مردم رهبران باهوش را دوست ندارند

رهبران باهوش (آی کیوی بیشتر از صد و بیست) بازده کاری بالاتری دارند ولی کارمندهاشون کمتر دوستشون دارن چون راهکارهای پیچیده ای ارائه می کنند که به آسانی پیاده سازی نمی شود و کمتر معقول به نظر می رسد و افراد حس نزدیکی با این افراد نمی کنند.

https://www.scientificamerican.com/article/why-people-dislike-really-smart-leaders/?utm_source=pocket&utm_medium=email&utm_campaign=pockethits

Journey to the past

Heart, don’t fail me now!
Courage, don’t desert me!
Don’t turn back now that we’re here.
People always say
Life is full of choices.
No one ever mentions fear!
Or how the world can seem so vast
On a journey … to the past.
Somewhere down this road
I know someone’s waiting
Years of dreams just can’t be wrong!
Arms will open wide.
I’ll be safe and wanted
Fin’lly home where I belong.
Well, starting now, I’m learning fast
On this journey to the past Home, Love, Family.
There was once a time
I must have had them, too.
Home, Love, Family,
I will never be complete
Until I find you…
One step at a time,
One hope, then another,
Who knows where this road may go
Back to who I was,
On to find my future.
Things my heart still needs to know.
Yes, let this be a sign!
Let this road be mine!
Let it lead me to my past
And bring me home…
At last!
Songwriters: Lynn Ahrens / Steven Flaherty
Journey to the Past lyrics

Gardening

“In life, a person can take one of two attitudes: to build or to plant. The builders might take years over their tasks, but one day, they finish what they’re doing. Then they find that they’re hemmed in by their own walls. Life loses its meaning when the building stops.

Then there are those who plant. They endure storms and all the vicissitudes of the seasons, and they rarely rest. But unlike a building, a garden never stops growing. And while it requires the gardener’s constant attention, it also allows life for the gardener to be a great adventure.

Gardeners always recognize each other, because they know that in the history of each plant lies the growth of the whole World.”

― Paulo Coelho

Richard

مردی که از کار و زندگی همه می پرسید و از همه چیز خبر داشت و در هر کاری سررشته داشت و در هشتاد سالگی کلاس زبان ژاپنی می رفت و هرگز یاد گرفتن رو حتی لحظه ای رها نکرد… به دوستی با تو افتخار می کنم عزیزترین ریچارد دنیا

آینه ژله و بقیه مسایل

تاریخ این نوشته برمی‌گردد به سال ۱۳۹۹

این روزها که پیدا کردن همفکر و همراه از کشف ستاره های جدید در کهکشان ها هم دورتر و محالتر می نماید به این در و آن در زدن من بازتولدیافته در دامان مام میهن برای یافتن دوست و رفیق هم حکایت های جالبی را رقم می زند که مثنوی هفتصد!! من کاغذ می طلبد ولی آنچه این حکایت ها را از بن به هم پیوند می دهد واکنش کمی متعجب با چاشنی سردرگمی من است که روزی سه نوبت عدم حضور درازمدت در این آب و خاک را چونان تیغ سنان بر چشمان شهلای ما می کشد.
از پرش و جهش قیمتها و سقوط کیفیت مواد و اشربه و اطعمه که بگذرم و چشم بر رانندگی جنگلی پراید و پورشه که ببندم می رسم ب سه برداشت جدید اصحاب کهف گونه من از جامعه ایرانی شکل گرفته در سالهای اخیر:

اول. کانالهای تلگرامی که با چند میلیون فالویر تبلیغ سفید و هلوسازی نواحی ممنوعه و دوارسازی نواحی دوقلو را دارند در کنار ماسکهای سفید و پنبه ای و عسلی یک قسم تبلیغات دارند در مایه های خوشگل خانوم عضو شو چشم جاریت رو دربیار یا مادرشوهر نفهمه عضوی یا خاک بر سرت که بلد نیستی خواهرشوهرت رو بچزونی و زن که نباید قیمه قورمه بپزه بیا من آموزش تشنه کردن شوهر بهت بدم طلسم و جن گیری برای برده سازی سریع معشوق و…
اینجانب به بد و خوب ماجرا کاری ندارم که چرا از صد تا کانال لباس و لوازم خانگی و آشپزی نود و نه تا چنین تبلیغات نفرت پراکنی می گذارند فقط برداشت من از رشد قارچ گونه ی این کانالها و اقبال عمومی اینست که یحتمل از نسل جدید زنهای ایرانی سیاه تر و پر لک و پیس تر و زشت تر و شل تر و بدجنس تر و بیکارتر و سلطه جوتر و در نهایت خنگ تر یافت می نشود چون با وجود اینهمه آنگرادیسمان آمار طلاق کماکان روی یک طلاق سه ازدواج مانده! ا… اعلم!

