یک انتخاب، یک راه

تو زندگی همه آدمها لحظات ناامیدی هست. اصلا این روزها غم بیداد می کنه! اینها رو امروز به یکی می گفتم که…

یکی از قوانین خیلی خوب توی خیریه ما برقراری روابط سرپرستی و کارآموزیه. هر فردی وقتی به رده خاصی تو خیریه برسه می تونه چند نفری رو سرپرستی کنه و کارهاشون رو هماهنگ کنه که چطور و چه کارهایی توی خیریه انجام بدن. معمولا این روابط بسیار عمیقتر می شه. ما توی خیریه همدیگه رو خواهر و برادر صدا می کنیم و عملا در بسیاری از موارد روابط به همین سطح خواهرانه می رسه و بسیار نزدیک و عمیق می شه. من هنوز به سطح سرپرستی نرسیدم ولی به خاطر درس مرتبط با مشاوره که خوندم و شغلم معمولا کسانی که کمی راهنمایی شغلی، تحصیلی یا کلا مسیر زندگی نیاز داشته باشن به من معرفی می شن که بهشون مشاوره بدم و براشون برنامه ریزی کنم.

مدتیه زن جوونی رو بهم معرفی کردن. زن همسایه ی منه. اندونزیاییه. انگلیسی رو در حد کلمات اولیه بلده و بسیار ناتوان و بی اعتماد به نفسه. سر کار نمی ره. می گفت همسرم نمی ذاره. حتی تنها از خونه هم بیرون نمی ره. درس زیادی نخونده و بسیار نحیف و زار و نزار به نظر می رسه… بهم گفتن که این زن معشوقه ی مردیه که صاحب یک هتل بزرگه. اونجا کار می کرده و حالا که معشوقه ی مرد شده مرد گفته لازم نیست کار کنی. براش خونه گرفته و بهش کمی پول توجیبی می ده و هفته ای چند بار بهش سر می زنه…

اول که بهم گفتن معشوقه ی یک مرد متاهل شده چندشم شد. عالم و آدم می دونن سفت و سخت ترین خط قرمز زندگی من نفر سوم بودن توی زندگی یک زوجه. از هیچ چیز به اندازه ی مرد هوسباز بیزار نیستم و هرگز زنی رو که آگاهانه وارد زندگی کسی می شه (با هر بهانه و توجیهی) نمی بخشم. برای همین موقعی که به من معرفیش می کردن رفقا با کلی من و من بهم ماجرا رو گفتن که نکنه من قبول نکنم. گفتن که دو ماهه یکی از منتورها سعی کرده بهش نزدیک بشه و بی فایده بوده و می خوان جذبش کنن به خیریه که بتونن کمکش کنن و نذارن تو منجلاب بمونه و… دو روز تمام با خودم کلنجار رفتم. چرا باید به زنی کمک کنم که زندگی یکی رو خراب کرده؟ چی باید به کسی گفت که به خاطر خودش بقیه رو نادیده گرفته؟ در نهایت دوستم حرف خوبی زد. گفت اتفاقا همچین آدمی بیشتر به کمک تو نیاز داره. باید بفهمه چقدر کارش شنیع و غیراخلاقی بوده…

و من قول دادم کمک کنم…سه ماه تمام من به هر ترفندی متوسل شدم تا اعتمادش رو جلب کنم. بسیار کم حرفه و غمگین. اینقدر با صبر و حوصله جلو رفتم که خودم هم تعجب کردم. امروز اما مزد تمام این صبرها داده شد. از خیریه برمی گشتیم که پیشنهاد کردم بریم شام بخوریم. ناهار نخورده بودم و هفت شب بود. قبول کرد و من تا غذا رو بیارن از زندگی خودم براش گفتم. که چقدر عذاب کشیدم و چند بار شکست خوردم و چقدر تنهایی گریه کردم و… چشمهاش هی پرتر شدن و یک دفعه بغضش ترکید و زار زد… تمام غمش رو رها کرد توی بغل من. گفت زیر دست خاله و عمه و… بزرگ شده و پدر و مادرش تو بچگیش مردن و خواهرش معتاده و برادرش مواد فروشه و تو زندان و کسی رو نداره و درسی نخونده و زبان بلد نیست و وقتی رییسش بهش پیشنهاد معشوقه بودن داده گفته که زنش رو داره طلاق می ده و حالا مدتهاست زنش رو طلاق بده و خبری نیست و از خرجی خونه می زنه و برای خواهرش می فرسته و می ترسه اگر به رییسش که حالا دوست پسرشه نه بگه از مالزی بیرونش کنن و نمی خواد برگرده اندونزی و نمی دونه چه کار کنه و دوست پسرش دائم می گه که اون خیلی خنگ و بی عرضه ست و تنهایی از پس زندگی برنمی یاد و….

