شماست که در طولانی مدت سلامتی و موفقیت شما رو تضمین می کنه. بنابراین خودتون رو ارزیابی کنید ببینید کجای این پروسه ایستادید و واکنش تون به شرایط بحرانی و پراسترس چیه.

این مطالعه روی پنج هزار نفر انجام شده و فقط بیست و هفت درصد مردم در مورد استرس هاشون با بقیه راحت صحبت کردن یعنی دارای قابلیت ایجاد ارتباط با بقیه بودن. اما نکته اینجاست که بعضی از این آدمها که قابلیت برقراری ارتبط رو به خوبی دارن، زیاد در برابر استرس خونسرد نیستن و رویکرد حل مساله رو هم در پیش نمی گیرن. یعنی با اینکه در مورد مشکلاتشون حرف می زنن ولی عملا در دو رویکرد بعدی در می مونن و کار خاصی برای حل مشکل انجام نمی دن. تحقیقات نشون می ده که در نهایت این افراد چندان افراد خوشحالی نیستن.

یه گروه دیگه هم داریم که هم ارتباط می گیرن و هم دنبال راه حل می گردن. این آدمها اما دائم در تلاطم روانی هستن و چون زیاد درگیر می شن و دنبال راه حل هستن باز هم در نهایت دچار مشکلات روحی می شن و زیاد خوشحال نیستن. ضمن اینکه دچار احساس گناه هم می شن بعد از اتخاذ تصمیم ها و این از میزان شادی کم می کنه.

بیشتر از نیمی از مردم در یکی از دو گروه بالا جای می گیرن. گروه سوم که آروم هستن اما معمولا مشاورهای خوبی دور و برشون دارن و به کمک اونها به سرعت تصمیم می گیرن. تحقیقات نشون می دن اونهایی که خونسردی خودشون رو حفظ می کنن، می تونن به راحتی ارتباط برقرار کنن و با دیگران حرف بزنن (و عمل کنن)
افراد خوشحال تری هستند
قسمت مهم این تحقیق اینه که این رویکردها کاملا قابل تغییر هستند و با تمرکز روی این عادتها و رویکردها می تونیم اونها رو به سمت مناسب سوق بدیم و تغییر کنیم. بنابراین یه لیست از پنج اتفاق استرس زا که براتون اتفاق افتاده و شما با موفقیت مدیریت شون کردید درست کنید و دفعه بعدی که در موقعیت استرس زا قرار گرفتید این لیست رو به یاد بیارید. می تونید به یک دوست زنگ بزنید یا قدم کوچکی در راه حل مساله بردارید (مهم قدم برداشتنه، بزرگی و کوچکی تصمیم چندان اهمیتی نداره)

منبع مقاله

عقب گرد

آدمها معمولا شجاعت رو به پیش رفتن و جنگیدن تعبیر می کنن. اینکه کم نیاری، جلو بری و برای هدفت فداکاری کنی واقعا عالیه ولی بارها از خودم پرسیدم که “تا کجا؟” جواب اینکه تا کجا باید جنگید و کجا شجاعت با تهور تداخل پیدا می کنه و بعد از اون دیگه فقط یه بازنده لجبازی که حاضر نیست چشمش رو به واقعیت باز کنه خیلی از زندگی ها رو تغییر خواهد داد.

امروز به نمره های دوره لیسانسم نگاه می کردم. تو عکس نمره های ترم دوم رو می بینید: دروس عمومی هیجده و نوزده، مکانیک سیالات و استاتیک و مقاومت مصالح و شیمی تجزیه همه نه و ده و یازده…

photo_2017-03-18_17-53-28

چرا ما مشاوری نداشتیم تو دانشگاه که بیاد بهمون بگه دخترِ من می فهمم پدر مادرت هلت دادن که مهندس شی ولی داری عمرت رو هدر می دی اینجا برو برای خودت بجنگ نه برای اهداف دیگران؟
چرا استادهای ما که همگی اساتید شریف و دانشگاه تهران و امیرکبیر بودن در کنار پای تخته ایستادن و گچ خوردن به جای نگاه کردن به شماره های دانشجویی اسم هامون رو صدا نزدن بگن توی این رشته هیچی نمی شی… اینجا برات برهوته برو دنبال آبادی؟
چرا پدر مادرها به جای اینکه هلمون بدن نیومدن کنارمون بایستن بگن بذار ببینیم کجاها می شه رفت با هم بریم؟