دوم. این روزها با هر کس حرف می زنم از تحصیلکرده و نکرده و پولدار و بی پول بعد از مدتی چپ چپ نگاه کردن و زیرلبی فحش دادن می گویند این تیمارستان جای زندگی نیست چرا برگشتی؟ نمی بینی مردم چقد بیشعور شدن؟ در یکی از موارد گوینده بعد از ادای جمله ی آخر لایی مبسوطی کشید آدامسش را به بیرون تف کرد و ادامه داد … بگیرن مملکت رو شده دزد بازار!
این حقیر از سر ترس و عافیت طلبی چندان به مسایل بالادستی ها ناخنک نمی زنم فقط شما را به همان صد و خرده ای فرستاده آسمانی مناسبت بعدی که رسید با من همراه شوید جای پلو خورشت نذر آینه کنیم. چند میلیون آینه بخریم پخش کنیم بین مردم بلکه بعد از عصبانیت از اختلاس و فساد (و کماکان هیچ کاری نکردن و فقط غر زدن) کمی هم خودمان را تماشا کنیم بلکه از این جهل مرکب تیمارستان ساز درآمدیم کمی وضعیت رفتاری و اجتماعی مان از این بلبشو درآمد. راه دوری نمی رود.

سوم. حرف آخر را هم بگویم لال نمیرم
قدیم از دوستی شنیده بودم ملت ایران مثل مایع است و در طول تاریخ هر ظرفی برایش آورده اند به همان شکل درآمده. اینست راز ماندگاری ما

الاحقر از فیزیکدانان و شیمیدانان این مرز و بوم استدعا دارم یک شکل چهارمی تعریف کننند برای ملتی که نه اینقدر مایع است که برود در قالب دینی و در هیات امام حسین صادقانه سینه بزند و خالصانه اشک بریزد یا دل بر علمدار بسوزاند و نه اینقدر جامد است که تکیه ها و دسته ها خالی بمانند و در گذر زمان آگاهی و علم جای دین را بگیرد. نتیجه چیزی ست شتر گاو پلنگ که می رود حسین پارتی راه می اندازد فروشگاه ها را پر می کند از لباس مجلسی محرمی صفهای طویل نذری از در و همسایه جلوی خانه های بالای شهری شکل می گیرد و چشم و هم چشمی در افزایش تعداد حضور دختران با آرایش محرمی شده است انگیزه اول سیاهپوشان و زنجیرزنان.
دیدن دسته ها این روزها فراتر از جذاب ترسناک و چندش آور است… دیدن این کارناوالها را از دست بدهید لطفا!

دیگردوستی

این روزها کتاب دیگردوستی موثر نوشته ی پیتر سنگه رو می خونم و بیشتر از هر زمان دیگه ای درک می کنم چرا تعداد خیرین و افراد دیگردوست و بخشنده در دنیا اینقدر کمه

تعریف کتاب رو چندجا خونده بودم و دیدن اسم مصطفی ملکیان روی جلد که مقدمه ای بر کتاب نوشتن بیشتر ترغیب شدم که کتاب رو بخرم

به عنوان کسی که خودم رو یک دیگردوست فوق العاده می دونستم و سالها با خیریه های مختلف کارهای خوبی انجام دادم، مشتاق بودم بدونم چطور آدمهای بیشتری رو می تونم متقاعد کنم در کنار پرداختن به شیوه ی زندگی معمول اولویتی هم برای رسیدگی به دیگران و توجه به برآوردن نیازهای اونها قائل بشن.

مقدمه ی مصطفی ملکیان همونطور که انتظار داشتم جالب بود و با هیجان به خوندن خود کتاب پرداختم.
همون چند صفحه اول اما کلی سوال برام پیش اومد و ناخودآگاه در برابر نظرات از دید من افراطی نویسنده گارد گرفتم. حتی قبل از اینکه برم سراغ کمک کردن به کسی، ایده ی کمک کردن به صورت موثر برای من جذابه و واقعا مهمه بدونم کسی موثر رو چی تعریف می کنه.