منم و یه دل پردرد و حرص از دست آدمهای هوسباز و اشکهایی که نمی دونم کجا بریزم و کلی برنامه برای توانمندسازی این زن و…
هنوز هم منفورتر از وارد زندگی کسی شدن برام نیست اما… من اگر شرایط این زن رو داشتم و اینقدر بی اعتماد به نفس بودم و یتیم بودم و بی پول بودم و اینهمه تحقیر شده بودم و… آیا می تونستم درست فکر کنم؟
**

بچه ها تقبل کردن پول کلاس ورزش رفتن این زن رو بدن. من روی اعتماد به نفسش کار می کنم و هنوز از خودم متعجبم که چطور زنی که منفور من بود رو امروز اینقدر خواهرانه در آغوش گرفتم و بهش می گفتم من کنارت هستم، تا تهش… نترس!
کاش زندگی مهربونتر بود…

مدیریت خشم

امروز از بچه ها امتحان پایان ترم گرفتم. یکی شون می گه تیچر تو اینقدر مهربونی که ما فکر نمی کردیم بخوای امتحان بگیری! ای بابا…

هرچی وسایل کمک آموزشی و اسباب بازی براشون در طول ترم خریده بودم گذاشتم روی میز که خودشون بیان انتخاب کنن بردارن. هر کدوم یه دونه برداشتن، زیاد اومد. گفتم باز هم بردارید بدید به خواهر برادرهاتون. الوین می گه تیچر من دو تا برمی دارم چون دو تا برادر دارم از خودم کوچیکترن که بلد نیستن اسباب بازی دستشون بگیرن خودم بازی می کنم اونام یاد بگیرن وقتی بزرگ شدن بازی کنن…

نحوه ی تعامل هر کدوم از این بچه ها با دیگران تحت تاثیر عوامل زیادیه مثل محیطی که توش بزرگ می شن و خانواده و تجربه های زندگی ولی بعضی چیزها هم عجیب مربوط به استعداد و ژنتیکه.
الوین مادر کم شنوا داره که کمی هم افسرده ست و عملا حرف زیادی نمی زنه. پدرش هم که تو شهرهای دیگه کار می کنه و گاهی آخر هفته ها هم نمی یاد خونه… الوین نه ساله پسری با جثه بسیار نحیفه که مراقب دوتا برادر یک ساله و دو ساله خودش هم هست و بسیار تو بازاریابی عالیه! وقتی قرار باشه از بین چند تا چیز انتخاب کنه همیشه اول همه رو لمس می کنه، سبک سنگین می کنه، مدتی می چرخه دور می زنه و بعد یه چیزی رو برمی داره که معمولا گرونترین و یا کاربردی ترین وسیله تو اون مجموعه ست و بعد خیلی جدی توضیح می ده برات که به چه دلیل این رو انتخاب کرده و به چه دردی می خوره! جالبه که دقیقا همون چیزهایی رو که دوست نداشته و برنداشته رو یه جوری برای دوستانش تبلیغ می کنه که بردارن و به دردشون می خوره و باهاش چه کارهایی می شه کرد… وسط اون همهمه شروع کرد به زبان میانماری تقریبا هر کسی رو متقاعد کرد جز دو سه نفر! اونها روی وسیله خاصی اصرار داشتن و برداشتن ولی بقیه اینقدر با مهربونی و خنده و مثال براشون توضیح داد که مجاب شدن و هر کس چیزی برداشت و حتی به یکی از دخترها گفت این تاج گل برای موهای تو قشنگه اینجوری بذار روی سرت و…. این پسر نیم وجبی ساکت که از نظر جثه از همه ریزتره در واقع یه جورایی رهبری همه رو به عهده گرفت انگار!
من هم ساکت نشسته بودم و تک تک رفتارها رو نظاره می کردم که چی باید توی گزارش رفتاریم از کلاس بنویسم و هر کس چه خصوصیاتی داره و چه استعدادهایی و … خلاصه محو تماشای این بچه بودم. استعدادش در ریاضی افتضاحه و تمام ضرب و جمع ها رو با انگشت و تند تند خط کشیدن روی کاغذ انجام می ده ولی در کلام خیلی خوبه. یعنی هم استعدادش رو داره و به سرعت یاد می گیره مطالب مرتبط رو و هم شرایط زندگیش باعث شده مجبور باشه گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه و استعدادش پرورش داده بشه و خب به نظرم به راحتی می تونه در بزرگسالی یا نوجوونی کار پیدا کنه و امیدوارم بتونه پیشرفت کنه و موفق باشه.