همه اینها به کنار چرا من اینقدر بزدل بودم که تا ته خط گرفتن لیسانس رفتم؟ چرا با اینکه فهمیده بودم اشتباه می کنم به راه رفتن ادامه دادم؟ چرا الان هجده سال بعد باید یه نگاهی به نمره هام بندازم و با خودم بگم خجالت بکش این چه وضع درس خوندن بود آخه لعنتی؟

به وضوح از تغییر رشته م خوشحالم. از انتخاب رشته جدیدم هم همینطور. دیر انتخاب کردم ولی درست انتخاب کردم و خوب پیش رفتم. تمام مدت انتخاب این راه دوم البته حرف و حدیث شنیدم و کنایه ها لحظه ای ساکت نموندن، زخم زبون ها تمامی نداشتن ولی الان یه جنگجوی زخمی خوشحالم حداقل…

تمام این زخمها به همین یه دونه لبخند موقع مقایسه نمره های لیسانس و فوق لیسانس می ارزه… دیر عقب گرد کردم و تنها دلخوشیم الان اینه که حداقل تا آخر عمر تو اون سیاهچاله های فرمایشی سُم نکوبیدم…

الحق که رفقا حق داشتن اسم من رو بذارن آپاچی… یاغی از خودمتشکری هستم که حتی به این طغیان دیرهنگام هم می بالم…

“یاغی م من
من به ناموس قرون بردگی ها یاغیم دیگر
گو بگیرندم، بسوزندم
گو بدار آرزوهایم بیاویزند
گو به سنگ ناحق تکفیر
استخوان شعر عصیان درونم را فرو کوبند
من از این پس یاغیم دیگر”*

*دکتر هوشنگ شفا

عادت

خیلی از مربی ها و سخنران های انگیزشی از تغییر عادت های بد و نقش بازدارنده عادتها در رسیدن به موفقیت حرف می زنن. این روزها البته بیشتر می گن که عادت رو نمی شه از بین برد، باید جایگزینش کرد. این جایگزینی که البته یکی از پردردسرترین کارهای دنیا هم هست هزار و یک اما و اگر داره اما طبق گفته روانشناسها برای تغییر هر عادتی باید از تغییر دور و بر شروع کنیم. اگر قفسه های کابینت پر از کنسرو و غذای اماده و چیپس باشه خب حتما آخر شب یه ناخنکی می زنیم بهش اما اگر وقتی کاملا سیر هستیم بریم خرید و تو ردیف فروش چیپس و پفک و نوشابه هم نریم و چشممون نبینه و نخریم احتمال اینکه آخر شب موقع گرسنگی ساقه کرفس یا هویچ گاز بزنیم خیلی بیشتره. یعنی اینکه می گن نیروی اراده یه کمی هم زیاده رویه، شرایط دور و بر حرف اول رو نمی زنه ولی یه جایی اون وسطهاست، ته ته لیست هم نیست!

According to NYU psychologist Adam Alter, the real way to build good habits is to focus less on making good choices, and more on building an environment that limits decision-making altogether.

منبع

https://www.weforum.org/agenda/2017/03/how-to-build-good-habits-according-to-a-top-psychologist/?utm_content=buffer90cd4&utm_medium=social&utm_source=facebook.com&utm_campaign=buffer

ته این مقاله البته نوشته از دل برود هرآنچه از دیده برفت… آن”چه” رو مطمئن نیستم ولی آن”کس” رو دروغ می‌گن… نمی‌ره… هیچ جا نمی‌ره…