از دید نویسنده اگر یک نفر زندگی دو کیلومتر زیر خط فقر داشت و کسی پنج کیلومتر زیر خط فقر بود وظیفه داریم اول اونی که بیشتر زیر خط فقر هست رو نجات بدیم که زنده بمونه. این یعنی کمک موثر، یعنی من تا جایی که می تونم تعداد آدمهای بیشتری رو زنده نگه دارم. آیا این نظر به دیدگاه های چپ که برابری برای همه در هر صورتی رو از واجبات می دونند نزدیک نیست؟ همه با هم برابر و همه با فقیر!

ده تغییری که باید در سالهای سی سالگی انجام دهید

مجله نگاهی به کسب و کار نوشته‌ای داره در مورد ده تغییری که باید در دهه چهارم (سی تا چهل سال) انجام بدید برای اینکه زندگی خوبی داشته باشید و این فهرست رو داده:
۱. استعمال دخانیات ممنوع
۲. شبها سر ساعت معین بخوابید و صبح ساعت مشخصی بیدار شید
۳. مرتب ورزش کنید
۴. دفتر خاطرات روزانه بنویسید
۵. شروع کنید پس انداز کردن
۶. دنبال رویاهاتون برید
۷. یاد بگیرید با هر چه که دارید شاد باشید
۸. نیازی نیست همه رو راضی نگهدارید
۹. خودتون رو با بقیه مقایسه نکنید
۱۰. اشتباهات خودتون رو ببخشید

چندتاش قابل اجراست؟ کدومش از همه سخت‌تره؟

http://www.businessinsider.my/changes-to-make-in-your-30s-2015-5/?utm_content=bufferc608d&utm_medium=social&utm_source=facebook.com&utm_campaign=buffer-bi&r=US&IR=T#vU4pRFdXxrS8tamp.97

از رنجی که می‌بریم

دوست داشته باشیم یا نه، نحوه‌ی پوشش ما حرفهای زیادی برای گفتن داره! حتی در کشور ما که اصولا انتخاب و آزادی کلمات مهملی به نظر می‌رسند و با اینکه ما زیر خروارها باید و نباید و مصلحت‌های من‌درآوردی و دیگرخواسته‌ی تحمیلی له می‌شیم (زن و مرد نداره راستش، همه له می‌شیم، زنها له‌تر می‌شن)، باز هم وسط انتخاب مابین توسری و روسری و… باریکه‌ای از گزینه‌های شادتر، رهاتر و زیباتر برامون می‌مونه که آگاهانه باید با هدف احترام به خود انتخابشون کنیم و رواجشون بدیم به نظرم.

یکی دو ماه پیش عکسی فرستادم برای یک مرکز آموزشی که قرار بود اونجا تدریس داشته باشم، همون عکس معروف با روسری قرمز رو که همه‌جا می‌فرستم و پیام آمد که عکس پوشیده‌تر بفرستید. ترجیح‌شون عکس با روسری تیره بود. (به هر حال عکس خلاف قانون که نبود، بین توسری و روسری مصلحت‌اندیشانه روسری رو انتخاب کرده بودم.)

سوالی که اون روز از خودم پرسیدم این بود که اصلا چرا به خودشون اجازه می‌دن در مورد همچین چیزی نظر بدن؟ این دستور یعنی من نازلی ابراهیمی صلاحیت این رو دارم که به دیگران بگم در سازمان چطور با کارکنان رفتار کنید اما صلاحیت ندارم حتی برای رنگ پوشش خودم تصمیم بگیرم؟ می‌دونید که قوانین پوشش سازمانی زیر نظر دپارتمان سرمایه‌های انسانی وضع می‌شن پس من یقینا می‌دونم پوشش و قوانینش یعنی چه…

در آنسوی ماجرا…

چند روز پیش در جمعی از مدرسین، در مورد تهیه‌ی برنامه‌ی آموزشی با یکی از افراد موفق و شناخته‌شده صحبت می‌کردیم. بین حرفهاشون گفتن ببین چهار تا دختر و پسر خوش‌تیپ و داف بیارید مجری و مدرس بشن، عین آب خوردن مخاطب می‌ریزه رو سر برنامه‌ها!

عرض کردم برنامه‌ی ما آموزش مدیریت و رفتار حرفه‌ایه، آموزش آپشن‌های لذت تنانه رو ایشالا افراد دیگه انجام می‌دن، تو رسالت کاری بنده نیست حداقل!
مدرس کنار من اشاره‌ای کرد که رها کن، سخت نگیر
مدرس دیگری از اون طرف میز پرسید یعنی ما زشتیم؟


تمام راه برگشت، کلافه بودم…
وقاحت در درون تک‌تک ما تکثیر شده! به همین راحتی و هرزگی!