اینکه قصه الوین رو به زبان ساده نوشتم برای اینه که اگر بچه دور و برتون هست یا بچه دارید و… به چندتا نکته دقت کنید:

درسته همه متخصص آموزش رفتاری نیستند ولی با کمی مشاهده بچه ها می شه فهمید به چه نوع کاری علاقه نشون می دن و تو چه کاری بهتر هستن. بعضی وقتها به جای امر و نهی بچه ها رو نظاره کنید… خیلی چیزها هست برای یادگرفتن و همین نظاره کردن چیزهای زیادی به شما خواهد آموخت.

هر فردی یه سری استعداد و توانمندی داره که وقتی بهشون میدون داده بشه رشد می کنن و نسبت به بقیه توانمندی ها پررنگ تر می شن. معمولا پدرمادرها روی استعدادهایی که دوست دارن یا ترجیح می دن سرمایه گذاری مالی و احساسی بیشتری می کنن و بقیه رو نادیده می گیرن. بعضی وقتها با تایید یه بچه دیگه بااستعداد نبودن (بااستعدادزیاد نبودن) بچه رو به رخش می کشن که فلانی از تو بهتره یا کاش فلان. بعضی ها سعی می کنن غیرمستقیم بچه رو به سمتی که مایل هستن هدایت و علاقمند کنن و… پدرمادرهایی که کنترل مستقیم بیشتری روی بچه ها دارن بچه هایی با اعتماد به نفس پایین تر تربیت می کنن و بچه توی مدرسه این موضوع رو در درسها و ارتباطات به خوبی نشون می ده. ما با نگاه کردن به رفتار هر بچه تا حد زیادی میتونیم بفهمیم از چه جور خانواده ای اومده و اوضاع تربیتی چطور بوده. بچه هایی که زیاد کنترل می شن اگر همون کنترل خونه روشون نباشه معمولا رفتارهای زیرجلکی نابهنجار از خودشون نشون می دن. پنهانکاری و اذیت دیگران جزو رفتارهای این بچه هاست و اگر متوجه کارهاشون بشید احتمال دروغ گفتنشون خیلی بیشتره.

در مورد مدیریت خشم

دعوا کردن بچه ها بدترین کاریه که می تونید انجام بدید. عصبانیت تون رو حتما باید نشون بدید البته. بچه باید بدونه شما عصبانی شدید و چرا عصبانی شدید ولی ضمن اینکه باید یاد بگیره هر انسانی حق داره عصبانی بشه و از عصبانی شدن حس گناه بهش دست نده باید یاد بگیره که وظیفه آدمها عصبانی نشدن نیست بلکه کنترل و مدیریت عصبانی شدنه.
امروز یکی از سوالهای امتحان این بود که چطور باید خشممون رو کنترل کنیم. توی جوابها خوندم که هانا نوشته بود من بعضی وفتها عصبانیتم رو کنترل نمی کنم و بعد چون نتونستم کنترلش کنم از خودم بدم می یاد و خودم رو می زنم!
این نمونه یک رفتار اکتسابیه (مادر هانا هم بعد از اینکه بچه هاش رو کتک می زنه می شینه گریه میکنه و خودش رو می زنه) می تونم بگم این حس گناه بسیار مخربه. در گام اول به بچه یاد بدید که عصبانی شدن یکی از احساسات ماست و نباید براش حس گناهی وجود داشته باشه. در واقع عصبانیت یک نشانه ست برای اینکه به ما بفهمونه چیزی که ما انتظار وقوعش رو داریم با چیزی که داره اتفاق می افته فرق داره و ما ناراضی هستیم. از این منظر بعضی اوقات عصبانیت خوبه حتی! ولی در عین حال بهش یاد بدید که هر کس وظیفه داره عصبانیتش رو کنترل کنه و اینکه شما عصبانی هستی هرگز به تو مجوز نمی ده چیزی رو بشکنی یا فحش بدی یا داد بزنی. بلکه باید این حس درونی رو به شیوه مناسب ابراز کنی و در نهایت به هدفت برسی.

به طور بسیار خلاصه روشهایی که من در مورد مدیریت عصبانیت باهاشون صحبت کردم اینها بودن:

خودتون رو به خاطر عصبانی شدن سرزنش نکنید ولی از خودتون بپرسید چرا عصبانی هستم و سعی کنید دو تا دلیل براش بیارید که چرا عصبانی هستید (خیلی وقتها همین دلیل پیدا کردن یه وقفه ایجاد می کنه در رفتار پرخاشگرانه و تعدیلش می کنه)

وقتی عصبانی هستید نفس عمیق بکشید (به بچه ها تنفس شکمی یاد بدید)

وقتی وسط مکالمه عصبانی می شید سعی کنید جا و مکان تون رو عوض کنید. مثلا به فضای آزاد برید یا توی اتاق دیگه ای یا آشپزخونه ولی این تغییر مکان نباید به حالت قهر و بی ادبی باشه (توضیح بدید براشون که موقع حرف زدن با بزرگتر حق ندارن مکان رو ترک کنن)

وقتی عصبانی هستید می تونید برید توی اتاقتون و به بالش تون مشت بزنید. عروسک های نرمی هم هستن که می تونید استفاده کنید ولی اگر شکل ادمیزاد یا حیوون نداشته باشن بهتره که خشونت رو تصویرسازی نکنه تو ذهن بچه.

وقتی عصبانی هستید می تونید برید یه فضای باز یا توی حیاط یا دور خونه مثلا و بدوید. ورزش کردن باعث می شه بچه ها عصبانیتشون رو بهتر کنترل کنن. حتما تشویق شون کنید ورزش کنن.

وقتی عصبانی هستید حق داد زدن یا جیغ کشیدن ندارید ولی می تونید آواز بخونید یا برقصید یا به موسیقی گوش بدید.

وقتی عصبانی هستید می تونید احساساتتون رو بنویسید روی کاغذ یا با کسی که بهتون نزدیکه مثل دوست یا مادرتون درددل کنید.

وقتی عصبانی هستید حواستون رو به چیزی که دوست دارید پرت کنید ولی حتما بعد از چند ساعت دوباره به موضوع فکر کنید و از خودتون بپرسید چرا

وقتی عصبانی هستید قول ندید، فحش ندید یا حرف توهین آمیز به کار نبرید. اگر این کار رو کردید حتی اگر حق داشتید عصبانی بشید در اولین فرصت از فرد مقابل به خاطر توهین عذرخواهی کنید

وقتی عصبانیتتون رفع شد اگر خودتون رو کنترل کرده بودید و رفتار خوبی نشون دادید به خودتون هدیه بدید. یه کاردستی درست کنید، خودتون رو بغل کنید یا با دوستانتون برید بیرون ولی اگر رفتارتون مناسب نبوده حتما به خودتون یادآوری کنید که دفعه بعد حق ندارید این رو تکرار کنید وگرنه برای خودتون تنبیه در نظر بگیرید. (این روش برای نوجوونها جواب می ده نه کودکان)

اگر خواستید در مورد مدیریت خشم بچه ها بیشتر بخونید این وبسایت ها بد نیستن (به زبان انگلیسی هستند)

http://www.angriesout.com/

این کتابشون خوبه ولی صد و خورده ای صفحه ست!
http://www.angriesout.com/anger-management.pdf

http://www.parenting.com/article/anger-management-children

منابع زیادن البته ولی اکثرا در مورد اینکه والدین چطور باید با خشم کودک برخورد کنن نوشتن. این دو تا وبسایت در مورد این نوشتن که بچه ها چطور خشمشون رو تخلیه کنن.